منوی ناوبری برگه ها

جدید

می‌خواهیم وصیتِ پدرم اجرا شود

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مصاحبه : می‌خواهیم وصیتِ پدرم اجرا شود
مصاحبه با : احسان شریعتی
مصاحبه کننده : ــــــــــ
موضوع : ــــــــــ


س : در روزهای اخیر، محمد حسین متقی، از دوستانِ محمد منتظری، روایت کرده که، دو هفته پیش از خروجِ شریعتی از ایران، پیشِ او رفته، و پیغامِ محمد منتظری را برای کمک به خروجِ زمینی، و البته غیرقانونی، رسانده است، که شریعتی می‌گوید دو هفته بعد مراجعه کنید، و قبل از موعدِ قرار هم، از طریقِ مرزِ هوایی، به صورتِ قانونی خارج می‌شود. چطور دکتر شریعتی این اطمینان را داشت که می‌تواند به صورتِ قانونی و بی‌دردسر از ایران خارج شود؟ در حالی که، همسرش پوران شریعت‌رضوی، در خاطراتِ خود گفته، ظاهراً تا چهار روز قبل از سفر، هنوز پاسپورت به دستِ مرحوم شریعتی نرسیده بود.

ج : شریعتی اطمینان نداشته است، و تا لحظه‌ی آخر نگرانِ ممانعت از خروج بود. در واقع، تنها موردی که امیدواری ایجاد کرد، اشتباهی بود که در شناسنامه‌ی دکتر ایجاد شده، و نامِ ایشان مزینانی ثبت شده بود، در حالی که، در پرونده‌های ساواک و اداری، نامِ ایشان شریعتی‌ی مزینانی ثبت شده بود (البته بعد از انقلاب یک افسرِ گذرنامه گفت که من متوجه‌ی این مساله شدم، اما به ساواک اطلاع ندادم. هر چند درستی‌ی این ادعا روشن نیست). آن زمان در ردیف‌های ممنوعین، “شریعتی‌ی مزینانی” ممنوع‌الخروج بوده، نه “مزینانی”. حتی در موردِ من و سارا هم سند وجود دارد. اولین بار من از کشور با نامِ “مزینانی” خارج شدم. من فرزندِ اول بودم، و ارتباطاتِ بیشتری با دوستانِ او داشتم، و آن موقع با برخی از شاگردانِ دکتر در حسینیه‌ی ارشاد در تماس بودم، که برایشان مشکل ایجاد شد، و ممکن بود خودِ من هم دستگیر شوم. به همین دلیل، بدون این‌که دیپلمِ ششم را بگیرم، از ایران خارج شدم، و دیپلم‌ام را از آمریکا گرفتم. آن موقع فهمیدیم که من ممنوع‌الخروج نیستم. همین مساله در مادرم امیدواری ایجاد کرد، که برای دریافتِ پاسپورتِ دکتر هم اقدام کنیم. در مجموع، احتمال می‌دهم که دو هفته قبل از سفر، که آن‌ها پیشنهادِ خروج از مرزِ زمینی را به دکتر دادند، ایشان احتمالِ گرفتنِ پاسپورت را داده بود، و این هم یکی از دلایلی است که شاید دکتر بر اساسِ آن، این پیشنهاد را رد کرده است. شریعتی مساله‌ی خروج‌اش را با هیچ کس در میان نگذاشته بود، و فقط خودش و مادرم در جریان بودند، که احتمالاً بتواند در آن تاریخ از ایران خارج شود. به هر حال، بعد از خروجِ دکتر شریعتی از ایران، که شایعه‌ی آن در شهر پیچید، ساواک با منزل تماس گرفت، و پرسید که چطور از مرز خارج شده؟ که در تماسِ اول مادرم اظهارِ بی‌اطلاعی کرده بود، و در تماسِ دوم به ساواک می‌گوید که ایشان به‌طورِ قانونی از ایران خارج شده است. جالب است که در تماسِ سوم با منزل، مامورِ ساواک (حسین‌زاده: عطاپور) به مادرم تسلیت گفته بود. یعنی دقیقاً همان روزی که آن حادثه برایشان پیش آمد.

س : وقتی دکتر شریعتی در ساوت‌همپتونِ انگلیس دچار عارضه می‌شود، چه کسانی تصمیم می‌گیرند او را با ویلچر به بیمارستان منتقل کنند؟ یعنی حال‌اش هم‌چنان خوب بود که با ویلچر به بیمارستان منتقل شد؟ درباره‌ی ساعاتی که فرزندانِ شریعتی پیکرِ او را افتاده بر آستانه‌ی در می‌بینند، و اقداماتِ بعدی، و انتقالِ ایشان به بیمارستان، بیش‌تر توضیح بدهید.

