منوی ناوبری برگه ها

جدید

نیایش ۲

image
نیایش‌های دکتر شریعتی ۲
جمله‌های شریعتی
image
line

01
ابتذالِ آرامش و خوشبختی
“… خدایا!
 
مرا به ابتذالِ آرامش و خوشبختی،
 
مکشان.
 
اضطراب‌های بزرگ،
 
غم‌های ارجمند،
 
و حیرت‌های عظیم را،
 
به روحم عطا کن.
 
لذت‌ها را،
 
به بندگانِ حقیرت بخش،
 
و دردهای عزیز،
 
بر جان‌ام ریز!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*
line

02
بزرگ‌واری گول‌خور
“… خدایا!
 
اندیشه و احساس مرا،
 
در سطحی پائین میاور
 
که زرنگی‌های حقیر
 
و پستی‌های نکبت‌بار و پلیدِ
 
“شبه آدم‌های اندک” را،
 
متوجه شوم،
 
چه، دوست‌تر می‌دارم،
 
“بزرگ‌واری گول‌خور” باشم،
 
تا، هم‌چون اینان،
 
“کوچک‌واری گول‌زن”…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*
line

03
شک و یقین
“… خدایا!
 
آتشِ مقدسِ “شک” را
 
آن‌چنان در من بیفروز
 
تا همه‌ی “یقین”هایی را،
 
که در من نقش کرده‌اند،
 
بسوزد.
 
و آنگاه،
 
از پسِ توده‌ی این خاکستر،
 
لبخندِ مهراوه،
 
بر لب‌های صبحِ یقینی،
 
شسته از هر غبار،
 
طلوع کند…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*
line

04
ابتذالِ زندگی، معنویت‌زدگی
“… خدایا!
 
جامعه‌ام را،
 
از بیماری‌ی تصوف،
 
و معنویت‌زدگی،
 
شفابخش،
 
تا به زندگی،
 
و واقعیت،
 
بازگردد.
 
و مرا،
 
از ابتذالِ زندگی،
 
و بیماری‌ی واقعیت‌زدگی،
 
نجات بخش،
 
تا به آزادی‌ی عرفانی،
 
و کمالِ معنوی،
 
برسم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*
line

05
چهار زندانِ انسان
“… خدایا!
 
مرا از چهار زندانِ بزرگِ انسان :
 
“طبیعت”، “تاریخ”، “جامعه” و “خویشتن”،
 
رها کن،
 
تا آن‌چنان که،
 
تو،
 
ای آفریدگار من،
 
مرا آفریده‌ای،
 
خود،
 
آفریدگارِ خود باشم،
 
نه که،
 
هم‌چون حیوان،
 
خود را با محیط،
 
که،
 
محیط را با خود،
 
تطبیق دهم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*
line

06
زبونی‌ی تقلید
“… خدایا!
 
مرا،
 
از فقرِ ترجمه،
 
و زبونی‌ی تقلید،
 
نجات بخش،
 
تا قالب‌های ارثی را بشکنم،
 
تا در برابرِ “قالب‌ریزی”ی غرب، بایستم،
 
تا، هم‌چون این‌ها و آن‌ها،
 
دیگران حرف نزنند،
 
و من فقط دهن‌ام را تکان دهم!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۰*
line

07
عظمت، عصیان، و رنج
“… خدایا!
 
در تمامی‌ی عمرم،
 
به ابتذالِ لحظه‌ای گرفتارم مکن که،
 
به موجوداتی برخورم،
 
که در تمامی‌ی عمر،
 
لحظه‌ای را،
 
در ترجیحِ “عظمت”، “عصیان”، و “رنج”،
 
بر “خوشبختی”، “آرامش”، و “لذت”،
 
اندکی تردید کرده‌اند…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*
line

08
کشتنِ نفس!
“… خدایا!
 
