منوی ناوبری برگه ها

جدید

طرحی از “اومانیسم اسلامی”

یوسفی اشکوری
یوسفی اشکوری، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : طرحی از “اومانیسم اسلامی”
نویسنده : یوسفی اشکوری
موضوع : ــــــــــ


چکیده :

مهم‌ترین امتیاز شریعتی نسبت به سنت گرایان و جریان‌های دیگر اسلامی ـ حتی نواندیشان دیگر ـ انسان‌شناسی اوست‌. او انسان را خلیفه الله (یا خداگونه) معرفی می‌کند و اوصافی چون آفرینندگی، خردمندی، انتخابگری و آزادی را از نشانه‌های این مقام می‌شمارد و لذا معتقد است کاری که خداوند در هستی می‌کند، انسان در طبیعت انجام می‌دهد‌.

مقاله :

می‌دانیم که یکی از مباحث مهم و کلیدی آرا و اندیشه‌های زنده یاد، دکتر شریعتی، مقوله “انسان” و “انسان‌شناسی” است که خود از آن، تحت عنوان “اومانیسمِ اسلامی” یاد می‌کرد‌. با اندکی تامل، روشن می‌شود که انسان‌شناسی در میان انبوه مسائل و مفاهیم و موضوعاتی که پسوند “شناسی” دارند، از جهاتی “ام المسائل” شمرده می‌شود; چرا که انسان محور و به یک معنا، موضوع و “سوژه” غالب مسائل انسانی و یا مرتبط با آدمی است‌. دین، علم، عقل، معرفت، اخلاق، هنر، سیاست، جامعه، تاریخ، حکومت و مفاهیمی از این دست، بدون وجود نوع انسان و حتی تصور او، بلاموضوع‌اند‌. ازاین رو، در هر مکتب و مذهبی، ابتدا باید دیدگاه آن مکتب را درباره‌ی انسان کشف کرد‌. بی‌ تردید، انسان یهود، مسیحیت، اسلام، بودیسم، مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و‌… تفاوت‌ها و چه بسا تعارض‌های آشکاری با هم دارند‌.

با توجه به این واقعیت است که تقریباً تمام تحلیلگران تاریخ اروپا و آشنایان با تحولات غرب جدید، تصریح می‌کنند که نقطه آغاز عزیمت غربیان، در عهد رنسانس، تغییر نگرش آنان به آدمی و به جهان بود‌. مهم‌ترین تحولی که درباره‌ی انسان (انسان شناسی) روی داد، عبارت بود از نشاندن آدمی در مرکز جهان‌. در تفکر قدیم، و به‌ویژه در ادیان شرقی، خداوند روح، خالق و آفریدگار عالم و آدم بود و انسان، بنده او و موجودی بی‌ مقدار و هیچ، که منحصرا در طریق عبودیت خداوند، در برابر اراده و مشیت او بی‌ چون وچرا تسلیم بود‌. دین‌داری نیز عبارت بود از رها کردن خواهش‌ها و لذت‌های دنیوی و جسمانی برای رسیدن آدمی به تعالی روح و رستگاری‌. اما این همه ارزش لفظی و ستایش و تکریم، در نهایت، راه به جایی نمی‌برد; چراکه این انسان، مقهور اراده و شیت خداوندی بود‌.

دو نکته مهم در این انسان‌شناسی نقش محوری داشت: مذموم شمردن دنیا و لذایذ آن; و تفسیر مشیت الاهی به وسیله دین و اولیای دین و اعمال آن از راه اطاعت محض از طبقه مفسران رسمی دین، یعنی روحانیان‌. اولی، دنیا را به نفع آخرت، و تمتعات دنیوی را به سود روح مصادره می‌کرد و دومی، با حاکم نمودن نوعی دترمینیسم مذهبی و جبرگرایی دینی بر ذهن، از یک سو، آدمی را اسیر مشیت جبری الاهی کرده و امکان هر نوع اراده آزاد و انتخاب آزادانه را از او سلب می‌کرد و از سوی دیگر، عملاً این خداپرستی و دین‌ورزان، انسان را در برابر نظام مستقر دینی و نهاد رسمی مذهب ناتوان می‌ساخت‌. در واقع، اطاعت از خدا مساوی بود با اطاعت از ادیان منسوب به او و سرسپردگی آدمی در برابر نمایندگان مدعی نیابت‌اش‌.

