منوی ناوبری برگه ها

جدید

شریعتی و غرب ۱

رضا علیجانی
رضا علیجانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : شریعتی و غرب ۱
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : ــــــــــ
بخش اول


پیشنیاز : “چرا غرب‌؟ چرا شریعتی‌؟”

جامعه‌ ما به‌ویژه روشنفکران‌ و بخش‌های‌ آگاه‌تر مردم‌ در حال‌ گذار از یک‌ دوران‌ انتقالی‌ یا دوران‌ بحران‌ هویت‌، به‌ سمت‌ یک‌ هویت‌ نوین‌ می‌باشند. مصالح‌ و عناصر سازنده‌ این‌ هویت‌ نوین‌ در فرایند نقد و بررسی‌ و احیاناً طرد و جایگزینی‌ عناصر هویت‌ ساز پیشین‌ در حال‌ شکل‌‌گیری است‌.

نوع‌ رویکرد به‌ غرب‌ بخشی‌ از این‌ هویت‌ را تشکیل‌ داده‌ و می‌دهد. این‌ رویکرد می‌تواند غرب‌ستایانه‌ یا غرب‌ستیزانه‌ یا احیاناً غرب‌‌شناسانه‌ باشد. همان گونه‌ که‌ در گذشته‌ کم‌ و بیش‌ این‌ گونه‌ بوده‌ است‌.

تغییر و تحولات‌ بین‌المللی‌ اخیر به‌ دنبال‌ فرو پاشی‌ بلوک‌ شرق‌ از یک‌ سو، و ملموس‌ شدن‌ رویکرد به‌ مذهب‌ کلاسیک‌ در مقیاس‌ داخلی‌ از سوی‌ دیگر، حساسیت‌ و حتی‌ حقانیت‌ خاصی‌ برای‌ رهیافت‌های غربی در میان قشرهایی‌ از مردم‌ و روشنفکران‌ ایجاد نموده‌ است‌. عکس‌العمل‌ در برابر غرب‌ستیزی‌های‌ سطحی‌ و بی‌پایه‌، غوغا سالارانه‌ و گاه‌ عوام‌ پسندانه‌، نیز بر این‌ زمینه‌ افزوده‌ شده‌ است‌. اما اینک‌ که‌ جامعه‌ و فضای‌ روشنفکری‌ ما پس‌ از فراز و فرودهای‌ خاص‌ یک‌ دهه‌ اخیر در حال‌ قرار گرفتن‌ بر بستر خردگرایی‌ است‌ و در این‌ جهت‌ به‌ ارزیابی‌ دوباره‌ و گاه‌ تجدید نظر در برخی‌ اندیشه‌ها و روش‌ها و کنش‌های‌ پیشین‌ دست‌ می‌زند، نوع‌ رویکرد به‌ غرب‌ نیز از اهمیت‌ بالایی‌ برخوردار است‌. این‌ ارزیابی‌، در فضای‌ روشنفکری‌، می‌باید مبتنی‌ بر خردگرایی‌ و با پرهیز از افراط‌های‌ گذشته‌ و تفریط‌های‌ عکس‌العملی‌ در مقطع‌ فعلی‌ باشد. حداقل‌ آنکه‌ باید ذهن‌ را از پیش‌داوری‌های‌ کلیشه‌ای‌ زدود و عواطف‌ را از قضاوت‌ها و عکس‌العمل‌های‌ احساسی‌ نیز پرهیز داد و بدین‌ گونه‌ به‌ ارزیابی‌ و بازنگری‌ آموزه‌های‌ پیشین‌ پرداخت‌. مباحث‌ مثبت‌ و واقع‌گرای‌ آن‌ را از مباحث‌ و مسائل‌ غیر واقعی‌ و نادرست‌ تفکیک‌ نمود و با بهره‌گیری‌ از این‌ عناصر و با تکمیل‌ و گسترش‌ و افزایش‌ آن‌ با داده‌ها و تجارب‌ جدید به‌ سطح‌ نوینی‌ از آگاهی‌ و دانش‌ رسید. و در این‌ فرایند بالطبع‌ عناصر تخیلی‌، ساده‌ ساز و مطلق‌‌گرا را باید به‌ دور ریخت‌.

بازنگری‌ در نوع‌ رویکرد به‌ غرب‌ در مباحث‌ روشنفکری‌ جامعه‌ ما هر چند جسته‌ و گریخته‌ مطرح‌ گردیده‌، اما هنوز به‌ جایگاه‌ حساس‌ و مستقل‌ خویش‌ نزدیک‌ نگردیده‌ است‌. بازنگری‌ و تحلیل‌ غرب‌ (در عرصه‌ اقتصادی‌، سیاسی‌، علمی‌، فلسفی‌، فرهنگی‌ و متدلوژیک‌)، نظریه‌ امپریالیسم‌، نظریه‌ وابستگی‌، نظریه‌ توطئه‌ و تحلیل‌ وضعیت‌ فعلی‌ و آتی‌ جهان‌ شمال‌ و جهان‌ جنوب‌ و … می‌تواند بخش‌های‌ مهمی‌ از فرایند بازنگری‌ را تشکیل‌ دهد.

چرا شریعتی‌؟

گفتیم‌ که‌ جامعه‌ و روشنفکران‌ ما در دوران‌ انتقال‌ و بحران‌ هویت‌ ناشی‌ از آن‌ به‌ سرمی‌برند. شریعتی‌ فصل‌ مهمی‌ از روند گرایش‌ روشنفکری‌ و هویت‌ روشنفکری‌ مذهبی‌ ما را تشکیل‌ می‌دهد. بررسی‌ دیدگاه‌ وی‌ در این‌ زمینه‌ می‌تواند آغازی‌ مناسب‌ و ضروری‌ برای‌ تحلیل‌ و ارزیابی‌ نوع‌ رویکرد روشنفکری‌ مذهبی‌، که‌ بخش‌ غالبی‌ از روشنفکری‌ در دو دهه‌ اخیر جامعه‌ ما را تشکیل‌ می‌دهد، باشد. این‌ بررسی‌ هم‌ می‌تواند به‌ نقد تلقی‌ این‌ طبقه‌ از روشنفکران‌ از غرب‌ منجر شود و هم‌ می‌تواند بیانگر ناشناخته‌ ماندن‌ و یک‌ بعدی‌ نگری‌ نسبت‌ به‌ اندیشه‌ و آموزه‌های‌ شریعتی‌، از جمله‌ در مورد غرب‌، از سوی‌ برخی الهام‌‌گیرندگان‌ و پیروان‌ وی‌ باشد. فرایند این‌ بررسی شاید‌ هر دو نتیجه‌ را در بر‌گیرد، چون‌ به‌ اعتقاد نگارنده‌ با گذر از دوران‌ انتقالی‌ و بحران‌ هویت‌ کنونی‌، بخش‌ مهمی‌ از روشنفکران‌ و جامعه‌ ما، به‌ هویت‌ “ملی‌ ـ مذهبی‌” دست‌ خواهند یافت‌. از این‌ رو شریعتی‌، به‌ عنوان‌ یک‌ متفکر عمیق‌ و جهان‌نگر و انسان‌ گرای‌ “ملی‌ ـ مذهبی‌” می‌تواند هم‌چنان به‌ عنوان‌ یک‌ نقطه‌ اتکا، البته‌ در حد آغاز و پایه‌ و نه‌ پایان‌ و کلیشه‌ و سیستم‌، مورد بهره‌بری‌ قرار گیرد و این‌ خود مستلزم‌ بازبینی‌ و پالایش‌ افکار و اندیشه‌های‌ او و از جمله‌ نوع‌ رویکردش‌ به‌ غرب‌ است‌. هر چند برخی‌ سیمای‌ شریعتی‌ را از هویت‌ آتی‌، و هویت‌ بعد از بحران‌، پاک‌ کرده‌اند، اما به‌ نظر می‌رسد آنان‌ نه‌ ارزیابی‌ صحیحی‌ از بحران‌ فعلی‌ و نه‌ ترسیم‌ و پیش‌بینی‌ قابل‌ قبولی‌ از هویت‌ آتی‌ دارند. و مهم‌تر آن‌که در این‌ میانه‌ شناخت‌ دقیقی‌ از متن‌ جامعه‌ و مردم‌ و هویت‌ تاریخی‌ ایرانیان‌ ندارند و گذر خویش‌ از مراحل‌ گوناگون‌ ذهنی‌ و فکری‌ را، اگر نقدپذیر و نادرست‌ هم‌ نباشد، به‌ نیابت‌ و به جای‌ مردم‌ کافی‌ می‌دانند.

