منوی ناوبری برگه ها

جدید

شريعتی و دموکراسی ۲

درباره شریعتی
محمدسعید حنایی کاشانی

.

نام مقاله : شريعتی و دموکراسی ۲
نویسنده : محمدسعيد حنايی کاشانی
موضوع : ــــــــــ



در نوشته‌های شريعتی می‌توانيم سه دسته نظر درباره‌ی دموکراسی ببينيم :

۱. نفی دموکراسی
۲. نکوهش دموکراسی
۳. ستايش دموکراسی.

از ارتباط و فهم و نقد اين سه نظر است که می‌توانيم به نظر واقعی شريعتی درباره‌ی دموکراسی برسيم. شريعتی در نامه‌ای، متعلق به سال ۵۴ به بعد، می‌نويسد: ‌

“… من قلم ادبی و رشته‌ی جامعه‌شناسی و تخصص علمی‌ام را در فلسفه‌‌ی تاريخ رها کرده‌ام، تا همه از علی و فاطمه و حسين و زينب و انتظار موعود و شهادت و امامت و امام سجاد و فلسفه‌ی سياسی و انقلابی “وصايت” و “غدير” و نفی شوری و سقيفه و دموکراسی و خلافت و معرفی سلمان و ابوذر و حجر و حر و تمامی ارزش‌های اهل بيت و شخصيت‌های تشيع و رسالت تاريخی و جهانی و انسانی علی بگويم و بنويسم…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۷۳

قرار گرفتن نام “دموکراسی” در کنار “سقيفه” بايد ما را به اين پرسش رهنمون شود که چرا او اين دو و نيز تعدادی از نام‌ها و مفاهيم اسلامی ديگر را در کنار يکديگر قرار می‌دهد؟ برای فهم اين نکته بايد به جای ديگری نيز رجوع کنيم تا ببينيم چرا شريعتی “نفی دموکراسی” و “نفی شوری” و “نفی خلافت” را کاری در عرض سخن گفتن از علی و فاطمه و… قرار می‌دهد.

شريعتی در “تشيع علوی و تشيع صفوی” صفحه ۵۸ از اعلاميه‌ای سخن می‌گويد که برخی از روحانيون آن زمان، يعنی آية‌الله سيدصدرالدين جزايری، و آقا‌زاده‌اش سيدمرتضی جزايری، و سيدمرتضی عسکری، متخصص معروف مذهب تشيع صفوی، منتشر کرده و در آن حسينيه‌ی ارشاد و شريعتی را متهم به اشاعه‌ی افکار و اعمالی کرده‌اند که يکی از آنها “دموکراسی” است. شريعتی آن اعلاميه را به‌طور کامل می‌آورد و نقل می‌کند تا نشان دهد که مخالفان‌اش دارای چه اخلاقی‌اند. آن اعلاميه با اين انذار آغاز شده بود (ص۶۱):

“… برخی گمان می‌کنند که حسينيه‌ی ارشاد فقط درصدد ترويج وهابيت و سنی‌گری و حمله به مبادی تشيع و احياناً نشر برخی مفاسد عملی از نوع موسيقی و معاشرت آزاد زن و مرد است، و شايد با اصل دين و تدين به اسلام کاری ندارد، ولی ذيلاً خواهيد ديد که در اين کتاب‌ها سعی شده است در شکل طرفيت با تعصب و اينکه ناشی از خودخواهی و جهالت است و آزادی و آزادمنشی بهترين مراتب کمال انسانی است، تصريحاً هر نوع بی‌دينی را در هر جامعه‌ای مجاز بشمرند، و اساساً يک دين حنيف را که همه بايد از او تبعيت کنند، از ميان برداشته منکر شوند…”

آن اعلاميه سپس به مواردی اشاره می‌کند که در کتاب‌های منتشرشده‌ی ارشاد ديده شده است. يکی از آن کتاب‌ها، “محمد خاتم پيغمبران” است: اينک اجمالاً به يکی از هزار آن نوشته‌ها اشاره می‌کنيم:

“… همان کتاب (محمد خاتم پيغمبران) ص ٣٣٧ و ٣٣٨: «چگونگی برگزاری انتخابات سه خليفه نشان داد که دموکراسی غربی که ملت‌های نوخاسته ايمان خويش را در سال‌های اخير نسبت بدان از دست داده‌اند، در جامعه‌ی آن روز عرب چگونه قادر بوده است مردم را از دخالت شخص پيغمبر در تعيين سرنوشت سياسی آنان بی‌نياز سازد.(ص ٦٣)…”

شريعتی که از اين سخن برآشفته شده است، در حاشيه‌ی همان صفحه به دفاع از خود بر می‌خيزد :