پارسایانِ بزرگی را،
 
که در انزوای ریاضت،
 
و عزلتِ پاکِ
 
عبادت،
 
یا علم،
 
یا هنر،
 
به “کشتنِ نفس”،
 
کمر بسته‌اند،
 
هرچه زودتر توفیق‌شان ده!
 
تا در این طبیعتِ خوبِ خدا،
 
که هر موجودی را،
 
جز این‌ها،
 
معنائی است،
 
و در این اندامِ زنده‌ی جهان،
 
هر ذره‌ای،
 
جز این انگل‌ها،
 
سلولی،
 
و در این نظامِ هماهنگِ خلقت،
 
هر مخلوقی را،
 
جز این پاکانِ پوک،
 
یا، پوکانِ پاک،
 
نقشی است،
 
جایی برای حشره‌ای،
 
که می‌داند چرا زندگی می‌کند،
 
تنگ نباشد،
 
و خلقت از بیهودگی و عبث پاک گردد،
 
و در چشمِ ظاهربینِ پیرِ حافظ،
 
خطائی بر قلمِ صنع نیاید…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش/ ص ۱۰۲*
line

09
تقوای ستیز / تقوای پرهیز
“… خدایا!
 
به من “تقوای ستیز” بیاموز،
 
تا در انبوهِ مسئولیت نلغزم.
 
و از “تقوای پرهیز” مصون‌ام دار،
 
تا در خلوتِ عُزلت نپوسم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*
line

10
معارفِ لطیف
“… خدایا!
 
مرا،
 
از همه‌ی فضائلی،
 
که به کارِ مردم نیاید،
 
محروم ساز!
 
و به جهالتِ وحشیِ معارفِ لطیفی،
 
مبتلا مکن که،
 
در جذبه‌ی احساس‌های بلند،
 
و اوجِ معراج‌های ماوراء،
 
برقِ گرسنگی را،
 
در عمقِ چشمی،
 
و خطِ کبودِ تازیانه را،
 
بر پُشتی،
 
نتوانم دید!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش/ ص ۱۰۲*
line

11
حقیقت، زیبایی، خیر
“… خدایا!
 
مرا یاری ده،
 
تا جامعه‌ام را،
 
بر سه پایه‌ی،
 
کتاب،
 
ترازو،
 
و آهن،
 
استوار کنم.
 
و دلم را،
 
از سه سرچشمه‌ی،
 
حقیقت،
 
زیبایی،
 
و خیر،
 
سیراب سازم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش/ ص ۱۰۰*
line

12
جهان بی‌خدای
“… خدایا!
 
این آیه‌ای را،
 
که بر زبانِ داستایوفسکی رانده‌ای،
 
بر دل‌های روشنفکران فرودآر که :
 
“اگر خدا نباشد،
 
همه چیز مجاز است”.
 
 
جهان،
 
فاقدِ معنی،
 
و زندگی،
 
فاقدِ هدف،
 
و انسان،
 
پوچ است.
 
و انسانِ فاقدِ معنی،
 
فاقدِ مسئولیت نیز هست…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*
line

13
اختلافِ در انسانیت
“… خدایا!
 
در روحِ من
 
اختلافِ در “انسانیت” را
 
با اختلافِ در “فکر”
 
و اختلافِ در “رابطه”
 
با هم میامیز،
 
آن‌چنان که نتوانم
 
این “سه” اقنومِ جدا از هم را
 
بازشناسم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*
line

14
شهرت
“… خدایا!
 
شهرت،
 
من‌ی را که می‌خواهم باشم،
 
قربانی‌ی
 
من‌ی که می‌خواهند باشم،
 
نکند…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*
line

15
در پناهِ …
“… خدایا!
 
مرا،
 
از نکبتِ
 
دوستی‌ها و دشمنی‌های ارواحِ حقیر،
 
در پناهِ روح‌های پُر شکوه،
 
و دل‌های همه‌ی قرن‌ها،
 
از گیلگمش تا سارتر،
 
و از سیدارتا تا علی،
 
و از لوپی تا عین‌القضات،
 
و از مهراوه تا رزاس،
 
پاک گردان…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۰*
line

16
اخلاص : یکتایی _ آری، یک‌تویی!
“… خدایا!
 