ج : خانه‌ای توسطِ پسردایی‌ی مادرم در شهر ساوت‌همپتون اجاره شده بود، تا دکتر شریعتی، که برای تدریس در دانشگاهِ این شهر تقاضا داده بود، با خانواده در آن ساکن شوند. دکتر، بعد از این‌که با فرزندان‌اش، که تازه از فرودگاه رسیده بودند، صحبت می‌کند، در نیمه‌های شب، به اتاق‌اش در طبقه‌ی بالا می‌رود، تا استراحت کند. صبح، خانمِ فکوهی، که میزبان بودند، می‌بیند که دکتر در آستانه در افتاده است، طوری که، بینی‌ی ایشان ضرب دیده بود. و به بیمارستان زنگ می‌زند. در گزارشِ پزشکی‌ی قانونی آمده، که ایشان در محل فوت کرده بود. اما، در روزِ حادثه، دخترانِ ایشان، که آنجا بودند، دیدند که شریعتی را با ویلچر، به بیمارستان منتقل کردند. کسی را که فوت کرده، با ویلچر منتقل نمی‌کنند!

س : آن لحظه کسی متوجه نمی‌شود که شریعتی نفس می‌کشد و هنوز زنده است؟

ج : نه. این‌ها را بررسی‌ی بیمارستان نشان می‌دهد. اما، مساله این است که، گزارشِ بیمارستان، و نحوه‌ی انتقالِ ایشان، تناقض دارد.

س : در توضیحاتی که به نقل از شما در سایتِ دکتر شریعتی منتشر شده، آمده که: “بیمارستان ساوت‌همپتون در پاسخ به استعلامِ مکتوبِ ما می‌گوید: پرونده‌ی چنین شخصی (شریعتی) در آرشیوِ ما موجود نیست!” آیا کسی پیگیرِ این پرونده شد؟

ج : در سفری که یکی دو سالِ پیش سارا شریعتی به شهرِ ساوت‌همپتون در جنوبِ انگلیس داشت، به بیمارستان رفت، و درخواست کرد تا پرونده‌ی پزشکی‌ی شریعتی را ببیند. اما آن‌ها گفتند در پرونده‌های ما چنین اسمی وجود ندارد. این هم موردی است که مشکوک به نظر می‌رسد. علتِ مراجعه به بیمارستان این بود که از نظر یکی از اطبایی که سارا شریعتی با او مشورت کرده بود، چند دلیلی که در گزارشِ پزشکی‌ی قانونی برای فوت آورده شده بود، با هم هم‌خوانی نداشتند. در آن زمان، هنوز آنژیو در کار نبود، و نمی‌توانستند تشخیصِ قطعی بدهند، و همان‌طور سرپایی دیده‌اند. دکتر سروش گفته‌اند دیدم که بدنِ دکتر را باز کرده‌اند. در حالی که، ما وکیل گرفته بودیم، و کنفدراسیون و انجمن‌های اسلامی نیز همه خواسته بودند که شریعتی کالبدشکافی شود. در حالی که دوستانی مانندِ دکتر میناچی، ابراهیم یزدی، و مادرم، و …، می‌خواستند دکتر را به صورتِ امانی به سوریه ببرند، و گفتند که اگر درخواستِ کالبدشکافی کنیم، ممکن است پیکرِ ایشان از دستِ ما خارج شود، و دولتِ انگلیس آن را به دولتِ ایران تحویل دهد. حتی، همان موقع، اکیپی از نظامی‌ها هم آمده بود، که پیکرِ ایشان را ببرند.

س : تصمیمِ به دفنِ امانی‌ی پیکرِ شریعتی در سوریه چطور گرفته شد؟

ج : تصمیمِ جمع این شد که دکتر را به سوریه ببرند. امام موسی صدر هم از دولتِ سوریه اجازه گرفت که در زینبیه به امانت سپرده شود. بحثِ دیگری هم بود که به عراق برود. آقای بنی‌صدر، که پدرش هم در عراق دفن شده بود، پیشنهاد داد جنازه را به عراق ببریم. عده‌ای می‌گفتند: ما باید با امام خمینی هماهنگ کنیم، که ببینیم چه استقبالی صورت می‌گیرد.