در هر حال‌ به‌ نظر می‌رسد در گذر از این‌ “بحران‌ عظیم‌” که‌ نسل‌ کنونی‌ را بی‌تکیه‌ گاه‌ و بی‌پشتوانه‌ گذارده‌ است‌، شریعتی‌ بازیافته‌ و پالایش‌ شده‌، می‌تواند امید و تکیه‌گاهی‌ “آغازین‌” برای‌ دستیابی‌ به‌ یک‌ هویت‌ نوین‌ باشد. آغازی‌ که‌ اتصال‌، امتداد و تکامل‌اش‌ بر دوش‌ خود این‌ نسل‌ سنگینی‌ خواهد کرد و بدین‌ گونه‌ است‌ که‌ ما از ذخایر فکری‌ و فرهنگی‌ گذشتگان‌مان‌، برای‌ ترسیم‌ آینده‌، آینده‌ای‌ که‌ می‌تواند حتی‌ بسیار متفاوت‌ با گذشته‌ و اندیشمندان‌ و آمال‌ و آرزوهای‌شان‌ باشد، بهره‌ می‌گیریم.

۱. غرب‌، یک‌ ذهنیت‌ یا یک‌ واقعیت‌؟

در آثار و آموزه‌های‌ شریعتی‌ با دو سیما و رویکرد با غرب‌ مواجه‌ایم‌. یکی‌ سیمای‌ عام‌ یا تمدن‌ غرب‌ (غرب‌ به‌ معنای‌ اعم‌، زندگی‌ صنعتی‌، علم‌، اخلاق‌، روابط‌ اجتماعی‌ و فرم‌ تمدن‌، تیپ‌ انسان‌، غرب‌ سه‌ قرن‌ اخیر، نوع‌ خاصی‌ از تمدن‌ و نوع‌ خاصی‌ از زندگی)(۲) و دیگری‌ چهره‌ و هویت‌ سیاسی‌ و کارکرد سیاسی‌ غرب‌ یا حاکمان‌ و رژیم‌های‌ غرب‌ و “استعمار جهانی‌ و امپریالیسم‌ اقتصادی”(۳) غربی‌ که‌ “همه‌ جا به‌ نام‌ انسانیت‌ به‌ تعقیب‌ و شکنجه‌ انسان‌ پرداخته‌ است(۴)”. اما “مردم‌ غرب‌ غیر از دست‌ها و تعیین‌کننده‌های‌ سرنوشت‌ بشری‌ هستند”. در‌هر‌حال “تمدن‌ جدید یک‌ کل‌ نیست‌، مجموعه‌ای‌ است‌ از تجربیات‌ تلخ‌ و شیرین‌ و ارزش‌های‌ بد و خوب‌ و نسبی‌ و ملاکهای‌ مشکوک‌ و جهانی‌ که‌ در بناء و اراده‌ آن‌ اهورا مزدا و اهریمن‌ هر دو دست‌ اندر کارند” و نباید آن‌ را یکسره‌ “حقیقت‌ مطلق‌”(۵) یا “غول‌ و شیطان‌ و جن‌ و ارواح‌ موذی‌” دانست‌. اما حتی‌ در شناخت‌ چهره‌ منفی‌ تمدن‌ غرب‌ نیز “در ذهن‌ روشنفکران‌ ما یک‌ نوع‌ اسطوره‌ (myths) استعمار پدید آمده‌ است‌”(۶). “و بینش‌ و تلقی‌ آنان‌” پیش‌ از آنکه‌ مبتنی‌ بر تجزیه‌ و تحلیل‌ منطقی‌ و شناخت‌ علمی‌ واقعی‌ باشد با خرافه‌های‌ افسانه‌ای‌ و اساطیری‌ آمیخته‌ است‌. از قدرت‌ و اثر خارجی‌ به‌ گونه‌ای‌ حرف‌ می‌زند که‌ قدما از غول‌ و شیطان‌ و جن‌ و ارواح‌ موذی‌ سخن‌ می‌گفتند و این‌ معلول‌ دو عامل‌ است‌ یکی‌ عدم‌ شناخت‌ واقعی‌ و عینی‌ استعمار که‌ یکی‌ از عوامل‌اش‌ عدم‌ تماس‌ نزدیک‌ و مستقیم‌ ما با آنان‌ است‌. چنان‌که مللی‌ که‌ استعمار را در کشورشان‌ و کوچه‌ و بازار و کارخانه‌ و مزرعه‌شان می‌دیدند و لمس‌ می‌کردند چنین‌ گرفتار “توهمی‌ روحی‌ و اسطوره‌ای‌” نسبت‌ بدان‌ نشده‌اند و “تابو”ی‌ خارجی‌ در اعماق‌ روح‌ و خیال‌شان‌ حلول‌ نکرده‌ است‌ و عامل‌ دیگر عدم‌ بررسی‌ علمی‌ و تحلیلی‌ استعمار است‌. زیرا در طول‌ مبارزات‌ ضد استعماری‌، روشنفکران‌ ما بیش‌تر به‌ آن‌ فحش‌ داده‌اند و علیه‌ آن‌ میتینگ‌ به‌ پا کرده‌اند و کم‌تر از آن‌ حرف‌ زده‌اند و آن‌ را به‌ مردم‌ شناسانده‌اند. این‌ شیوه‌ “لعن‌ و نفرین‌” و “دعا و صلوات‌” و به‌ عبارتی‌ سنت‌ عاطفی‌ و تولی‌ و تبری‌ را که‌ از تربیت‌ غلط‌ مذهبی‌ گونه‌ خویش‌ داریم‌، در زمینه‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ دوره‌ روشنفکری‌ نیز حفظ‌ کرده‌ایم(۷). “بنابراین‌ کم‌تر با مبالغه‌ در نقش‌ دشمن‌ خارجی‌ گریبان‌ خود را از پنجه‌ مسئولیت‌های سنگینی‌ که‌ در سرنوشت‌ کنونی‌ خود داریم‌، رها سازیم‌ و با اتهام‌ دشمن‌ دوست‌ را تبرئه‌ کنیم‌! بر عکس‌ اگر دشمن‌ نیز توانسته‌ است‌ در انحطاط‌ ما دستی‌ داشته‌ باشد، ضعف‌ ما بوده‌ است‌ که‌ در توفیق‌ وی‌ هم‌داستان‌ بوده‌ایم”(۸). “همه‌ پریشانی‌ها و شومی‌ها را به‌ گردن‌ عامل‌ خارجی‌ انداختن‌، اغفال‌ مردم‌ از واقعیت‌های‌ زشت‌ داخلی‌ است‌ و نتیجه‌اش‌ نادیده‌ گرفتن‌ و پوشاندن‌ سرچشمه‌های‌ اصلی‌ و کانون‌های‌ نخستینی‌ است‌ که‌ استعمار یکی‌ از جوشش‌های‌ آن‌ است‌ و به‌ تعبیری‌ یکی‌ از مدعوین‌ طبیعی‌ و حتی‌ جبری‌ آن‌! همه‌ گناهان‌ را به‌ گردن‌ استعمار و امپریالیسم‌ خارجی‌ بار کردن‌ یک‌ نوع‌ تبرئه‌ کردن‌ عوامل‌ حقیقی‌ گناه‌ و جنایت‌ است‌ که‌ در پیش‌ چشم‌ ما هستند و مستقیم‌ با ما و ما با آنها سرو کار داریم‌ و دریغا که‌ نمی‌شناسیم‌. چنین‌ نگرشی‌ به‌ مسائل‌ دستهای‌ آلوده‌ خودی‌ را پاک‌ می‌شوید و همه‌ تقصیرها را متوجه‌ “خارجی‌”ها می‌کند”(۹).