همواره،
 
تو را سپاس می‌گزارم،
 
که هر چه،
 
در راهِ تو،
 
و در راهِ پیامِ تو،
 
پیش‌تر می‌روم،
 
و بیش‌تر رنج می‌برم،
 
آنها که باید مرا بنوازند،
 
می‌زنند.
 
آنها که باید همگام‌ام باشند،
 
سدِ راه‌ام می‌شوند.
 
آنها که باید حق‌شناسی کنند،
 
حق‌کشی می‌کنند.
 
آنها که باید دستم را بفشارند،
 
سیلی می‌زنند.
 
آنها که باید در برابرِ دشمن دفاع کنند،
 
پیش از دشمن حمله می‌کنند.
 
و آنها که باید،
 
در برابرِ سمپاشی‌های بیگانه،
 
ستایش‌ام کنند،
 
تقویت‌ام کنند،
 
امیدوارم کنند،
 
و تبرئه‌ام کنند،
 
سرزنش‌ام می‌کنند،
 
تضعیف‌ام می‌کنند،
 
نومیدم می‌کنند،
 
متهمم می‌کنند،
 
تا،
 
در راهِ تو،
 
از تنها پایگاهی که،
 
چشمِ یاری‌ای دارم و پاداشی،
 
نومید شوم،
 
چشم ببندم،
 
رانده شوم…
 
تا تنها امیدم،
 
تو شود،
 
چشمِ انتظارم،
 
تنها به روی تو بازمانَد،
 
تنها از تو یاری طلبم،
 
تنها از تو پاداش گیرم،
 
و در حسابی که با تو دارم،
 
شریکی دیگر نباشد،
 
تا تکلیفم، با تو، روشن شود،
 
تا تکلیفم، با خودم، معلوم گردد،
 
تا حلاوتِ “اخلاص” را _
 
که هر دلی،
 
اگر اندکی چشید،
 
هیچ قندی،
 
در کام‌اش شیرین نیست _
 
بچشم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۰*
line

17
خدایا! اخلاص! اخلاص!
“… خدایا!
 
اخلاص! اخلاص!
 
و می‌دانم، ای خدا،
 
می‌دانم که :
 