س : چه کسانی؟

ج : کسانی که با آیت‌الله خمینی در تماس بودند، می‌گفتند که باید ببینیم ایشان از این موضوع استقبال خوبی می‌کند یا نه. اما، در همین زمان، اطلاع دادند که، این امکان از طریقِ آقای موسی صدر در سوریه وجود دارد. گاهی می‌بینم که به غلط گفته می‌شود: چرا شریعتی وصیت کرد در زینبیه دفن شود؟! در حالی که، وصیتِ شریعتی، در نامه‌ای که در آن از حسینیه‌ی ارشاد تعریف می‌کند، این بود که، پشتِ تالارِ حسینیه‌ی ارشاد دفن شود. بردنِ شریعتی به سوریه، به تصمیمِ خانواده و دوستان، با حالتِ مومیایی شده، و امانت‌گذاری بود. تصمیم بر این شد که، به صورت موقت، و تا زمانی که اوضاعِ ایران مشخص شود، پیکرِ ایشان را چند سالی به آنجا ببریم. برای همین، شریعتی در آنجا دفن نشد، بلکه، بدنِ مومیایی‌شده‌ی ایشان در تابوتی گذاشته شد، و تابوت در یک مقبره نگهداری می‌شود.

س : کدام یک از دوستانِ شریعتی موافقِ انتقالِ پیکرِ ایشان به سوریه بودند؟

ج : دوستانِ نهضتِ آزادی، مانندِ یزدی و قطب‌زاده و صادقِ طباطبایی، که با امام موسی صدر مرتبط بودند، و ما از طریقِ این آقایان از نظراتِ آقا موسی صدر مطلع می‌شدیم.

س : قضیه‌ی انتقالِ ایشان به عراق، به دلیلِ عدمِ همکاری و هماهنگی بود که منتفی شد؟

ج : نه. در جلسه‌ای که مربوط به این موضوع بود، سیاسیون و رجال نشسته بودند، و هر کس پیشنهادی می‌داد. در آنجا آقای بنی‌صدر هم پیشنهادِ انتقالِ به عراق را داده بود. اما نهضتی‌ها گفتند که این امکان در سوریه بیش‌تر فراهم است.

س : دولتِ سوریه آن موقع با طیفِ امام موسی صدر و انقلابیونِ ایران همراهی داشت؟

ج : دولتِ سوریه با شیعیانِ لبنان رابطه‌ی خوبی داشت، و به همین دلیل هم پذیرفت که جنازه در آنجا امانت باشد. شیعیانِ لبنان (امل) متحدِ دولتِ سوریه بودند.

س : کسانی که برای دفنِ شریعتی حاضر شدند، هم به امام موسی صدر نزدیک بودند، و هم به امام خمینی (ابراهیم یزدی، صادق طباطبایی، قطب‌زاده، و …). آیا این نشان‌دهنده‌ی نوعی صف‌بندی سیاسی بود؟

ج : نه. ملاحظاتِ سیاسی و صف‌بندی‌ی سیاسی در کار نبود. برخی از آن‌ها، مثلِ دکتر یزدی، از دوستانِ قدیمِ دکتر شریعتی بودند. دکتر یزدی، در سال‌های ۴۰ تا ۴۲، که نهضتِ آزادی تشکیل شد، از آمریکا به پاریس آمده بود. در آنجا دکتر شریعتی در جبهه‌ی ملی بود، و تحلیلِ مشابه‌ی این دوستان را داشت، که در ایران، و خارج از آن، باید نهضتِ آزادی‌بخشی تشکیل داد، چون معتقد بودند روشِ مبارزاتِ قانونی و پارلمانی، پس از کودتای ۲۸ مرداد، و سرکوبِ نهضتِ مقاومتِ ملی، دیگر جواب نمی‌دهد، و بنابراین، ما به حرکتی مکتبی (که ایدئولوژی داشته باشد)، انقلابی، و متشکل، نیاز داریم. در حالی که، جبهه‌ی ملی، ایدئولوژی نداشت. درنتیجه، این‌ها، به دنبالِ جبهه یا سازمانی آزادی‌بخش، از نوعِ سازمانِ آزادی‌بخشِ فلسطین و یا الجزایر بودند. به همین دلیل می‌کوشیدند، برای آموزش، به مصر و فلسطین بروند. خودِ دکتر شریعتی هم، به جای اسمِ نهضتِ آزادی، می‌خواست نهضت، آزادی‌بخش باشد، اما مهندسِ بازرگان “بخش” را برداشت، و گفت نهضتِ آزادی باشد.