و براساس‌ این‌ آشنایی‌ و نا آگاهی‌ با سیمای‌ عام‌ تمدن‌ غرب‌ و نیز سیمای‌ استعماری‌ آن‌ و این‌که نه‌ “شیفتگان‌ و شیدایان‌ آن‌ و نه‌ مرتجعین‌ متعصب‌ کهنه‌ پرست‌ که‌ با غرب‌ و تمدن‌ و فرهنگ‌ آن‌ یکپارچه‌ و سیستماتیک‌ مخالفند، آن‌ را عالمانه‌ و درست‌ نمی‌شناسند”(۱۰). غرب‌‌ستایانش‌ می‌اندیشند آن‌ جامعه‌ برتر دارای‌ طبقات‌ مختلف‌ نیست‌. بلکه‌ یک‌ واحد کلی‌ است‌. اروپا را بدان‌ صورت‌ نمی‌شناسند که‌‌داری طبقه‌ است‌ و افراد پست‌ و زشت‌ و پلید یا با سواد و عالم‌ و… دارد، اروپا عبارت‌ است‌ از یک‌ مفهوم‌ مجرد مفرد مانند کلمه‌ ملکوت‌ که‌ کلی‌ است‌. “برای‌ او همه‌ جای اروپا یک‌ حکم‌ دارد و تمام‌ اروپا دارای‌ یک‌ وحدت‌ کلی‌ است‌. مثل‌ این‌که ما از زمین‌ ماه‌ را به‌ صورت‌ کلی‌ و تکه‌ای‌ نورانی‌ می‌بینیم اما وقتی‌ به‌ آن‌ نزدیک‌ می‌شویم، پستی‌ها و بلندی‌ها و اختلافات‌ آن‌ را مشاهده‌ می‌کنیم”(۱۱). و بر عکس‌ غرب‌ستیزهای‌ غرب‌نشناس‌ هم‌ “خیال‌ می‌کنند اروپا یک‌ مکتب‌ است‌ که‌ باید در برابرش‌ یک‌ جبهه‌ معین‌ و یک‌ جهت‌ گرفت!”(۱۲‌). “و این‌ شعار که‌ ما نباید هرچه را فرنگی‌ها می‌کنند یا می‌گویند بپذیریم‌ باید خود بیندیشیم‌ و استقلال‌ داشته‌ باشیم‌، شده‌ است‌ یک‌ بهانه‌ آبرومندانه‌ برای‌ توجیه‌ بی‌سوادی‌ و بی‌شعوری‌ و مزخرف‌ بافی‌ کسانی‌ که‌ هِر را از بِر تشخیص‌ نمی‌دهند و چنین‌ وانمود می‌کنند که‌ اعلام‌ استقلال‌ فکری‌ و سرباز زدن‌ از تقلید در برابر زندگی‌ و فرهنگ‌ اروپایی‌ اعطای‌ برات‌ آزادی‌ اوست‌”(۱۳).

“…این‌ مدیست‌های‌ ضد غربی‌ جدید فقط‌ در مواردی‌ که‌ پرت‌ بودن‌ خود را از مرحله‌ می‌خواهند به‌ عنوان‌ بی‌اعتقادی‌ به‌ افکار و آراء اروپایی‌ها توجیه‌ کنند، و یا کسی‌ را که‌ در این‌ زمینه‌ها صاحب‌نظر است‌ بی‌آنکه‌ حرف‌اش را بفهمند محکوم‌ سازند، به‌ حربه‌‌ی غرب‌زدگی‌ متوسل‌ می‌شوند…”(۱۴)
“… اسیمیله‌ شروع‌ کرده‌ به‌ “یه‌ قل‌، دوقل‌” بازی‌ کردن‌ با همین‌ کلمات‌. مخالف‌ِ با غرب‌زدگی‌ است‌. با چه‌ ماهیتی‌ مخالف‌ با غرب‌زدگی‌ هستی‌؟ تو که‌ نه‌ غرب‌ را می‌شناسی، و نه‌ غرب‌زدگی را، و نه‌ شرق‌ را، فقط‌ از وقتی‌ که‌ دو مقاله‌ از فانون‌ و امه‌ سزر ترجمه‌ شده‌ است‌، حال‌ این‌ها مد شده‌ است‌…”(۱۵)
“… یک‌ آدم‌ وحشی‌ هم‌ که‌ تنبان‌ هم‌ پایش‌ نیست‌، هرچه که‌ اروپا بگوید انجام‌ نمی‌دهد. این‌ وحشی‌ در برابر غرب‌ استقلال‌ دارد، اما، این‌ استقلال‌ چه‌ فایده‌ دارد؟ بنابراین‌ برای‌ این‌که من‌ مستقل‌ از غرب‌ شوم‌، باید غرب‌ را بشناسم‌، و به‌ مرحله‌ای‌ از استقلال‌ِ فردی‌ و انسانی‌ برسم‌، تا از آن‌ مستقل‌ شوم‌. اگر هرچه آنها بگویند ما عکس‌ آن‌ را عمل‌ کنیم‌، این‌ ارتجاع‌ است‌، و از همین‌ هم‌ که‌ داریم‌، باز می‌مانیم…”(۱۶‌)

اما شرق‌ :

“… هنوز پس‌ از تلاش‌ها و قیام‌ها و مبارزات‌ و اندیشه‌ها و تصمیم‌ها و رستاخیزها خود را از یوغ‌ استعمار غربی‌ رها نکرده‌ و آزادی‌ و استقلال‌ را جز در خیال‌ خویش‌ ندیده‌ است‌، هر چند ضربه‌هایی‌ زده‌ است‌، اما، پس‌ از هر ضربه‌ای‌، خود ضعیف‌تر گشته‌، و کمند استعمار را بر گردن‌ خویش‌ فشرده‌تر ساخته‌ است‌، و این‌ داستان‌ شگفت‌ و غم‌‌انگیزی‌ است‌. هر چند ایران‌ همیشه‌ ادعا می‌کند که‌ استعمار نپذیرفته‌، و استقلال‌اش‌ را نگاه‌ داشته‌، اما این‌، ظاهرِ کار است‌. در کشوری‌ که‌ استعمار‌گر شخصاً حضور دارد، و رسماً حکومت‌ را به‌ دست‌ می‌گیرد، استقلال‌ این‌ کشور کم‌تر پایمال‌ می‌شود، و خود نیز به‌ ناچار مقیدتر و منصف‌تر و محتاط‌تر است‌، و کم‌دوام‌تر، و مبارزه‌ با آن‌ آسان‌تر…”(۱۷)

در عرصه‌ فکری‌ و روشنفکری‌ نیز :