برای عشق، زیستن،
 
و برای زیبایی و خیر، مطلق بودن،
 
چگونه آدمی را به “مطلق” می‌برد،
 
چگونه اخلاص،
 
این وجودِ نسبی را،
 
این موجودِ حقیری را،
 
که مجموعه‌ای از احتیاج‌ها است،
 
و ضعف‌ها و انتظارها،
 
“مطلق” می‌کند!  
در برابرِ بی‌شمار
 
جاذبه‌ها و دعوت‌ها
 
و ضررها و خطرها
 
و ترس‌ها و وسوسه‌ها
 
و توسل‌ها و تقرب‌ها
 
و تکیه‌گاه‌ها و امیدها
 
و توفیق‌ها و شکست‌ها
 
و شادی‌ها و غم‌های همه حقیر،
 
که پیرامونِ وجودِ ما را احاطه کرده‌اند،
 
و دمادم ما را بر خود می‌لرزانند،
 
و هم‌چون انبوهی از
 
گرگ‌ها و روباه‌ها
 
و کرکس‌ها و کرم‌ها،
 
بر مردارِ “بودنِ” ما ریخته‌اند،
 
با یک “خودخواهی‌ی عظیمِ انقلابی” _
 
که معجزه‌ی “ذکر” است،
 
و زاده‌ی کشفِ “بندگی‌ی فروتنانه‌ی
 
خویشتنِ خدایی‌ی انسان” است _
 
ناگهان،
 
عصیان می‌کند، _
 
عصیانی که،
 
با انتخابِ “تسلیمِ مطلق”،
 
به “حقیقتِ مطلق”،
 
فرا می‌رسد،
 
و از عمقِ فطرت شعله می‌کشد _
 
و سپس،
 
با تیغِ “بوداوارِ” بی‌نیازی و بی‌پیوندی و تنهایی،
 
“مجرد” می‌شود،
 
و آن‌گاه،
 
از بودا فراتر می‌رود،
 
و با دو تازیانه‌ی “نداشتن” و “نخواستن”،
 
همه‌ی آن جانورانِ آدم‌خوار را،
 
از پیرامونِ “انسان بودنِ” خویش،
 
می‌تاراند،
 
و آن‌گاه،
 
آزاد،
 
سبک‌بار،
 
غُسل‌کرده و طاهر،
 
پاک و پارسا،
 
“خود” شده،
 
و “مجرد”،
 
و “رستگار”،
 
انسان شده،
 
و بی‌نیاز،
 
به بلندترین قله‌ی رفیعِ معراجِ “تنهایی” می‌رسد،
 
و آنجا،
 
همه‌ی “من”های دروغین و زشت را، _
 
که گوری است
 
بر جنازه‌ی شهیدِ آن “منِ” راستین و زیبا و خوب،
 
که همیشه در آن مدفون است،
 
و از چشمِ خویشتن نیز مجهول،
 
و از یادِ خویشتن نیز فراموش _
 
فرو می‌ریزد،
 
با “ذکر”،
 
با “جهادِ بزرگ”،
 
و با “مردنِ پیش از مرگ”،
 
از درون،
 
به هجرت آغاز می‌کند.
 
هجرت،
 
از “آن‌که هست”،
 
به سوی،
 
“آن‌که باید باشد”،  
تا…  
به اخلاص می‌رسد،
 
و “بودنِ آدمی”،
 
به خلوص!  
.
 
خالص شدن
 
برای او،
 
به روی او.
 
و چه خوب یافته است،
 
یک مفسّرِ قرآن‌فهمِ کلمه‌شناسِ فارسی،
 
هزار سالِ پیش :  
اخلاص : “یکتایی”
 
آری، یک‌تویی!  
آن‌گاه،
 
این چنین “بنده‌ای خاشع”، _
 
که به بندگی،
 
خداگونه‌ای شده است در زمین،
 
و این چنین “دوستی خاکی”، _
 
که در دوست داشتن،
 
خدایی شده است،
 
چه،
 
دوست داشتن،
 
اگر به اخلاص رسیده باشد،
 
دوست را،
 
به دوست،
 
مانند می‌کند _
 
از زندگی، زنده‌تر است،
 
و از خوشبختی، جدی‌تر!
 
نیاز، هراس، چشم‌داشت،
 
حق‌شناسی، حق‌کشی،
 
خطر، امنیت،
 
سود و زیان،
 
دشمنی‌ها و دوستی‌ها،
 
نفرین‌ها و آفرین‌ها،
 
شکست‌ها و توفیق‌ها،
 
شادی‌ها و غم‌ها… _
 
که گرگ‌ها و کرکس‌هایی بودند،
 
وحشی و آدمخوار _
 
اکنون،
 
حشراتی شده‌اند،
 
بازیچه‌ی حقیرِ مرد!
 
و مرد،
 
“جزیره‌ای در خویش”،
 
در اقیانوسِ وجود،
 
تنها،
 
و “به خویش”.
 
اقلیمی،
 
از چهار سو،
 
محدودِ به خویش،
 
بی‌خطرِ موج،
 
بی‌نیازِ ساحل،
 
نیلوفری،
 
روییده از لجن،
 
و سرکشیده از آب،
 
اما،
 
بی‌آلایشِ آب،
 
شکفته و گسترده،
 
در زیرِ بارشِ خورشید،
 
مکنده‌ی آفتاب!  
و اکنون،
 
او است که می‌تواند زندگی کند،
 
تنها با
 
طعامِ “عقیده”،
 
و شرابِ “جهاد”،
 
و بمیرد،
 
شهیدوار،
 
به همان زیبایی و درستی و آزادگی،
 
که زندگی می‌کند.
 