به هر حال، این‌ها از قدیم با دکتر دوست بودند. وقتی جریانِ شهادتِ شریعتی (به نظرِ ما) پیش آمد، همه‌ی این دوستان جمع شدند. یعنی، همه نیروهای سیاسی‌ی ایرانی، حتی غیرِمذهبی، مانندِ کنفدراسیونی‌ها، جمع شدند که: چه باید کرد؟ چون دولتِ ایران اعلام کرده بود، که شریعتی استادِ دانشگاهی بوده، که در خارج فوت کرده، و پس از انتقالِ جنازه، مراسمی برگزار می‌شود. این بود که، همه جمع شدند، و نظر دادند که، چطور این توطئه‌ی رژیم خنثی شود. در اینجا بود که، بحثِ کالبدشکافی پیش آمد، و آقای میناچی گفتند: می‌دانیم که رژیم دکتر را به شهادت رسانده، و کالبدشکافی آن قدر هم مهم نیست. مهم‌تر این است که جنازه به دستِ رژیم نیافتد. بنابراین، ما باید جنازه را سریع‌تر از اینجا ببریم، چون ممکن است توافقی که برای امانت‌گذاری با دولتِ سوریه انجام شده، با گذشتِ زمان، و فشارِ دولتِ ایران، و رایزنی‌های آن، از بین برود. درنتیجه، چند روز بعد از تظاهرات، و تشییع، که در لندن انجام دادیم، به طرفِ دمشق راه افتادیم، و مراسمِ امانت‌سپاری انجام شد، و سپس، چهلمِ ایشان هم، در لبنان برگزار شد، و آن‌قدر بازتاب داشت که، عرفات، و بسیاری از انقلابیونِ آن موقع، آمدند.

البته، گاهی بینِ نزدیکانِ امام خمینی و نزدیکانِ آقا موسی صدر، اختلافِ‌نظرهایی وجود داشت. در پیامِ تسلیت اختلافِ‌نظر بود، که می‌گفتند: پیامی که برای دکتر شریعتی از سوی آیت‌الله خمینی آمده، انتظارِ انجمن‌های اسلامی را برآورده نمی‌کند، چون در آن گفته شده بود که، در فقدانِ دکتر شریعتی، تسلیت‌های زیادی به من رسید، که نمی‌توانم به همه پاسخ دهم. می‌گفتند این کافی نیست، و باید اظهارنظرِ بیشتری می‌کردند. همین‌طور، در روزِ چهلمِ شریعتی، مرحوم محمد منتظری، که نماینده‌ی آیت‌الله خمینی برای جمع‌آوری‌ی وجوهات در خارج بود، به بیروت آمد. ایشان می‌گفت: در مراسم باید عکسِ آیت‌الله خمینی باشد. مسئولانِ لبنانی موافقت نمی‌کردند. درنتیجه، ایشان رفت و خودش عکس را چسباند به دیوار. به هر حال، چنین اختلاف‌ِنظرهایی وجود داشت، اما، همه‌ی این‌ها در مراسمِ دکتر شریعتی حاضر بودند، چون دکتر شریعتی موردِ اجماعِ اکثریت بود.

س : برای مومیایی کردنِ پیکرِ شریعتی چه مراحلی طی شد؟ چه کسانی هزینه‌ی آن را تامین کردند؟

برای این‌که بتوانیم در درازمدت جسد را نگه داریم، و متلاشی نشود، تصمیم گرفتیم مومیایی کردن انجام شود، و در بیمارستان انجام شد. درباره‌ی جزئیاتِ هزینه‌ها کسانی چون مرحوم میناچی (و دکتر یزدی و…) بیش‌تر در جریان بودند. اما، در مجموع، انتقالِ جسد، و بلیت‌های رفت‌و‌آمدِ ما، و مومیایی شدن، و مخارجی که وجود داشت را، انجمن‌های اسلامی و نیروهای سیاسی‌ی آن زمان تامین می‌کردند.

س : جنازه برای چند سال مومیایی شد؟

ج : به لحاظِ شرعی، حداکثر تا ۵ سال می‌توانیم جسد را امانت‌سپاری کنیم، از آن بیش‌تر باید دفن شود. بنابراین، برای این مدت، مومیایی شد، و طبیعتاً، طی‌ی این مدت زمانِ پنج ساله، باید تعیین، تکلیف می‌شد.