“… باز آن‌ کشورهای‌ عقب‌‌انداخته‌‌شده‌ای‌، که‌ استعمارِ مستقیم‌ داشته‌اند این‌ شانس‌ را داشته‌اند که‌ لااقل‌ اسیمیله‌‌ی درست‌ و حسابی‌ داشته‌اند، نه‌ این‌ تقلبی‌هایش‌! یک‌ زبان‌ِ اروپایی‌‌ی درستی‌ یاد گرفته‌اند، اروپایی‌‌ی واقعی‌ را، به‌ چشم‌، از نزدیک‌ دیده‌اند، و با آن‌ها تماس‌ داشته‌اند، و با زندگی‌شان‌ آشنایی‌‌ی دقیق‌ پیدا کرده‌اند…”(۱۸)
“… نسل‌ جدید که‌ نه‌ به درستی‌ استعمار غرب‌ را می‌شناسد و نه‌ داغ‌ و درد نهفته‌ در روح‌ فرهنگ‌ نوین‌ غرب‌ را، چنین‌ نسلی‌ با تمدن‌ امروز چقدر می‌تواند آشنا گردد؟ هر چند دل‌باخته‌ و شیفته‌ غرب‌ باشد ناچار از آن‌ تمدن‌ و آن‌ همه‌ حرف‌ها و احساس‌ها و هنرها و درد و داغ‌ها و اندیشه‌ها که‌ در آن‌ نهفته‌ است‌ تنها از آنچه‌ ظاهری‌ است‌ و عمومی‌ و در فیلم‌ها و مجله‌ها و رادیوها می‌توان‌ دید و شنید خبر داده‌ می‌شود…”(۱۹)
“… شرقی‌ با این‌ همه‌ دوری‌ و فاصله‌، کوه‌ها و صحراها و دریاها و مرزها در میانه‌ و قید و بندهای‌ سیاسی‌ و سنتی‌ و زبانی‌ و فرهنگی‌ و مذهبی‌ و… چگونه‌ می‌تواند به‌ این‌ زودی‌ها از آنچه‌ در عمق‌ تمدن‌ امروز نهفته‌ است‌ و ظاهربینان‌ و حتی‌ آنها که‌ با آن‌ همیشه‌ در تماس‌اند و حتی‌ از آن‌ تقلید و تعریف‌ می‌کنند، بی‌خبرند، آگاه‌ شود؟…”(۲۰)

شریعتی‌ در گفتگوهای‌ تنهایی‌اش‌ با خود واگویه‌ می‌کند:

“… هیچ‌ کس‌ در این‌ ملک‌، به‌ عمق‌ و درستی‌ وسعت‌، و تجربه‌‌ی من‌، نه‌ شرق‌ را می‌شناسد، و نه‌ غرب‌ را، و نه‌ ماشین‌ را، و نه‌ استعمار را…”(۲۱)
“… شاید با مکتب‌ها و نهضت‌ها و شخصیت‌ها و جامعه‌های‌ غربی‌، بیش‌تر از شرق‌ آشنا باشم‌…”(۲۲)

اما او، که‌ از شرق‌ گفت‌، و از غرب‌، از تمدن‌ و تجدد، از بازگشت‌ به‌ خویش‌، و استقلال‌، و از آزادی‌ و عدالت‌ و عشق‌، و از انسان‌ِ نو، و این‌که “ما نه‌ می‌خواهیم اروپا بسازیم‌ و نه‌ آمریکا. ما می‌خواهیم یک‌ جامعه‌‌ی انسانی‌ بسازیم‌، که‌ آنها از ساختن‌اش‌ عاجز ماندند”(۲۳)

“…ما از جامعه‌ خودمان‌ یک‌ اروپای‌ شرقی‌ دیگر هم‌ نمی‌خواهیم‌ بسازیم‌، تجربه‌ روسیه‌ بی‌مرد و چین‌ هشتصد میلیون‌ نفری‌ که‌ در آن‌ فقط‌ یک‌ مرد بیش‌تر وجود ندارد، تمامی‌ بشریت‌ مظلوم‌ را بس‌ است‌. ما می‌خواهیم یک‌ اندیشه‌ نو، یک‌ انسان‌ تازه‌ بیافرینیم‌. انسانی‌ که‌ مولوی‌ و بودا و مزدک‌ را در چهره‌اش‌ یک جا باز شناسیم‌. رسیدن‌ به‌ جهان‌بینی و مسلکی‌ که‌ این‌ هر سه‌ در آن‌ با هم‌ سازش‌ و آمیزش‌ خوش‌ آهنگ‌ و زیبا و طبیعی‌ یافته‌ باشد، کاری‌ است‌ که‌ رنج‌ و جهاد و اجتهاد و اخلاص‌ و ایثار و نبوغ‌ و دانش‌ و آگاهی‌ و تجربه‌ و پشتکار بسیاری‌ را می‌طلبد. کشف‌ این‌ راه‌ و کوفتن‌ آن‌ و ارائه‌اش‌ به‌ روشنفکرانی‌ که‌ بن‌بست‌ها را در پایان‌ همه‌ راه‌ها احساس‌ کرده‌اند و با این‌ همه‌ از جستجو باز نایستاده‌اند کار یک‌ تن‌ و یک‌ جمع‌ و یک‌ نسل‌ تنها نیست‌. اما برای‌ آغاز سخن‌ گفتن‌ از آن‌ من‌ امیدوار بودم‌ که‌ بیش‌ از این‌ بتوانم‌ کار کنم‌ و عمرم‌ را نثار آن‌ سازم…”(۲۴)

و…

اما شریعتی‌، در لایه‌های‌ مختلف‌ اندیشه‌اش‌، در غرب‌‌شناسی‌اش‌، که‌ هم‌، غرب‌‌ستایی‌ است‌، و هم‌، غرب‌‌ستیزی‌، در مسلک‌ و آرمان‌ش‌ و…، از یک‌ شک‌، که‌ در او “یک‌ حالت‌ِ روحی‌ شده‌ است‌”، رنج‌ می‌برده‌ است، رنجِ بدفهمیده شدن:

“… از بس‌ حرف‌هایم‌ را نفهمیده‌اند، باور نمی‌کنم‌ کسی‌ بفهمد، همیشه‌، پس‌ از گفتن‌ِ هر حرفی‌، این‌ تردید در من‌ زنده‌ می‌شود، که‌ نه‌، نفهمید، نفهمیدند، و بعد، یا با بیزاری‌ و خستگی‌ تکرار می‌کنم، یا با افسوس‌ خاموش‌ می‌شوم، و به‌ اندیشه‌‌ی دردآوری‌ فرو می‌روم‌…”(۲۵)

آیا حکایت‌ِ شریعتی‌ و غرب‌، در دیارِ ما نیز، تأیید و تکراری‌ بر همین‌ شک‌ِ اوست‌، یا تجربه‌‌ی نقضی‌ است‌ بر این‌ احساس‌ِ تلخ‌کامانه‌اش‌؟!

۲. نه‌ ساده‌‌سازی، نه‌ ساده‌لوحی‌

در بخش‌ قبل‌ دیدیم‌ که‌ شریعتی‌ غرب‌ را نه‌ یک‌ ذهنیت‌ کلی‌ بلکه‌ یک‌ واقعیت‌ قابل‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ و نقد و بررسی‌ می‌داند. اما خود وی‌ با این‌ “واقعیت‌” و این‌ “تمدن‌” که‌ مجموعه‌ای‌ زنده‌ و پویاست‌، هم‌ پیوستگی‌ دارد و هم‌ استمرار، با غربی‌ که‌ بسی‌ تحولات‌ داشته‌ و به‌ سرعت‌ نیز در حال‌ دگرگونی‌ است‌، چه‌ برخوردی‌ کرده‌ و چگونه‌ تحلیل‌اش‌ می‌کند؟

۱/۲ : شریعتی‌ در رابطه‌ با علل‌ پیدایش‌ ساختار و مسیر تاریخ‌ غرب‌، در ابعاد مختلف‌ صدها صفحه‌ سخن‌ و تحلیل‌ دارد. دو کتاب‌ از مجموعه‌ آثار وی‌ (یعنی‌ مجموعه آثار۱۲، به نامِ تاریخِ تمدن، و مجموعه آثار۳۱، به نامِ ویژگی‌های‌ قرون‌ِ جدید) و ده‌ها صفحه‌ از مجموعه‌ آثارهای‌ دیگرش‌ (مانند مجموعه‌ آثارهای‌ ۴ ـ ۵ ـ ۱۱ ـ ۱۴ ـ ۱۷ ـ ۱۸ ـ ۲۰ ـ ۲۱ ـ ۲۵ ـ ۳۵ و…)، به‌ بحث‌ و تحلیل‌ در این‌ رابطه‌ پرداخته‌ است‌. خلاصه‌ کردن‌ِ این‌ مباحث‌ِ گسترده‌، در یک‌ مقاله‌، غیر ممکن‌ است‌، و شاید، بالعکس‌، باید بسیاری‌ از مطالب‌ و نکاتی‌ که‌ به‌ صورت‌ خلاصه‌ و گذرا در آن‌ آثار آمده‌اند، به‌ تفضیل‌ موردِ بحث‌ و نقد و بررسی‌ قرار گیرند. در‌هر‌حال، آن‌ مباحث‌ می‌تواند به‌ عنوان‌ِ بررسی‌‌ی نظرات‌ِ یک‌ متفکر و جامعه‌شناس‌ِ ملی‌ _ مذهبی‌‌ی ایرانی‌، مورد توجه‌ِ دانش‌‌پژوهان‌ و محققان‌ قرار گیرد.