“… در کتاب “محمد خاتم پيامبران” و “اسلام‌شناسی”، بيش از ده صفحه متن و پاورقی به نفی اصل “بيعت و شوری” که اهل سنت در اثبات خلافت ابوبکر بدان استناد می‌کنند و رد دموکراسی که امروز روشنفکران بدان تکيه دارند و بسياری از مسلمين در اثبات اصل “انتخاب” جانشين پيغمبر و رد اصل “وصايت” ـ يعنی توجيه نظر اهل سنت و نفی عقيده‌‌ی شيعه ـ به آن استناد می‌نمايند، اختصاص داده‌ام، و با دلايل عقلی و جامعه‌شناسی و ارائه‌ی نمونه‌های سياسی از انقلاب‌های معاصر، ثابت کرده‌ام که اولاً “دموکراسی يک رژيم ضدانقلابی است و با رهبری ايدئولوژيک جامعه مغاير است. ثانياً حتی امروز، دو قرن پس از انقلاب کبير فرانسه، در خود اروپای پيشرفته، دموکراسی تحقق کامل نيافته است، چگونه چهارده قرن پيش، آن هم در ميان قبايل اوس و خزرج و قريش و غطفان… می‌توانسته است بهترين رهبری سياسی و فکری جامعه را به تشخيص افراد و “اجماع آراء مردمی که رأی ندارند” انتخاب نمايد و مردم را از دخالت پيغمبر در تعيين سرنوشت سياسی آنان بی‌نياز سازد؟ می‌بينيم، روحانيت صفوی ـ که هر کاری را برای منافع خود و فريب مردم و پامال کردن حقيقت جايز می‌شمارد ـ ده صفحه استدلال را حذف کرده و آخرين جمله را که به صورت سؤال انکاری است، به صورت جمله‌ی مثبت خبری نقل کرده و به مردم اين چنين معرفی کرده است که من گفته‌ام: “دموکراسی مردم را از دخالت پيغمبر در سرنوشت سياسی‌شان بی‌نياز ساخته است!!”…”
مجموعه آثار ۹ / تشیع علوی و تشیع صفوی / ص ۶۳

در اينجا به‌وضوح مشخص می‌شود که مراد شريعتی از “نفی دموکراسی” چيست و چرا او همه‌ی عمر خود در راه آن کوشيده است: او کوشيده است اثبات کند که در صدر اسلام امکان نداشت “دموکراسی” پديد آيد. شريعتی، برخلاف آنچه گاهی رندانه ادعا می‌کند، در مسأله‌ی دين بی‌‌طرف نيست و صرفاً به تحقيق علمی نمی‌پردازد. شريعتی در مقام “دفاعيه‌نويس” (آپولوژيست) و “رديه‌نويس” نيز ظاهر می‌شود. از همين روست که مرحوم مطهری نوشتن مهمترين بخش “محمد خاتم پيغمبران” را به او واگذار می کند. مطهری در نامه‌ای در خصوص همين کتاب به شريعتی می‌نويسد:

“… بخش اول و دوم را آقای دکتر سيد جعفر شهيدی به عهده گرفتند، که البته لياقت اين کار را دارند و بخش سوم آن را که از دو بخش اول مهم‌تر است برای حضرت‌عالی در نظر گرفتيم و شايد قسمت اصلی و اساسی کتاب با توجه به نويسندگان مبرز و لايق‌اش همين سه بخش باشد… ما از ذوق و ابتکار و حسن انتخاب حضرت‌عالی انتظار داريم که به‌طور فشرده و در عين‌حال روشن همه‌ی نکات روشن آن قسمت از زندگی حضرت را مرقوم فرماييد و مخصوصاً قسمت‌هايی که کمتر مورد توجه ديگران است با نظر روشن‌بين خود آنها را بشکافيد…” (جعفر سعيدی ، “دکتر علی شريعتی از ديدگاه شخصيت‌ها”، نشر سايه، ١٣٨٠، ص ٨٨).

اکنون می‌بايد پرسيد چرا در بحث‌های مذهبی و مشروعيت خلافت پای “دموکراسی” به ميان آمده است؟ به گفته‌ی شريعتی برخی روشنفکران (عرب و سنی) در بحث از ماجرای سقيفه و معاويه، از راه استناد به “دموکراسی” (ارزشی مقبول در جهان امروز) حربه‌ی مؤثرتری برای محکوميت شيعه يافته‌اند، از همين جاست که شريعتی مصمم می‌شود به “نفی دموکراسی” برخيزد. بحث قابليت تعاليم مذهبی سنی و شيعه برای پذيرش “دموکراسی” و “ليبراليسم” البته امروز بسيار تازه‌تر شده است. شيعه همواره خود را مذهبی “ولايی”(authoritarian) نشان داده است و سنی خود را مذهبی اهل “جماعت” و “اجماع”. از همين رو، اسلام‌شناسان غربی مدعی‌اند که “مذهب سنی” بيش از “مذهب شيعی” استعداد پذيرش دموکراسی را دارد. به اين بحث اکنون نمی‌پردازيم، اما ببينيم شريعتی چگونه به “نفی امکان تحقق و وجود دموکراسی” در صدر اسلام و در نتيجه دفاع از شيعه می‌پردازد.

