منوی ناوبری برگه ها

جدید

سعی در “صفا”ی سنت و “مَروه”ی تجدد

 

سوسن شریعتی

 
 
 
نویسنده : سوسن شریعتی
 
موضوع : جامعه ایرانی و سه حوزه‌ی نزاعِ سنت ، قدرت، و غرب
 
 
امروز، حدوداً صد سال می‌شود که ما مدام داریم از خود می‌پرسیم که کیستیم، چگونه هستیم و چرا اینگونه؟ در این سرگردانیِ صدساله در جَذر و مدِ کیستی و چیستیِ خود بارها با توهّمِ نجات فریاد بر آورده‌ایم : “ساحل! ساحل!” و هر بار باز به گردابِ دیگری درغلطیده‌ایم. صد سال می‌شود که فهمیده‌ایم و به اِجماع رسیده‌ایم که آن جور که باید نیستیم. امّا بر سَرِ این‌که آن “جور” که “باید” چیست، هیچ اِجماعی وجود نداشته و ندارد. نه بر سرِ “جور” ش و نه بر سرِ “باید” ش!
 
 
سه حوزه‌ی نزاع از این قرار بوده است :
 
نسبتِ ما و سنت.
نسبتِ ما و قدرت.
نسبتِ ما و غرب.
 
 
این “نبودنِ آنجور که باید” به گردنِ چیست؟ به گردنِ سنت است، به عهده‌ی قدرت است یا به دلیلِ غرب؟ این سنت است که ما را رعیتِ حکومتِ خودکامه کرده و نوکرِ اَجنبی یا حکومتِ خودکامه است که ما را در چنبره‌ی عبودیت و ِانفعال نگهداشته و راه را بر اَجنبی بازگذاشته و یا دستِ آخر اینکه، نکند این اَجنبی است که ما را عقب مانده می‌خواهد و قدرت را دست نشانده؟
 
از تصفیه‌ی سنت و دین باید آغاز کرد یا از تضعیفِ حکومتِ مرکزی و یا از جنگِ با استعمار؟ کدام یک از اولویّت برخوردار است؟
 
دین را باید ابزارِ بسیج علیهِ استعمار کرد یا به کمکِ غرب و با تکیه بر تجربه‌های آن بِلاد، به جنگ با سنت و خرافه رفت؟ باید در دستگاهِ مسلمانیِ خود انقلاب به پا کرد یا در دستگاهِ حکومت؟ شرقی ماندن خوب است یا غربی شدن؟
 
آیا باید دین را انداخت تو رودربایستی با خودش با گفتنِ این‌که اسلام با مشروطیت، با قانون، با پیشرفت، با جمهوریت… می‌خواند یا از اساس، بساطِ دین را از حوزه‌ی اجتماع جمع کرد؟ آیا می‌شود به ابزار و سِلاح‌های غرب مُسلح شد و شبیه آنها نشد؟ آیا می‌شود دین و سنتِ مُسلط و موجود را به چالش کشاند امّا هم دست و هم پیمانِ خارجی نگشت؟ استقلال لازم است یا آزادی؟
 
نبود یک دولتِ ملّی به دلیلِ آن است که ملّتِ شیعه ـ مَسلک همه‌ی قدرت‌ها را غَصب می‌داند و زیرِ عَلمِ دیگری سینه می‌زند؟ یا به دلیلِ آن است که دولت‌ها همه ظَلمه بوده‌اند و همین امر موجب شده که رعیت سر در هوایِ حکومتِ عدلِ نجات دهنده داشته باشد؟ حکومت‌هایِ خودکامه، مشروعیتِ شان را از مذهب داشته‌اند یا بی‌اعتنا به آن زمامداری کرده‌اند؟ و…
 