۲/۲ : غرب‌ یک‌ موجودِ طبیعی :‌ آنچه‌ در یک‌ مقیاس‌ِ کلی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ زاویه‌ دید عمومی‌ در تحلیل‌ غرب‌ از دید شریعتی‌ می‌توان‌ گفت این‌ است‌ که‌ تمدن‌ غرب‌ یک‌ نوزاد و موجود طبیعی‌ است‌ که‌ جدا از زشت‌ یا زیبا بودنش‌ مراحل‌ جنینی‌ و نوزادی‌ و خردسالی‌ و… را به‌ شکلی‌ پیوسته‌ طی‌ کرده‌ است‌. او این‌ استمرار را در همه‌ بخش‌های‌ فرهنگی‌، اقتصادی‌، سیاسی‌ و اجتماعی‌ نشان‌ می‌دهد. چند فراز زیر بیانگر این‌ استمرار در ابعاد مختلف‌ است‌:

“… زن‌ اروپایی‌ پس‌ از چندین‌ نسل‌ رشد اجتماعی‌ و فرهنگی‌ آزاد شده‌ است‌. آزادی‌ او ثمره‌ فداکاری‌ها، مبارزات‌ مداوم‌ و عمیق‌ فلسفی‌ و فکری‌ و اجتماعی‌ و حقوقی‌ بسیاری‌ است‌. وی‌ آزادی‌اش‌ را به‌ وسیله‌ آگاهی‌ و فرهنگ‌ به‌دست آورده‌ است…”(۲۶)
“… فرهنگ‌ غیر مذهبی‌ و بینش‌ علمی‌ ضد کلیسایی‌ اروپا، سه‌ چهار قرن‌ سابقه‌ی روشن‌ و پر تلاش‌ فکری‌ و علمی‌ دارد، زاده‌ رنسانس‌ است‌ و پرورده‌ گالیله‌ها و کپرنیک‌ها…”(۲۷)
“… روشنفکران‌، علم‌ را، از اسارت‌ِ زندان‌ِ مذهب‌، نجات‌ دادند. پس‌ از هزار سال‌ ظلمت‌ِ یکنواخت‌ِ راکد(۲۸)، قرن‌ِ هفده‌ قرن‌ِ “خرد” نام‌ گرفت‌، و قرن‌ِ هجده‌ قرن‌ِ “روشنایی‌”، و قرن‌ِ نوزده‌ قرن‌ِ “ایدئولوژی‌”، و قرن‌ِ بیستم‌ قرن‌ِ “تجزیه‌ و تحلیل‌”. نبوغ‌های‌ فلسفی‌‌ی شگفت‌ شکفت‌. سیانتیسم‌، زاده‌‌ی سه‌ علت‌ِ معقول‌ و منطقی‌ و طبیعی‌ بود:
 
۱. خاطره‌‌ی شومی‌ که‌ از “تعهد” داشت‌، و به‌ حق‌، از هر تعهدی‌، گریزان‌ و هراسان‌ بود، تعهد برایش‌ معنی‌‌ی اسارت‌ داشت‌، و تحمیل‌ِ هدف‌های‌ غیرِ علمی‌‌ی بر علم‌.
 
۲. زمینه‌‌ی کارِ علم‌، طبیعت‌ و واقعیت‌ است‌، و روش‌ِ کارش‌، مشاهده‌‌ی حسی‌ و استقراء.
 
۳. و بالاخره‌، غرورِ ناشی‌ از این‌ همه‌ پیروزی‌های‌ سریع‌ و خیره‌‌کننده‌…، و در برابر، ضعف‌ و بی‌ثمری‌‌ی رقبایش‌: عرفان‌ و مذهب‌ و فلسفه‌‌ی اولی‌ و علم‌ِ کلام‌… سیانتیسم‌، جز این‌ سه‌ قضاوت‌، که‌ نتیجه‌‌ی منطقی‌ و طبیعی‌‌ی شرایط‌ِ عینی‌ و واقعی‌‌ی جامعه‌ و زمان‌ و روح‌ و فرهنگ‌ِ عصرِ پیدایش‌ِ او بود، نیست‌: علم‌ برای‌ علم‌، واقعیت‌‌گرایی تجربی‌، و انحصارطلبی‌‌ی علم‌. و این‌ هر سه‌، پاسخی‌ است‌ در برابرِ حکمت‌ِ اسکولاستیک‌…”(۲۹)
“… ریشه‌ طبقاتی‌ روشنفکران‌ جدید اروپایی‌ طبقه‌ نورسته‌ و انقلابی‌ بورژوازی‌ جدید بود. طبقه‌ای‌ که‌ پس‌ از جنگهای‌ صلیبی‌ و کشف‌ قاره‌ جدید و تماس‌ با آفریقا و آسیا و توسعه‌ دریانوردی‌ و جهان‌گردی‌ و درنتیجه بسط‌ تجارت‌ بین‌المللی‌ و هجوم‌ ثروت‌های‌ بی‌کران‌ همه‌ منابع‌ ثروت‌ دنیا به‌ اروپای‌ مرکزی‌ و غربی‌ و شمال‌ به‌ سرعت‌ رو به‌ رشد و پیشرفت‌ نهاد…”(۳۰)
“… نهضت‌ لاییک‌ کردن‌ رژیم‌ حکومت‌، سازمان‌های‌ اداری‌ و تأسیسات‌ و نهادهای‌ اجتماعی‌ و همه‌ وجوه‌ مختلف‌ زندگی‌ در جامعه‌ یعنی‌ انسانی‌ کردن‌ زندگی‌ اجتماعی‌. یعنی‌ برای‌ زندگی‌ کردن‌ در جامعه‌ قید انسان‌ بودن‌، جانشین‌ قید کاتولیک‌ بودن‌ گردد، در این‌ صورت‌ جبراً و منطقاً یک‌ روشنفکر آزادی‌خواه و انسان‌ دوست‌ نمی‌تواند لاییک‌ نباشد…”(۳۱)

شریعتی‌ در تحلیل‌ استمرار و اندام‌‌واربودن‌ هویت‌ و ابعاد گوناگون‌ تمدن‌ غرب‌ و ناپیوستگی‌ و بی‌ریشه‌ بودن‌ برخی‌ نهادها و اندیشه‌ها و … که‌ دیگر جوامع‌ از غرب‌ اخذ کرده‌اند، بسیار سخن‌ گفته‌ است‌(۳۲). وی‌، به‌ تکرار، به‌ ناکامی‌‌ی مشروطه‌ در ایران‌، اشاره‌ نموده‌، و بارها روشنفکران‌ را به‌ این‌ نگرش‌ دعوت‌ می‌کند‌:

“ما در کجای‌ تاریخیم؟!”(۳۳)
“… ناگهان‌، با صدورِ چند فتوی‌، مشروطه‌ صادر شد، مثل‌ِ برق‌ آمد و مثل‌ِ باد رفت…”(۳۴)
“… و یک بارِ دیگر، هم‌چو پیش‌ و پس‌ از آن‌، دیدیم‌ که‌، ثمره‌‌ی تحمیل‌ِ انقلاب‌، بر جامعه‌ای‌ که‌، به‌ آگاهی‌ نرسیده‌، و فرهنگ‌ِ انقلابی‌ ندارد، جز مجموعه‌ای‌ از شعارهای‌ مترقی‌، اما ناکام‌، نخواهد بود”(۳۵)
“… آنجا، سه‌ قرن‌ است‌ که‌ قرون‌ وسطی‌ را پشت‌ سر گذاشته‌اند، و اینجا، در متن‌ِ آن‌ زندگی‌ می‌کنند، آنجا، دو قرن‌ است‌ که‌ انقلاب‌ِ فرانسه‌ را بر پا کرده‌اند، و اینجا، هنوز ترجمه‌‌ی روح‌‌القوانین‌ِ مونتسکیو، برای‌ دانشمندان‌ِ روشنفکر، یک‌ اثرِ عمیق‌ و تازه‌ و بیدارکننده‌ است‌، و از دایره‌‌المعارف‌ِ ولتر، هنوز کسی‌ خبر هم‌ ندارد…! آنجا، به‌ مرحله‌‌ی صنایع‌ِ سنگین‌ رسیده‌اند، و اینجا، صنعت‌ هنوز برایشان‌ تنها یک‌ معنی‌‌ی مصرفی‌ و بیش‌تر سمبلیک‌ دارد، و احیاناً، چند کارخانه‌‌ی مونثار یا تولیدهای‌ جزئی‌‌ی حقیرِ کالاهای‌ مصرفی‌‌ی کم‌ ارزش‌…! آنجا، از بورژوازی‌، به‌ کاپیتالیسم‌ رسیده‌اند، و امپریالیسم‌ و استعمار، و از صدورِ کالا، به‌ صدورِ کارخانه‌ و سرمایه‌، و اینجا، بورژوازی‌‌ی جدیدش‌، در مرحله‌‌ی دلالی‌‌ی کمپانی‌های‌ غربی‌ است‌…! آنجا، هر فردِ عادی‌، به‌طورِ معمول‌، در هر روز، به‌ اندازه‌‌ی یک‌ کتاب‌ِ جیبی‌، چه‌ می‌دانم‌؟ چیز می‌خواند، و اینجا، هر ایرانی‌، در یک سال‌، سه‌ و نیم‌ ثانیه‌ از وقت‌اش‌ را کتاب‌ می‌خواند…! آنجا، جز روزهای‌ یکشنبه‌، از مذهب‌ عیادت‌ نمی‌کنند، و اینجا، نبض‌ِ اجتماع‌ به‌ شورِ دین‌ می‌زند. در آنجا، گذشته‌، یک‌ خاطره‌‌ی مقدس‌ و یک‌ دوره‌‌ی تاریخی‌ است‌، و در اینجا، گذشته‌ در حال‌ حضور دارد، و کلاسیسیسم‌ زنده‌ است‌. در آنجا، اکثریت‌ در “عصرِ خودشان‌” قرار دارند، و برای‌ آنها، “زمان‌ِ اجتماعی‌” و “زمان‌ِ تقویمی‌‌”شان بر هم‌ منطبق‌ است‌، و در اینجا، تنها افرادِ معدود، و غالباً، منفردی‌ هستند که‌، با قرن‌ِ خود معاصرند، و در حقیقت‌، “قرن‌ِ بیستم”، برای‌ اکثریت‌، یک‌ خبرِ خارجی‌ است‌! بورژوازی‌ آنها، روشنفکران‌ِ مترقی‌‌ی نوپرست‌ِ و ضدِ کلیسایی‌‌ی انقلابی‌‌ی آزادیخواه‌اند، و انقلاب‌ِ کبیرِ فرانسه‌ کارِ آنهاست‌، و بورژوازی‌‌ی کلاسیک‌ِ ما، بازار است‌!، که‌ دربست‌ مطیع‌ِ مسجد است‌، و بورژوازی‌‌ی مدرن‌ِ ما، دربست‌ تسلیم‌ِ کمپانی‌‌ی خارجی‌!…
 
آنجا، از دو هزار و سیصد سال‌ پیش‌ حکومت‌ دموکراسی‌ دارند و فلسفه‌ سیاسی‌ مبتنی‌ بر اصالت‌ مردم‌ و قدرت‌ حاکم‌ غیر مذهبی‌ و روح‌ ملی‌ و نظام‌ شهرداری‌ و اینجا دو هزار و سیصد سال‌ بعد هم‌ واژه‌ دموکراسی‌ هنوز یک‌ کلمه‌ مبهم‌ فرنگی‌ است‌ و فلسفه‌ سیاسی‌اش‌ مبتنی‌ بر اصالت‌ رهبر و منشأ قدرت‌ از بالا و مذهبی‌ گونه‌ و… آنجا واقعیت‌ پرستی‌، اینجا حقیقت‌ پرستی‌…”(۳۶)
“… در جامعه‌های‌ صنعتی‌‌ی اروپا، به‌ علت‌ تکمیل‌ و تعمیم‌ وسایل‌ ارتباط‌ جمعی‌ و تعلیم‌ و تربیت‌ در سطح‌ عموم‌، خود به خود توده‌ و تحصیل‌کرده با هم‌ تفاهم‌ و اشتراک‌ بینش‌ دارند و هم‌دیگر را خوب‌ می‌شناسند…”(۳۷)

و…

۳/۲ : تحلیل‌ِ غرب‌ با برشی‌ اقتصادی‌ _ طبقاتی‌ :

شریعتی‌ مباحث‌ گوناگونی‌ درباره‌ی غرب‌ و علل پیدایش غرب جدید مطرح‌ کرده‌ است‌. طرح‌ تفضیلی‌ آنها خارج‌ از حدود این‌ مقاله‌ است‌، اما برخی‌ مباحث‌ مهم‌تر آن‌ عبارتند از: تغییر متد ذهنی‌ و قیاسی‌ ارسطویی‌ به‌ متد عینی‌ و تجربی‌ طی‌ رنسانس‌؛ تأثیر پروتستانتیسم‌ در تقویت‌ نگرش‌ و میل‌ به‌ زندگی‌ مادی‌ و اقتصادی‌؛ رشد سیانتیسم‌ و پیشرفت‌ پیوسته‌ اما سریع‌ علم‌ و تکنولوژی‌؛ رشد طبقه‌ متوسط‌ دوران‌ فئودالیته‌ (بورژوای‌ ترقی‌خواه‌) و انتقال‌ از دوران‌ کشاورزی‌ به‌ صنعت‌ و تبدیل‌ بورژوازی‌ تجاری‌ به‌ سرمایه‌داری‌ صنعتی‌ و امپریالیسم‌؛ نقش‌ اساسی‌ استعمار ملل‌ تحت‌ سلطه‌ در رشد تجاری‌ و صنعتی‌ غرب‌؛ حاکمیت‌ اکونومیسم‌ بر تمدن‌ غرب‌ و تکوین‌ جامعه‌ای‌ که‌ در آن‌ نیروهای‌ نابرابر اقتصادی‌ به‌ مسابقه‌ای‌ آزاد مشغول‌اند؛ به‌ سر عقل‌ آمدن‌ سرمایه‌داری‌ با سهیم و آمبورژوازه‌ کردن‌ کارگران‌ از محصولی‌ که‌ ریشه‌ در استعمار ملل‌ تحت‌ سلطه‌ دارد نه‌ دسترنج‌ طبقه‌ کارگر دول‌ صنعتی‌؛ سعی‌ سرمایه‌‌داری در تبدیل‌ همه‌ جوامع‌ به‌ بازار مصرف‌ خود از طرق‌ مختلف‌ و به‌ویژه با نفی‌ و مسخ‌ فرهنگ‌ بومی‌ و تبلیغ‌ تجدد به جای‌ تمدن‌ و…

