سهراب انقلابیتر بود
سابقه آشنايي من با مرحوم شريعتي به دوران دبيرستان در مشهد باز ميگردد. آن زمان که عضو گروه تئاتر پارت بودم. مسئول اين گروه برادر بزرگتر من داوود کيانيان (پژوهشگر و نمايشنامهنويس کودکان) بود و براي هر نمايش از دکتر شريعتي دعوت ميکردند و ايشان نيز حضور مييافتند و نمايشهاي گروه را مورد بررسي قرار ميدادند. حضور قابل توجه دکتر شريعتي در جلسات نقد و بررسي نمايشها براي اکثر دستاندرکاران گروه موجب دلگرمي بود، چرا که بنا به سنت گروه، بعد از سي شب اجرا، افراد مختلفي که نمايش را ديده بودند، در جلسه نقد و بررسي شرکت و نظرات خود را در آن برنامه مطرح ميکردند تا در برنامهها و اجراهاي بعدي، آن نظرات لحاظ شوند.
من براي اولين بار با دکتر شريعتي در اين جلسات آشنا شدم و دوستاش داشتم. بسيار دوست داشتني بود. بعد از آنکه به تهران آمدم، اين ارتباط ادامه يافت و در اکثر کلاس ها و جلسات حسينيه ارشاد هم شرکت ميکردم. در اين مقطع من با تغيير رشته به دانشگاه هنرهاي زيبا آمده بودم و در کلاس ها و کارگاههاي نقاشي حسينيه ارشاد به عنوان مربي شرکت ميکردم. خاطرم هست يک بار دکتر شريعتي به اين کارگاهها، که در زيرزمين حسينيه بود، آمد و نقاشي بچهها را نيز تماشا کرد که به من گفت به بچهها بگو از رنگ سرخ در نقاشيها استفاده کنند. ما نيز متاثر از شرايط انقلابي آن زمان دست به سرخ کردنمان خوب بود.
يکي ديگر از فعاليتهاي من در حسينيه ارشاد مربوط به تئاترهاي آنجا بود. در تئاتر سربداران به کارگرداني آقاي محمدعلي نجفي نيز حضور داشتم و پوستر اين نمايش را من طراحي کردم. در اين نوع برنامهها با آقايان سيدمحمد بهشتي و ميرحسين موسوي نيز ارتباط داشتم. از آخرين ملاقاتهاي من با دکتر شريعتي، در زندان کميته مشترک بود که به جهت يک سلام و احوالپرسي کوتاه هم کتک مفصلي خورديم.
اما امروز مدتها از آن دوران ميگذرد و ميتوان با احاطه بيشتري به آثار و آراي شريعتي نگريست. در مجموع او بيشتر از آنکه يک جامعهشناس و تحليلگر مسائل ديني باشد، يک شاعر بود و جادويي در کلاماش وجود داشت که مخاطبان را سحر ميکرد. اين وجه شاعرانه شريعتي در آثار مکتوب او نيز مشهود است و بنا به مقتضيات اين نوع تفکرات و شرايط آن زمان ميتوان به غلبه تفکر تخريبي اشاره کرد که در همه انقلابيون آن زمان مشترک بود. تقريباً تمام آنان بدون آنکه حرف جديدي ارائه دهند همه چيز را نابود مي کردند، بدون آنکه بگويند چه مي خواهند جايگزين آن کنند. اين نقص بزرگ انديشههاي انقلابي است که بدون برنامه، فقط نکات آرماني و ايدهآلها را مطرح ميکند. معمولاً انقلابيون تنها براي خراب کردن برنامه دارند و براي ساختن فقط آرمان دارند. ولي به هر حال از انديشههاي او در دوران جواني و ايام دانشجوييام بهره بردم، بدون آنکه رابطه مريد و مرادي با ايشان داشته باشم. خوشبختانه ايشان نيز اين نوع روابط را نميپسنديدند و با شاگردان خود بيهيچ تکلفي به بحث و گفتوگو مينشستند.
فکر ميکنم با تفکرات شاعرانه و زيباپسندانهيي که ايشان داشتند، اگر تا امروز زنده بودند، منتقد انديشههاي آن زمانشان ميشدند. انقلابي بودن در آن زمان يک رسم بود، يعني سنت روشنفکري آن زمان بود. انقلابي در آن زمان به نظر من سهراب سپهري بود که تسليم سنتها و جو روشنفکري نشد و حرف خودش را زد و کار خودش را کرد و خلاف جريان رود شنا کرد.