استدلال جامعه‌شناسانه‌ و نيز ايدئولوژيکی که شريعتی می‌آورد بدين گونه است :

“… آيا توده‌ی عرب آن روز به مرحله‌ای از رشد سياسی رسيده است که چنين مسئوليتی را از پيشوای جامعه، پيشوايی که در عين‌حال متفکر و صاحب مکتب (زيرنويس از شريعتی: ايدئولوگ. اين مقام برای محمد در جامعه‌ی خويش از نظر سياسی بسيار پرمعنی است، چه، (حتی) در دمکراتيک‌ترين جامعه‌ها، آنچه برای زمام‌دار جايز نيست، برای ايدئولوگ يک حزب، نهضت، يا رژيم جايز است، يک ايدئولوگ را با اخذ آراء عمومی انتخاب نمی‌کنند. دنيای امروز هم به مثلاً مارکس کاملاً حق می‌دهد که انگلس را به عنوان بزرگ‌ترين تئورسين سوسياليسم به مردم معرفی کند.) اين جامعه نيز هست، کاملاً سلب کند؟ آيا دموکراسی، دموکراسی‌ای که پس از دو قرن که از انقلاب کبير فرانسه می‌گذرد در اروپای غربی هنوز جامعه‌ای را که شايستگی آشنايی با آن را داشته باشد به دست نياورده است، در ميان اوس و خزرج، قريش و غطفان، و هوازن و ثقيف… بدان حد رسيده بود که خود سرنوشت جامعه‌ای را که فقط و فقط بيست و سه سال تاريخ دارد، در دنيای آن روز، به دست گيرد؟ آيا رهبری آينده‌ی اين امت را محمد بهتر تشخيص تواند داد يا توده‌ی قبائل، و حتی سعد بن عباده و ابوعبيده‌ی جراح و عبدالرحمن بن عوف و عمر و ابوبکر و عثمان و طلحه و سعد و زبير؟
 
چگونگی برگزاری انتخابات سه خليفه نشان داد که “دموکراسی غربی” که ملت‌های نوخاسته، ايمان خويش را در سال‌های اخير نسبت بدان کمابيش از دست داده‌اند، (زيرنويس از شريعتی: به‌ويژه پس از جنگ دوم که انقلاب سراسر آسيا و افريقا و امريکای لاتين را فرا گرفت و ملت‌های جوانی در اين سه قاره پديد آمدند، رهبران انقلاب‌های اجتماعی و ضداستعماری، بر اساس تجربه‌های تلخ، معتقد شدند که دموکراسی در اين مرحله‌ی تاريخی نه عامل (جلوگيری از) رکود و ضعف و برقراری سنت‌های انحرافی و کهنه‌ای که سخت ريشه‌دار است خواهد بود، بلکه از آن، دشمن نيرومند خارجی و عمال داخلی‌اش بهره‌برداری می‌کنند و بی‌درنگ همه‌ی ثمرات انقلاب تباه می‌گردد يا به کلی آنچه به دست آمده نابود می‌شود و يا مسخ. دموکراسی در جامعه‌ی انقلابی جوان، بازی فريبنده‌ای است که در آن هميشه برنده‌ دشمن دموکراسی است و آنچه باخته می‌شود انقلاب است. ظهور فاشيسم در قلب دموکراسی‌های غربی عامل ديگری است که برخلاف قرون ۱۸ و ۱۹ که دموکراسی مذهب همه‌ی روشنفکران انسان‌دوست بود، امروز “دموکراسی متعهد” را بر آن ترجيح دهند.) در جامعه‌ی آن روز عرب تا چه حد قادر بوده است که مردم را از دخالت شخص پيغمبر در تعيين سرنوشت سياسی آنان بی‌نياز سازد.
 
پيغمبر يکايک چهره‌های برجسته‌ی امت خويش را که احتمالاً زمام حکومت را پس از وی به دست خواهند آورد، بررسی می‌کند. وی خوب می‌داند که فکر برابری انسانی و برادری اسلامی و اصالت تقوی و علم و فداکاری، گرچه در مغزهای مسلمانان و حتی اصحاب بزرگ وی رسوخ کرده است و بدان سخت اعتقاد يافته‌اند، اما هنوز در احساس و وجدان اخلاقی آنان راه ندارد و با سرشت روحی آنان عجين نگشته است، چه، همواره احساس، ديرتر از اعتقاد تغيير می‌يابد…”
مجموعه آثار ۲۸ / روش شناخت اسلام / ص ۲۲۵

در اين استدلال شريعتی می‌توانيم چون و چرا کنيم، اما آن را به وقتی موکول می‌کنيم که بحث را اندکی ديگر پيش برده باشيم.

شريعتی و دموکراسی ۱
شريعتی و دموکراسی ۲
شريعتی و دموکراسی ۳
شريعتی و دموکراسی ۴


تاریخ انتشار : ۱۸ / شهریور / ۱۳۸۶
منیع : سایت رسمی حنایی کاشانی

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.