زمانی که رنسانس ظاهر شد، بازگشت به ادب، هنر، فرهنگ و اندیشه یونانی ـ رومی، محور ارجاع به گذشته شد که این فرهنگ، دارای جهان‌بینی و انسان‌شناسی متفاوت با اندیشه شرقی و مسیحیت بود‌. در انسان‌شناسی یونانی نوعی “اصالت بشر” وجود داشت‌. در این رویکرد، دنیا محل کام جویی و لذت بود و انسان می‌بایست از این کامیابی‌ها برخوردار می‌شد‌. از آنجا که کام جویی تن اصالت داشت، شعر، هنر، ادبیات، نقاشی و مجسمه‌سازی در یونان، در مسیر کام جویی و نمایش تن قرار گرفت و “برهنگی” اهمیتی بنیادین پیدا کرد‌. حتی خدایان نیز مشمول این توجه جسمانی واقع شدند‌. البته پرستش، مذهب و اخلاق هم مطرح بود، اما همه در پرتو خدای نیمه انسان حاصل شده بود‌. گرچه از نظر فلسفی و کلامی، “لاهوت” و “ناسوت” دو قلمرو جدا بودند، این ناسوت بود که اصالت و اعتبار داشت و محور این ناسوت‌گرایی نیز انسان و کام جویی‌ها و زیبایی‌ها بود‌. در روم نیز کم و بیش، ماجرا از همین قرار بود‌.

در رنسانس، اندیشه انسان محوری، با الهام از یونان و روم قدیم احیا شد‌. شاید بتوان محورهای اساسی اومانیسم نوین غربی را در اصول زیر جمع‌بندی کرد: ۱‌. کرامت ذاتی و بی‌ انتهای آدمی و انکار گناهکاری ذاتی انسان; ۲‌. تفرد و اصالت دادن به شخصیت فرد، در برابر جمع‌گرایی مسیحی; ۳‌. لذت طلبی و کام جویی جسمانی انسان، با برجسته کردن زن و زیبایی; ۴‌. خردورزی و عقلانیت، در تمامی اشکال و حوزه‌های کاربردی آن (خرد علمی در سده هفدهم; خرد نقاد در سده هجدهم; خرد تکنولوژیک در سده نوزدهم; خرد دموکراتیک در سده بیستم، که محصول آن “حقوق بشر” است) ; ۵‌. علم و علم گرایی; ۶‌. عرفی‌گرایی و سکولار شدن همه‌چیز (از جمله جامعه، سیاست، حکومت، قانون، علم، هنر و حتی دین) ; ۷‌. تجربه‌گرایی در تمام امور، از جمله در علم (استقرای علمی از نوع بیکن) و در دین (که تحت عنوان “تجربه دینی” از آن یاد می‌شود)‌.

دیدگاهِ نواندیشانِ مسلمان

در اینجا، به دیدگاه نواندیشان مسلمان و به صورت جزئی‌تر، به آرای شریعتی اشاره‌ای می‌کنیم:

نواندیشی دینی یکی از جریان‌های اسلامی معاصر (در کنار سه جریان دیگر: اسلام سنتی غیرسیاسی، اسلام سنتی سیاسی، و اسلام غیرسیاسی سنتی نوگرا) است که از حدود صد سال قبل، زاده، بالیده و منشا تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مهمی بوده است‌. این اندیشه، امروز نیز در سطح جهان اسلام، حضوری فعال و خلاق دارد‌. بی‌ هیچ گفت وگو، سید جمال، اقبال و شریعتی چهره‌های شاخص و سمبل‌های نمادین این نحله اسلامی‌اند‌. در آرا و اندیشه‌های تمام نواندیشان مسلمان معاصر، توجه به انسان و محوریت انسان‌شناسی را می‌بینیم; اما شریعتی بیشترین حساسیت و توجه را به مقوله انسان و بازتعریف سیمای انسان مسلمان، در روزگار جدید نشان داده است‌.

شریعتی در بازگشت به اسلام و قرآن، انسان را در “داستان خلقت” کشف می‌کند و تمامی آرای انسان‌شناسانه‌اش را حول آن سامان می‌دهد‌. او در این رویکرد، کاملاً سنت‌شکنی می‌کند و لذا در فرجام کار، انسان‌شناسی او کاملاً متفاوت با آرای سنت گرایان درمی آید‌. شاید گزاف نباشد که گفته شود، مهم‌ترین و بزرگ‌ترین امتیاز شریعتی نسبت به سنت گرایان و جریان‌های دیگر اسلامی (حتی نواندیشان دیگر) انسان‌شناسی اوست‌.