از نظر متدلوژیک‌، شریعتی‌ در تحلیل‌های‌ تاریخی‌ خود و از جمله‌ تحلیل‌ غرب‌ بر خلاف‌ نگرش‌ عام‌ مارکسیستی‌ که‌ به‌ “تحلیل‌ تمام‌ طبقاتی‌” مسائل‌ می‌پردازد، به‌ “برش‌ طبقاتی‌” دست‌ می‌زند.(۳۸) در این‌ متد ضمن‌ آنکه‌ پرهیز و هراسی‌ از تحلیل‌ مسائل‌ اقتصادی‌ و طبقاتی‌ و تأثیر آن‌ در روند حرکت‌ جامعه‌ و تاریخ‌ وجود ندارد، اما دست‌ به‌ “ساده‌ سازی‌” و “قالب‌ زنی‌ تاریخ‌” نیز نمی‌زند. بر خلاف‌ ساده‌‌سازی‌های‌ رایج،‌ وی‌ به‌ نقش‌ متقابل‌ و متغیر عوامل‌ انسانی‌ و فرهنگی‌، سیاسی‌ و اجتماعی‌ و نژادی‌ و جغرافیایی‌ (و حتی‌ تصادف‌) معتقد است‌ و شکست‌ تحلیل‌های‌ طبقاتی‌ را در جای‌ جای‌ وقایع‌ عینی‌ تاریخ‌ معاصر نشان‌ می‌دهد. در آثار وی‌، و در این‌ بخش‌، تاکید فراوانی‌ بر تحلیل‌ و یادآوری‌ نقش‌ استعمار در رشد اقتصادی‌ غرب‌ دارد. در این‌ جهت‌ شدیداً از مارکسیسم‌ انتقاد می‌کند که‌ “آنچه‌ مارکس‌ هم‌ ندانست‌ این‌ بود که‌ خیال‌ می‌کرد ” سود اضافی‌” است‌ که‌ سرمایه‌داری‌ را چاق‌ کرده‌ است‌. این‌ ارزش‌ اضافی‌ زاییده‌ کار انشعابی‌ و تخصصی‌ و تقسیم‌ کار و ماشین‌ نبود که‌ سرمایه‌داری‌ را پدید آورد. غارت‌ بود نه‌ تولید، استعمار آسیا و آفریقا بود نه‌ استثمار کارگر اروپا”.

او در نگرش‌ اقتصادی‌ و طبقاتی‌اش‌ به‌ اروپا همین‌ دید انتقادی‌ را نیز به‌ مارکسیسم‌ دارد و معتقد است‌:

“… پس‌ از انقلاب‌ موفق‌ چین‌ و انقلابات‌ در کشورهای‌ آسیایی‌ و اروپای‌ شرقی‌ و آفریقا و آمریکای‌ لاتین‌، تحلیل‌های‌ مارکسیستی‌ ضعیف‌ و خدشه‌دار شده‌ و پرولتاریای‌ صنعتی‌ در جوامع‌ سرمایه‌‌داری رو به‌ ضعف‌ رفته‌ است…”(۳۹)
“… اهداف‌ سوسیالیست‌های‌ قرن‌ ۱۹ بی‌سرانجام‌ مانده‌ و سرمایه‌داری‌ اروپا توانست‌ انقلاب‌ سوسیالیستی‌ را به‌ کلی‌ منتفی‌ کند و سوسیالیسم‌ کشورهای‌ دیگر مانند چین‌ و شوروی‌ نیز در تحقق‌ آن‌ اهداف‌ به‌ بن‌بست‌ رسیده‌ است‌ و آن‌ آرزو را که‌ با حل‌ تضادهای‌ طبقاتی‌ نیروی‌ انسان‌ها برای‌ رشد و تکامل‌ آزاد می‌شوند، تبدیل‌ به‌ کیش‌ فردپرستی‌ و حزب‌پرستی‌ گردیده‌ است‌…”(۴۰)
“… آمریکا نیز که‌ در قله‌ کاپیتالیسم‌، امپریالیسم‌، می‌بایست‌ به‌ ضرورت‌ جبری‌ دیالکتیکی‌ منفجر می‌شد، محکم‌ پابرجا مانده‌ است‌ و حتی‌ گرفتاری‌های‌ داخلی‌ این‌ قطب‌ پیشرفته‌ سرمایه‌داری‌، نه‌ عصیان‌ طبقاتی‌ پرولتاریا و حتی‌ سندیکالیسم‌ اصولی‌ نیست‌ بلکه‌ بیش‌تر مسائل‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌ از قبیل‌ تبعیض‌ نژادی‌، جنایت‌ و ناامنی‌ و سقوط‌ انسانیت‌ است‌ و در اروپای‌ شمالی‌ با حفظ‌ مالکیت‌ خصوصی‌ و رشد صنعتی‌ جنگ‌ طبقاتی‌ به‌ خفیف‌ترین‌ سطح‌اش‌ پایین‌ آمده‌ و در آرامش‌ اجتماعی‌ و سازش‌ طبقاتی‌ به‌سر می‌برند. و در دیگر جوامع‌ اروپایی‌ نیز قدرت‌ و نفوذ چپ‌ کاهش‌ یافته‌ است…”(۴۱)

اما شریعتی‌ همه‌ تحلیل‌هایش‌ را در چهارچوب‌ دید کلی‌ انسانی‌اش‌ می‌بیند. وی در این‌ زمینه‌ معتقد است‌:

“… انسان‌، در‌ طلبِ آزادی‌، گرفتارِ سرمایه‌داری‌ شد، و در عشق‌ِ به‌ عدالت‌، گرفتارِ یک‌ نظام‌ِ مارکسیستی‌ای‌ شد، که‌ در آن‌، اولین‌ چیزی‌ که‌ نفی‌ شده‌ است‌، آزادی‌‌ی انسان‌، و ارزش‌ِ وجودی‌‌ی اوست…”(۴۲‌)

و این‌ آفات‌، را “بزرگ‌ترین‌ دردهای‌ انسان‌ِ امروز”، و “بالاترین‌ فاجعه‌های‌ قرن‌ِ بیستم‌”(۴۳) نام‌ می‌نهد.

آنچه‌ امروز در مورد بخش‌ اقتصادی‌ تحلیل‌ و نگرش‌ شریعتی‌ به‌ غرب‌ قابل‌ دقت‌ است‌ این‌که اولاً شریعتی‌ از دید کارشناس‌ جامعه‌‌شناسی و نیز از زاویه‌ دید یک‌ متفکر سیاسی‌ و مبارز (صاحب‌ اندیشه‌ و ارزش‌ و آرمان‌) به‌ این‌ مسائل‌ نگریسته‌ است‌ نه‌ از دید یک‌ تحلیل‌‌گر یا کارشناس‌ اقتصادی‌ (و وجه‌ غالبش‌ بر خورد کلی‌ ـ ارزشی‌ است‌ نه‌ برخورد جزئی‌ و کارشناسی‌). هر چند مطالب‌ عمیق‌ و دقیق‌ بسیاری‌ را در تکوین‌ تمدن‌ صنعتی‌ غرب‌ مطرح‌ ساخته‌ است‌ اما جای‌ یک‌ تحلیل‌ مستقل‌ غرب‌‌شناسانه‌ اقتصادی‌ (که‌ همانند وی‌ از تعصب‌ غرب‌ ستیزی‌ و غرب‌ ستایی‌ به‌ دور باشد) هم‌چنان خالی‌ است‌.

دیگر این‌که نگاه‌ شریعتی‌ در این‌ بخش‌ بیش‌تر معطوف‌ به‌ مراحل‌ اولیه‌ تکوین‌ و رشد سرمایه‌داری‌ در غرب‌ است‌ و حداکثر تا سال‌های اولیه‌ پس‌ از جنگ‌ دوم‌ و استقلال‌ سیاسی‌ دول‌ تحت‌ سلطه‌ پیش‌ می‌آید. روند تحولات‌ و تغییرات‌ اقتصادی‌ غرب‌ (جهان‌ صنعتی‌ یا جهان‌ شمال‌) و جهان‌ جنوب‌ و تجارب‌ تلخ‌ و شیرین‌ آن‌ و رابطه‌ این‌ دو اقلیم‌ دور شونده‌ با نگرش‌ “اقتصاد سیاسی‌” در آثار شریعتی‌ پی‌گرفته‌ نشده‌ است‌. حوادث‌ و معادلات‌ اقتصادی‌ جهان‌ در این‌ نیمه‌ دوم‌ قرن‌ بیستم‌ و به‌ویژه سه‌ دهه‌ آخر آن‌ بسیار پیچیده‌ است‌ و می‌باید با همان‌ حساسیت‌ و دقتی‌ که‌ شریعتی‌ با پرهیز از ساده‌انگاری و ساده‌ لوحی‌ و با نگرش‌ جامعه‌شناسانه‌ رادیکالش‌ درباره‌ی پیدایش‌ این‌ تمدن‌ داشته‌ است‌، این‌ بار با غلظت‌ اقتصادی‌ و کارشناسی‌ بیش‌تری‌، اما با همان‌ حساسیت‌ و تعهد و رادیکالیسم‌ انسانی‌ پی‌گرفته‌ شود و جای‌ این‌ نگرش‌ نیز هم‌چنان خالی‌ است‌.