همه‌ی این سوال‌ها موجب آن شد که ما در بودن و از بودنِ خود به تَردید اُفتیم. چه کنیم؟ از کجا آغاز کنیم؟ به کجا و به چه کس مُتوسل شویم‌؟ اضطراب‌، زاده‌ی آگاهی است و این سر زدنِ آگاهی، ما را بی‌شباهت به دیروزِ مان ساخت. ما دیگر شبیهِ قبلِ خودمان نبودیم. میوه‌ی تلخِ آگاهی خورده شده بود و ما به عُریانیِ خود پی بردیم. دیگری، غیر، همان غرب، شد آئینه‌ی ما. در این دیدارِ رویاروی، فهمیدیم که از ریخت افتاده‌ایم. دیگر هیچ کس، هیچ طائفه و مَسلک و فرقه‌ای شبیهِ خودش نبود. حتی آن که بر وفاداریِ خود به گذشته سماجت نشان می‌داد. نه تنها شباهت به گذشته را از دست داده بود که حتی امکانِ آن را نیز. از آنهایی که از این آگاهی ترسیدند و بر آن شدند تا آئینه را بشکنند و دلخوش کنند به خاطره‌ی ازلیِ جوانی‌ای از دست رفته، بسیار سخن گفته شده است. آنها از هرگونه دخل و تَصرفی سر باز می‌زدند و گمان کردند، این همه قاطعیت، برای انکارِ زشتیِ شان کافی است. امّا در مقابل، برخی به فکرِ اصلاح افتادند، عده‌ای به فکرِ عملِ جراحی و این‌ها روشنفکران بودند. برای حلِ مُعضلِ استبداد و عقب ماندگی، این دو رویکرد ـ رادیکال و اصلاحی ـ به غرب و سنت را می‌توان دید. آشتیِ دین با تجدد یا حذفِ آن؟ آشنایی با تمدنِ غرب و یا اَخذِ تمدنِ فرنگی بی تصرفِ ایرانی؟
 
۱. رویکردِ رِفُرمیستی برای پیش‌بُردِ اهدافی چون آزادی و مُساوات و پیشرفت می‌کوشید تا نشان دهد که این همه با دین تضادی ندارد. نه به کنکاش در مبانیِ دینی و بنیادهایِ دین‌داری می‌پرداخت نه به تفحص در مبانیِ تَجدد در تجربه‌ی غرب.
 
۲. رویکرد رادیکال برای پیش‌بُردِ اهدافی چون تجدد و ترقّی، به حذفِ اراده گرایانه‌ی دین از ساحتِ اجتماع و تقلید از تجربه‌ی غرب دعوت می‌کرد. نه به جغرافیایِ زمانه می‌پرداخت و نه به مولفه‌ها و مُمیزاتِ فرهنگیِ تاریخِ خود.
 
اوّلی، روشِ خود را بر مونتاژ گذاشت و دوّمی بر تقلید. اوّلی فرانکشتاین می‌پروراند (شتر‌گاوـ‌پلنگ) و دوّمی یک تازه به دوران رسیده‌ی مُتشبه. در هر دو حال مشکلِ زشتی ما حل نشد. تغییرِ شکل دادیم امّا زیبا نشدیم. اگرچه دیگر شبیهِ قبل‌مان نبودیم امّا به راستی شبیهِ چه و که بودیم؟ فرانکشتاین یا آسیمیله؟
 
و همین‌جوری‌ها شد که در این کشمکش بر سرِ خواستن و نتوانستن و در این مَحشرِ کُبرای تقدیر، دموکراتِ دیروز شد نوکرِ شاهِ فردا (تقی زاده). قَزّاقِ دیروز شد، جمهوری خواه ( رضا ـ شاه ). آزادی خواه شد آدمکش ( منشی‌زاده ).کودتاچیِ دیروز شد متولّیِ دین و دین‌داری ( سید ضیاء طباطبایی ). متولّیِ دین شد سردمدارِ دنیا و روشنفکر شد آلتِ فعلِ خارجی ( اجتماعیون ـ عامیون و حزب توده و… ) لائیک به مذهب تظاهر می‌کرد تا بتواند حرف‌اش را به گوش‌ها برساند ( ملکم خان ـ مستشارالدوله نویستده‌ی کتابِ “یک کلمه” و حتی روشنفکرِ دین ستیزی چون آقا خان کرمانی ). مذهبی، دین‌داری و متولّیانِ رسمیِ دینِ موجود را به زیرِ سوال می‌برد تا بتواند موانعِ ترقّی را از میان بردارد.( شیخ هادی نجم‌آبادی ـ ناظم الاسلام کرمانی ) سوسیال ـ دموکرات مشروطیت را جنبشی برای برپاییِ سدی بر سرِ راهِ تمدنِ اروپائی می‌دانست و خواهانِ جنگِ طبقاتی بود و…( چلنگریان ) و اگر چه بودند تک و توک جانِ آزاد و متفکرِ مستقل که حرفِ شان به گوشی نرسید.
 