او آدمی را “خلیفه الله” به معنای خداگونه (البته از نظر صفات) و جانشین خداوند در طبیعت می‌داند و اوصافی چون آفرینندگی، خردمندی، انتخاب گری و آزادی را از نشانه‌های این مقام می‌شمارد; لذا معتقد است کاری که خداوند در هستی می‌کند (آفرینندگی)، انسان در طبیعت و در زمین می‌کند‌.

او “عصیان” آدم را، که در قرآن با خوردن میوه ممنوع به وسیله آدم و همسرش محقق می‌شود، سمبل آزادی و اختیار آدمی می‌داند و اعلام می‌کند که انسان قرآن، نه تنها اسیر جبرهای طبیعی یا تاریخی نیست، بلکه تا آنجا آزاد است که قدرت دارد در برابر خداوند نیز نافرمانی کند و به همین دلیل نیز مسئول است و سعادت یا شقاوتش را خود رقم می‌زند (البته روشن است که او نمی‌خواهد بگوید آدمی “حق” دارد از خداوند نافرمانی کند، بلکه سخن او این است که “می تواند”)‌. از منظر شریعتی، انسان تنها موجودی است که اول “وجود” پیدا می‌کند، بعد “ماهیت” خود را انتخاب می‌کند و ابزار او آگاهی، اراده، آفرینندگی و قدرت انتخاب است‌. انسان شریعتی، جبرشکن است و می‌تواند “خودانسانی”‌اش را از تخته بند چهار زندان طبیعت، جامعه، تاریخ و خود (غرایز) برهاند‌. در این اندیشه، نه تنها گناه ذاتی وجود ندارد، بلکه در عین تضاد ذاتی آدمی، “فطرت” انسان بر کمال‌گرایی، حق طلبی، عدالت خواهی، آزادی خواهی، فضیلت دوستی و در یک کلام، “خیر” است; ازاین رو، بر خلاف نظر شماری از متفکران غربی (ماکیاول و هابز)، انسان گرگ انسان نیست و به طبیعت بشری و امکان رستگاری او می‌توان خوش بین بود‌. انسان در این تفکر، توان آن را دارد که از “لجن” تا “روح” و از خاک تا خدا و از ناسوت تا لاهوت و از زمین تا آسمان پرواز کند و البته این تلاش و جهاد دائمی، به وسیله خود او صورت می‌گیرد; نه خداوند یا اولیای دین یا جادو و سحر و هر چیز دیگر‌. این یک راه و امکان ست برای “شدن” و “صیرورت” آدمی، و پیامبران داعیان به سوی “هدایت” و “عدالت”‌اند و حق هیچ‌گونه اجبار و چیرگی و اعمال سلطه بر آدمیان را ندارند‌. در دین توحیدی، “واسطه”‌ای بین خلق و خالق وجود ندارد و هر انسانی قدرت و توان آن را دارد که با خداوند، مستقیم و بی‌ واسطه تماس بگیرد و به “تجربه دینی” برسد‌. عقل و علم و تجربه و تکنولوژی و دنیاگرایی بسیار مطلوب شریعتی است و او آنها را از ممیزات اساسی آدمی از دیگر موجودات می‌داند; اما در عین حال، او یک “سیانتیست” قرن نوزدهمی یا یک خردگرا و “راسیونالیست” عصر روشنگری و یا یک اومانیست قرن پانزدهمی نیست‌. او طرفدار یک رنسانس یونانی ـ رومی هم نیست‌. او رنسانس و اصلاح مسیحیت و پیشرفت‌های علمی، فنی، هنری، ادبی، فلسفی و صنعتی جهان مدرن را مثبت ارزیابی می‌کند; اما به محدودیت‌ها، کاستی‌ها، انحرافات و پیامدهای خواسته و ناخواسته این جهان مدرن و تقدس زدایی شده نیز توجه دارد و نسبت به آنها هشدار می‌دهد‌. او در مورد پروتستانتیسم مسیحی می‌گوید، هر چند حرکتی مثبت بود و در انقراض فئودالیسم اروپا نقش داشت، در سیر خود، مدافع بورژوازی شد و در خدمت سرمایه‌داری درآمد و سرانجام، “انسان پست” ساخت‌. هم‌چنین می‌گفت علم، که در گذشته در پی “حقیقت” بود، اکنون در خدمت “قدرت” است‌. به بیان دیگر، از سلطه “مسیح” خارج گشت; اما خدمتگزار “قیصر” شد‌. او “اصالت سود” را، که از ویژگی‌های اخلاق سرمایه‌داری است، سخت مورد انتقاد قرار می‌داد و از “اصالت ارزش” دفاع می‌کرد‌. شریعتی در بیان تفاوت دو مکتب رایج و غالب لیبرالیسم و سرمایه‌داری مبتنی بر لیبرال ـ دموکراسی در غرب و مارکسیسم یا سوسیالیسم دولتی در شرق، جمله معروفی دارد: غرب “انسان قلابی” ساخت، و شرق “انسان قالبی”‌.