شریعتی‌ بر عامل‌ استعمار تاکید بسیار کرده‌ است‌ اما این‌ تاکید از ساده‌سازی‌های‌ “نظریه‌ امپریالیسم‌” در فرهنگ‌ کلاسیک‌ چپ‌ فاصله‌ای‌ آشکار دارد. تاکید و تحلیل‌ شریعتی‌ بر عوامل‌ فرهنگی‌ و سیاسی‌، پرهیز از اتکا به‌ نظریه‌ وابستگی‌ و متصل‌ نمودن‌ همه‌ عقب‌‌ماندگی‌ها به‌ استعمار، نقد مراحل‌ تاریخی‌ مارکسیستی‌، نقد تکیه‌گاه‌ طبقاتی‌ ویژه‌ چپ‌ (طبقه‌ کارگر) و… ابعاد این‌ فاصله‌ را نشان‌ می‌دهند. اما این‌ بسیار ناکافی‌ است‌. تحلیل‌ اقتصادی‌ جهان‌ و اقتصاد دول‌ صنعتی‌ و رابطه‌ شمال‌ و جنوب‌ در چند دهه‌ اخیر و تعیین‌ عوامل‌ ساختاری‌ درونی‌ جوامع‌ جنوب‌ در عقب‌ماندگی‌ ضمن‌ نادیده‌ نگرفتن‌ نقش‌ گذشته‌ و حال‌ استعمار و سلطه‌ جهانی‌ و تحلیل‌ استراتژی‌های مختلف‌ رشد و توسعه‌ در جهان‌ و چند دهه‌ متحول‌ اخیر بسیار ضروری‌ است‌. این‌ تحولات‌ به‌ گونه‌ای‌ است‌ که‌ حتی‌ برخی‌ معتقدند تحولات‌ سریع‌ چند دهه‌ اخیر در عرصه‌ اقتصادی‌ جهان‌ باعث‌ شده‌ دول‌ غربی‌ در چند قرن‌ اخیر، ابتدا با کلاهبرداری‌ و خیانت‌ و زور و چپاول‌ از دوش‌ شریک‌ و هم‌ قافله‌ حرکت‌ تاریخی‌ بشری‌شان‌، یعنی‌ شرق‌ یا جنوب‌ بالا بروند. و اینک‌ خود از این‌ تکیه‌گاه‌ مستقل‌ گردیده‌ و رابطه‌ تاریخی‌ شراکت‌ در حرکت‌ تمدن‌ و تاریخ‌ بشری‌ به‌ رابطه‌ شاگرد ـ استادی‌ و حتی‌ بدتر تبدیل‌ شده‌ است‌. استاد دانا و توانا و زرمندی‌ که‌ شاگرد و دنباله‌رو خود را استثمار می‌کند، اما مستقل‌ از او به‌ زندگی‌ ادامه‌ می‌دهد و حتی‌ این‌ شاگرد است‌ که‌ داوطلبانه‌ اندک‌ نیرو و توان‌ و اندوخته‌اش‌ را تقدیم‌ می‌کند تا وی‌ را نیز به‌ دنبال‌ خود بکشد!

واقع‌گرایی‌، پرهیز از جزمیت‌ و تعصب‌ و پیشداوری‌ از یک‌ سو، و تعهد به‌ مردم‌ و انسان‌ و ارزش‌ و آرمان‌ از دیگر سو، استعداد و پتانسیل‌ مناسبی‌ است‌ که‌ تفکر شریعتی‌ و نوگرایی‌ دینی‌ رادیکال‌ در ایران‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ یک‌ تحلیل‌ کامل‌تر از غرب‌ (در برش‌ اقتصادی‌اش‌) داراست‌. امروزه، تجدیدنظر در نگرش‌های‌ ساده‌سازانه‌‌ی رایج‌، و تکوین‌ِ یک‌ نگرش‌ِ مستقل‌، بسیار ضروری‌ است‌.

پاورقی :

۱. قسمتی از این مقاله در نشریه ایران فردا چاپ شده و سپس متن کامل آن در یادواره بیستمین سالگشت دکتر علی شریعتی “ما و غرب” (به کوشش حسن یوسفی اشکوری، سعید درودی، رضا علیجانی)، انتشارات حسینیه ارشاد، به چاپ رسیده است.
۲. مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص‌ ۱۲۲
۳. مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص‌ ۳۵۳
۴. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۳۵۴
۵. مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص‌ ۲۰۸
۶. م‌آ ۱۱ ص‌ ۲
۷. م‌ آ۳۵ ص‌ ۶۱ و ۶۲
۸. م‌ آ ۳۵ ص‌ ۲۱۷
۹. م‌ آ ۳۵ ص‌ ۶۰
۱۰. م‌ آ ۵ ص‌ ۱۰۰
۱۱. م‌ آ ۳۱ ص‌ ۱۷۹
۱۲. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۲۴۵
۱۳. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۲۴۳
۱۴. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۲۴۴
۱۵. مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص‌ ۱۰۶
۱۶. مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص‌ ۵۰۸
۱۷. مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص‌ ۱۷۲ ـ ۱۷۴
۱۸. مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ۱۰۴۴
۱۹. مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص‌ ۵۳۳
۲۰. مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۵۳۳
۲۱. مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص‌ ۱۷۴
۲۲. م‌ آ ۱ ص‌ ۱۶۰
۲۳. مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص‌ ۶۰۵
۲۴. م‌ آ ۱ ص‌ ۱۱۰
۲۵. مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص‌ ۲۲۹
۲۶. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۲۹۳
۲۷. همانجا
۲۸. شریعتی‌ این‌ مذهب‌ را نیز در بند متد ارسطویی‌ تحلیل‌ می‌کند که‌ از طریق‌ طبقات‌ حاکم‌ به‌ خدمت‌ گرفته‌ شده‌ است‌.
۲۹. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۲۶۸ ـ ۲۷۱
۳۰. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۲۷۲
۳۱. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۲۶۷
۳۲. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۵۹
۳۳. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۳۹
۳۴. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۹۵
۳۵. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۵۹ تا۷۲
۳۶. مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص‌ ۲۵۳
۳۷. م‌ آ ص‌ ۲۵۳
۳۸. در این‌ مورد بسیاری‌ از آثار شریعتی‌ دارای‌ بحث‌ و نکته‌اند به‌ویژه می‌توان‌ به‌ بسیاری‌ از صفحات‌ مجموعه‌ آثارهای‌ ۴ و م‌ آ ۵ ص‌ ۱۲۹ ـ ص‌ ۱۳۵ و م‌ آ ۱۲، اکثر صفحات‌ دروس‌ ۱۲ و ۱۵ و ۱۹ و ۲۴ و ۲۵، در م‌ آ ۱۷ و ۱۸ و اکثر صفحات‌ م‌ آ ۳۱ مراجعه‌ کرد.
۳۹. اولین‌ پیوستگی‌ را دربارة‌ کارخانه‌ رنو که‌ ابتدا درشکه‌ می‌ساخت‌ و حالا مدرن‌ترین‌ ماشینها را تولید می‌کند، مثال‌ می‌زند(م‌ آ۱۲ ص‌ ۶۴)
۴۰. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۱۶۵
۴۱. مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص‌ ۱۳۲
۴۲. مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص‌ ۷۳
۴۳. مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص‌ ۷۵ و ۷۶

بخش دوم مقاله


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــ / ۰۰۰۰
منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی

ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک × 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.