س : برای بازگرداندنِ پیکرِ شریعتی تلاش کردید؟

ج : بله. همیشه این خواست از طرفِ خانواده‌ی شریعتی وجود داشته است. من در سال ِ۶۰، یعنی ۴ سال پس از امانت‌گذاری‌ی ایشان، رفتم و با مقاماتِ سوریه مذاکره کردم. منتها آن موقع چون شرایط سیاسی در ایران مطلوب نبود، درنتیجه، انتقالِ ایشان منتفی شد، و دکتر شریعتی آنجا ماندگار شد.

س : آن زمان چه ممانعت‌هایی برای انتقالِ ایشان مطرح بود؟

ج : این کار باید در سالِ اولِ انقلاب انجام می‌شد. آن موقع دولتِ مهندس بازرگان روی کار بود، و شرایط مناسب‌تر بود. ولی، به دلیلِ درگیری‌ها و تلاطم‌های سیاسی‌ی آن موقع، این کار به تعویق افتاد، و بعد هم، دیگر شرایطِ انجامِ آن نبود. واقعیت این است که، شریعتی همیشه در ایران مخالفینی داشته است، ولو این‌که علنی این مخالفت را ابراز نکنند.

س : یعنی درخواست و پیگیری از طریقِ خانواده انجام شد، اما پاسخِ منفی گرفتید؟ چه نهادی با این انتقال مخالفت کرد؟

ج : ببینید! شریعتی یک موضوعِ خانوادگی نیست که ما بخواهیم صرفاً خودمان اقدام کنیم. در دولتِ قبل هم پاسخ دادند که خودِ خانواده اقدام کند، مانندِ افرادِ معمولی که فوت می‌کنند، و خانواده برای آن‌ها مراسم برگزار می‌کند. در حالی که، نامِ شریعتی، با کلِ انقلابِ ایران، گره خورده، و دولتِ ایران باید نسبت به آن مسئولیت بپذیرد، چون، اگر پیکرِ ایشان وارد ایران شود، مطمئناً مراسمی برگزار می‌شود، و مردم جمع خواهند شد، و تشییع خواهند کرد. دولت باید دست‌کم اجازه‌ی این کار را بدهد. شریعتی چهره‌ای تاریخی و هویتی برای ایران است، و علی‌القاعده، دولتِ ایران باید تقاضای انتقالِ پیکر را به دولتِ سوریه بدهد، مانندِ تقاضایی که افغانستان از ترکیه کرد، تا سید جمال‌الدین افغانی را به آن‌ها تحویل دهند، و ترکیه هم موافقت کرد. در این موردِ به خصوص، حالا که خیلی از زمانِ ۵ ساله‌ی امانت سپری شده است، موضوع از حالتِ خانوادگی درآمده، و باید ترتیبی داده شود، تا تابوت، و هرچه که باقی مانده است، به ایران منتقل شود. اما شما می‌بینید که، در موردِ مرحوم میناچی، که خودشان مالک و مسئولِ حسینیه‌ی ارشاد بودند، و وصیت هم کرده بودند، اجازه‌ی دفن در حسینیه‌ی ارشاد داده نشد، چه برسد به دکتر شریعتی. درنتیجه، اگرچه دکتر شریعتی از نظرِ رسمی شناخته‌شده و حتی خیابان و ایستگاهِ مترو و بیمارستان و…، به نامِ او زیاد است، اما، از سوی رسانه‌های رسمی، برخوردِ صادقانه و جامع و کامل با ایشان را نمی‌بینیم، و همیشه تصویری گزینشی و خلاصه و سربسته از ایشان در سالگردها ارائه می‌کنند. و حتی، چند سال است که، اجازه نمی‌دهند مراسمِ بزرگداشتِ رسمی برای ایشان برگزار کنیم.

س : یک بار هم ظاهراً در دوره‌ی اصلاحات پیگیرِ انجامِ این کار بودید که نشد.