و او است که _
 
چون “صوفی” نیست،
 
“شیعه” است،
 
“بودایی” نیست،
 
“مسلمان” است _
 
در همین معراجِ تَجَرد نمی‌ماند،
 
بازمی‌گردد،
 
به سوی خاک،
 
به سوی خلق،
 
با کوله‌بارِ سنگینِ مسئولیت :
 
بارِ سنگینِ “امانت”،
 
تا بنگرد
 
بر چهره‌ی یتیمی،
 
که بر او،
 
به خشونت،
 
تشر زده‌اند،  
بر گرده‌ی اسیری،
 
که بر آن،
 
تازیانه،
 
خطِ کبودِ ستمی،
 
نقش کرده،
 
و بر گرسنه‌ی خاموشی،
 
که شرم،
 
مجالِ مستمندی به وی نمی‌دهد،
 
و… بر توده‌ای،
 
که ظلم را تمکین کرده،
 
و بر ملتی،
 
که نجات می‌طلبد،
 
و… بر نسلی،
 
که قربانی می‌شود،
 
و بر عصری،
 
که قهرمان می‌جوید،
 
و بر هر چه که در زیرِ آسمان می‌گذرد…
 
و او،
 
برای “از دست دادن”،
 
برای “رنج کشیدن”،
 
برای “تحمل کردن”،
 
و برای “مُردن”،
 
تردید ندارد!
 
مرگ،  
نه حلاج‌وار :
 
مرگی پاک،
 
در راهی پوک،  
که علی‌وار :  
برای خشنودی‌ی خدا،
 
یعنی، در خدمتِ به خلق.
 
برای او،
 
این تنها کاری است در زندگی،
 
که خود نیز،
 
از آن سود می‌برد!  
.
 
و این است که،
 
حسین،
 
در پایانِ آن روزِ سرخ،
 
در موجِ خونِ همه کسان‌اش،
 
آراسته،
 
شسته و عطرزده،
 
و جامه‌ی زیبای خویش پوشیده، _
 
نسیمِ شهادت که بر او قوی‌تر می‌وزد،
 
و بوی خونِ خویش را،
 
که صریح‌تر استشمام می‌کند _
 
از شوق، بی‌تاب‌تر،
 
و از شادی، برافروخته‌تر می‌شود،
 
تا آن‌جا که،
 
خصمِ نابینایی نیز می‌بیند،
 
و با شگفتی و سرزنش،
 
می‌پرسد که :
 
مگر داماد شده‌ای ای پسرِ ابی‌طالب؟!
 
و پاسخ می‌دهد،
 
سرفراز و سرشارِ پیروزی،
 
که :
 
آری!
 
حجله‌ی سرخ را آراسته‌اند،
 
همسرِ زیبای شهادت _
 
که با مرگ،
 
عقدِ زندگی بسته است _
 
اکنون وارد می‌شود!
 
.
 
و علی!  
تا لبه‌ی زهرآگینِ پولاد را،
 
در پرده‌های مغزش،
 
حس می‌کند،
 
احساس می‌کند که،
 
بارِ سنگینِ آن امانتی،
 
که آسمان و زمین،
 
و کوه‌های سنگ را،
 
می‌شکست،
 
از دوش‌اش افتاد،
 
آزاد شد.
 
از شوق،
 
گویی،
 
مژده‌ای را فریاد می‌کشد :
 
فُزتَ وَ رَبِّ الکَعبَهِ!
 
به خداوندِ کعبه، رها شدم!
 
.
 
اخلاص :
 
یکتایی، در “زیستن”،
 
یکتایی، در “بودن”،
 
یکتویی، در “عشق”!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۰*
line

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده + 7 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.