شاید بتوان پس از بحث قرآنی درباره‌ی انسان، عمیق‌ترین و منسجم‌ترین بحث شریعتی درباره‌ی انسان و به‌ویژه انسان مدرن و مخاطراتش را در مقوله “الیناسیون” دید‌. وی با الهام از دیدگاه مارکس (و احتمالاً چپ مدرن، از نوع مکتب فرانکفورت)، مسئله مهم مسخ و تهی شدن آدمی، از ارزش‌های وجودی و اخلاقی را در تمام دوران‌ها و نظام‌ها و بیش از همه، در نظام سرمایه‌داری و در سایه اخلاق سودپرستانه و لذت طلبانه و قدرت گرایانه جدید، مورد توجه و بررسی قرار می‌دهد‌. او اساساً تمدن را یکی از عوامل الینه شدن و مسخ هویت آدمی می‌داند‌. سخن وی در این باره، یادآور برخی از آرای طبیعت گرایان سده هجدهم (و بیش از همه ژان ژاک روسو) است‌. حتی وی هشدار می‌دهد، دین و خدا هم (در صورتی که به شکل انحرافی فهم یا القا شوند)، می‌توانند عامل مسخ و از خودبیگانگی آدمی باشند‌. بدیهی است که طرح این آرا و اندیشه‌ها در حوزه دین‌شناسی و انسان‌شناسی دین، کاملاً بدیع است و دریغ که پس از او، این مباحث، جدی و عمیق پیگیری نشد‌.

به هرحال، شریعتی انسان‌شناسی خود را تحت عنوان “اومانیسم اسلامی” سامان می‌دهد‌. استفاده از این اصطلاح ترکیبی، بر دو پیش فرض استوار است: اول، تایید رویکرد جدید به انسان و جانب‌داری از مقام و منزلت او در قیاس با انسان سنتی مسیحی در اروپای قرون وسطا، و دوم، قوام این اومانیسم بر بنیاد اسلام، قرآن و معارف توحیدی‌. نکته دیگر این‌که صرف استفاده از اصطلاح اومانیسم، پیروی از اومانیسم عهد رنسانس و تایید تمامی آرای اظهار شده در مغرب زمین را در پی ندارد; همان گونه که اساساً اومانیسم در خود غرب نیز از پانصد سال قبل تاکنون دچار تحول و دگرگونی اساسی شده است‌.

.
نقدِ مجله‌ی بازتابِ اندیشه بر مقاله :

مقاله حاضر، ازآن رو که به تبیین یکی از مؤلفه‌های مهم فکری مرحوم شریعتی می‌پردازد، شایسته مطالعه و بررسی است; اما آنچه بررسی این مقاله را مهم‌تر می‌سازد، رویکرد طرفداران اندیشه‌های او در شرایط فرهنگی کنونی است‌. با شریعتی می‌توان موافق یا مخالف بود، اما تردید نمی‌توان داشت که او در زمانه خویش و با توان و توشه‌ای که داشت، با تلاش خستگی ناپذیر، به بازآفرینی ایده‌های نو و همخوان‌سازی ادبیات اسلامی با اقتضائات عصر جدید همت گماشت‌. ظاهراً طبیعی است اگر در پیشگامان یک اندیشه، آثار و علایمی از کاستی، ناهماهنگی و سهل انگاری مشاهده شود; آنچه غیرطبیعی می‌نماید، این است که دوستداران او، به جای بررسی لایه‌های ژرف‌تر و آفتابی کردن کاستی‌ها و ترمیم نظریه‌های او، به تقریر و تکرار آن بسنده کنند و گامی در جهت نوسازی و بهنگام کردن آنها برندارند‌. این آسیب، آن گاه جدی‌تر می‌شود که دریابیم، شرایط فرهنگی اجتماعی ما با بسترهای فکری آن اندیشمند، تفاوت‌های جدی یافته است و سطح آگاهی نخبگان و مخاطبان از این گونه موضوعات، بسی فراتر رفته است‌. از جناب آقای اشکوری که خود می‌نویسد: “دریغ که پس از او نیز این مباحث جدی و عمیق پی‌گیری نشد و ادامه پیدا نکرد”، انتظار می‌رود که در استمرار آن اندیشه‌ها، گامی فراتر بردارد; چراکه پی‌گیری و استمرار یک اندیشه، تنها در نقد و ترمیم آن ممکن می‌شود‌. ما در حد توان خود، در چند نکته کوتاه زیر، نشان خواهیم داد، کاستی‌های نظریه “اومانیسم اسلامی” شریعتی را چگونه می‌توان بازشناسی و بازسازی کرد:

۱. تمایز میان انسان اسلامی و انسان مسیحی یا شرقی، در اندیشه‌های شریعتی برجسته شده است; اما تمایز میان انسان اسلامی و انسان مدرنیته، چنان که باید، مورد تاکید قرار نگرفته است‌. تحقیق و تامل در این زمینه، می‌تواند به تدریج، اومانیسم اسلامی را از وابستگی به مکاتب فلسفی غرب به سمت بنیادهای اسلامی و قرآنی نزدیک‌تر سازد‌.

۲. عدم توجه به تمایز انسان اسلامی و انسان مدرن، سبب شده است که بازخوانی‌های شریعتی از متون دینی، رنگ نگره‌های غربی به خود گیرد و بیش‌تر، انسان اگزیستیانسیالیستی را تداعی کند تا انسان قرآنی را‌.

۳. نظریه اومانیسم اسلامی، در واکنش به محدودیت‌های انسان در جهان‌بینی مسیحی، به افراط گراییده است و محدودیت‌های واقعی انسان و نسبت عینی آدمی با خدا، جهان و انسان‌های دیگر را نادیده گرفته است‌. این غفلت سبب شده است که نه تنها انسان در اندیشه شریعتی، جایگاهی خدایی ـ یا به قول او “خداگونه” ـ یابد، بلکه او از تحلیل دقیق و درستی نسبت به جایگاه انسان در اجتماع و تاریخ نیز محروم مانده است‌.

۴. تاکید شریعتی بر جایگاه والای انسان و انسان‌شناسی در مکاتب و ایدئولوژی‌ها، کاملاً درست و بجاست‌. از همین رو، تفسیر خود او از انسان، در قالب اومانیسم اسلامی، بر همه نظام فکری او سایه انداخته است‌. نظریه اومانیسم اسلامی، به پارادوکس‌های پنهانی دچار است که وقتی به سایر بخش‌های اندیشه او راه می‌یابد، پیکره تفکر او را با گسست‌های تئوریک مواجه می‌سازد‌. بیان این پارادوکس‌ها از حوصله این نوشتار بیرون است; اما این نکته را می‌توان یادآور شد که انسان از دیدگاه شریعتی، تا پایان راه نیز هم‌چنان در میان سه گرایش کاملاً متفاوت سرگردان می‌ماند: انسان لیبرال; انسان اگزیستانس و انسان قرآن‌.

۵. رویکرد ترکیبی و التقاطی شریعتی، در تحلیل‌های او از فرهنگ و تمدن غرب نیز رخ می‌نماید‌. او از یک سو، به متفکران عصر روشنگری تمایل نشان می‌دهد و از تمدن جدید، در رویه‌های علمی و تکنولوژیک، استقبال می‌کند و از سوی دیگر، با الهام از منتقدان قرن بیستمی مدرنیته، به بنیادهای معرفتی و دستاوردهای غیرانسانی آن سخت هجوم می‌برد‌. امروزه نیک پیداست که تمدن غرب را به سادگی نمی‌توان به اجزا و عناصری پراکنده و از هم گسیخته، تعبیر و تشبیه کرد تا گزینش هایی از این دست را مجاز بشمارد‌.


تاریخ انتشار : ۰۰ / مرداد / ۱۳۸۲
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه
انتشار در : مجله بازتاب اندیشه / شماره ۴۰

ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + 17 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.