ج : نه. هیچ وقت. اصلاً خانواده معتقد نیست که باید در این زمینه اقدامی کند. ما معتقدیم، الان که دکتر شریعتی در آنجا است، و از تمامِ ایران به زینبیه می‌روند، و مقبره‌ی ایشان را می‌بینند، بیش از زمانی مورد توجه است که در حسینیه‌ی ارشاد یا سبزوار یا دانشگاهِ مشهد دفن شود. به همین دلیل، ما هیچ وقت عجله‌ای نداشتیم که ایشان را به ایران بازگردانیم، مگر این‌که، شرایطِ عمومی‌ی مطلوب فراهم شود، یعنی، اگر دولتِ ایران مایل به این کار می‌بود، و اجازه‌ی برگزاری‌ی مراسمِ شایسته برای ایشان را می‌داد، آن وقت، ما هم، به این انتقال، تمایل داشتیم. در دوره‌ی اصلاحات هم، نه از سوی خانواده، بلکه در مجلس مطرح شد، و نمایندگانِ سبزوار تلاش کردند این کار انجام شود، و حتی بودجه‌ای هم تصویب کردند، تا دست‌کم، مقبره‌ی ایشان را در آنجا مرمت و بازسازی کنند. اما، هیچ کدام به نتیجه نرسید. چون عده‌ای هستند که نظرشان ذی‌نفوذ است، و این‌ها با انجامِ این کار مخالفند. مخالفت‌ها هم هیچ وقت شفاف بیان نشده، تا معلوم شود، چه اشخاصی، در چه نهادهایی، با این موضوع مخالفند. اما، طبیعتاً، نهادهایی که محافظه‌کاران در آن دستِ بالا را دارند، و قدرتِ بیشتری هم دارند، سهمِ بیشتری هم در این مخالفت‌ها دارند. در مجموع، کلِ نظام هنوز موافقتِ خود را با این مساله اعلام نکرده است. ما هرگز شرایطِ مناسبی ندیدیم که بگوییم الان موقعِ مناسب برای انتقالِ پیکرِ شریعتی است.

س : در حالِ حاضر، با وقوعِ جنگِ سوریه، اطلاعی از سالم بودنِ مزارِ شریعتی دارید؟ چون تکفیری‌ها حتی قصدِ تخریبِ حرمِ حضرتِ زینب را داشتند. اطلاعی دارید که تعرضی به مزارِ دکتر شریعتی شده است یا نه؟

ج : پیش از آغازِ جنگِ داخلی‌ی سوریه، ما با دوستان‌مان در بنیادِ شریعتی قرار گذاشتیم که به آنجا برویم، و خودمان با بودجه‌ی کسانی که به شریعتی علاقه‌مند هستند، مقبره‌ی ایشان را بازسازی کنیم. متاسفانه آن اتاقی که تابوت شریعتی در آنجا نگهداری می‌شود، با گذشت سال‌ها، خراب شده، و تمیز و مرتب نیست، اما متاسفانه جنگِ سوریه مانع از رفتنِ ما شد.

یک زمان هم، بحثِ تعریضِ خیابانِ پشت این مقبره، و تخریبِ آن، پیش آمد، و ما با دولتِ سوریه تماس گرفتیم، و آن‌ها به ما اطمینان خاطر دادند که قرار نیست این کار انجام شود. الان، با وقوعِ جنگ هم، آنجا اصلاً امن نیست. زینبیه چند بار موردِ حمله قرار گرفته است. البته مقبره‌ی شریعتی تخریب نشده، و این حمله‌ها بیش‌تر به نواحی‌ی حرمِ حضرتِ زینب صورت گرفته است. مقبره‌ی شریعتی، که در قبرستانِ شیعیان قرار دارد، به اندازه‌ی یک خیابان با حرم فاصله دارد. ما به مسئولِ قبرستان سپردیم تا مراقبِ مقبره باشد، و مثلاً در را باز و بسته کند. او خودش هم علاقه‌مند است، و ما هم گه‌گاه کمک‌هایی به او می‌کردیم، و الان، با وقوعِ جنگ، چند وقتی است که رابطه‌مان قطع شده است.

به هر حال، با این شرایطِ منفی‌ای که پیش آمده، ضرورتِ انتقالِ پیکرِ شریعتی به ایران، بیش‌تر مطرح می‌شود، اما، این منوط به آن است که، اولاً اجازه داده شود، تا ایشان، طبقِ وصیت، در حسینیه‌ی ارشاد، دفن شود، و دولت، اگر تشویق نمی‌کند، لااقل ممانعتی ایجاد نکند، و بعد هم، امکانِ برگزاری‌ی مراسمِ تشییع و خاک‌سپاری‌ی در شأنِ دکتر شریعتی فراهم شود.


تاریخ انتشار : ۲ / تیر / ۱۳۹۳
منبع : سایت ملی – مذهبی

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − 10 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.