 
تجربه‌ی این کشمکش، این درس‌ها را به ما داد :
 
۱. تا هنگامی‌که توده، شهروند نشود، “زد و خوردِ” نخبگان به “زد و بندِ” آنها منجر خواهد شد. مَدنیّت نمی‌تواند کله ـ پا تحقق پیدا کند.
 
۲. وحدتی که صرفاً در تضادِ با دشمنِ مشترک شکل می‌گیرد (استعمار و یا سلطنتِ مطلقه و…) شکننده و صوری است. برای برداشتنِ گامِ نو، باید طرحِ نو نیز داشت.
 
۳. برخوردِ ابزاری با دین ـ آن‌چنان که هست ـ به قصدِ بسیج بر علیهِ این منکر و یا بر لَهِ آن معروف، همیشه به وضعیتِ ایده‌آلی راه نخواهد برد. باید در نَفْسِ نسبتِ دین و دین‌دار تجدید نظر کرد و در نقشِ آن تحقیق و تفحص نمود.
 
۴. انکارِ اراده گرایانه‌ی دین، نه آن سویِ احقاقِ مَدنیّت است و نه آن سمتِ اثباتِ پیشرفت و ترقّی. جامعه‌ی دین‌دار واکنش نشان خواهد داد و مُدعی و دعوت را با هم مَعدوم خواهد کرد.
 
۵. راندنِ دینِ عقب مانده به خانه، دین‌دارِ عقب مانده را از اجتماع حذف نمی‌کند و اجتماعی با آحادِ عقب مانده، در سرِ هر بزنگاهی، “دیوِ خفته‌ی به خانه رانده شده را ” از خواب بیدار خواهد ساخت.
 
۶. برای متجدد شدن، خواستن کافی نیست باید اسبابِ تمدن همه را آماده کنی وگرنه می‌شوی مُتِشَبِّه.
 
این‌ها درس‌های دیروز بود. آموزه‌هایی برای ترمیمِ چهره‌ی خود. هویتِ خود. راهی میانِ مونتاژ و تقلید. امّا پرسشِ امروزِ ما؟
 
۷. آیا تَعمیم و تحمیل و تسلطِ دین ـ نوعی از دین‌داری ـ به قصدِ بخشیدنِ هویتِ مستقل، هویتی که نه شرقی باشد نه غربی، نه خفتن در تاریخِ گذشته باشد و نه فرار به جلو، بهترین راه حل است؟ امروز، این نیز محلِ تردید است.
 
 
ما هنوز از این مَحتومیتِ میانِ فِرانکشتاین و مُتشبّه خلاصی نیافته‌ایم. دلایل‌اش :
 
الف) ماشینِ پژو پرشیایِ عروس، آراسته به گل و روبان و… با پلاکاردی بر پشتِ شیشه Justmarried و نیز چند تا قوطیِ آویزان به عقبِ ماشین. درست مثلِ سریال‌های آمریکایی. شکی نیست که عروس مِهرِ سنگین خواسته بود و قباله‌ی گزاف و جهیزیه‌ی هنگفت و بله برون و حنا بندون و… ریختنِ نقل و نبات، این حیاط و اون حیاط. عروس و داماد هم سنت را خواسته بودند و هم مدرنیته را.
 
ب) تِراکتِ تبلیغاتی یکی از کاندیداهای مجلسِ هفتم. تبریکِ جشنِ “سَن ـ ولانتن” Saint ـ valentin با دو عدد قلبِ سرخِ متداخل، جشنِ عُشّاق در مَمالکِ غربیه. شکی نیست که کاندیدایِ محترم فهمیده بود که برای اَخذِ آراء باید به اَخذِ دل‌ها بپردازد. امّا چرا با توسل جستن به ولانتنِ قدیس. کاندیدای ما سُنت را می‌خواهد یا مدرنیته را؟
 
ج) دکوراسیونِ خانه‌ها : مبل‌هایی به سبکِ لویی چهارده و پانزده و شانزده در کنارِ مخده و تِرمه‌ی قاجاری. نقاشیِ پیکاسو تو قابِ خاتم. آشپزخانه‌هایی همه اُپن Open، جَکوزی و سونا، در کنارِ حجله، در همان ساختمان. سنت است یا مدرنیته؟
 
د) توکل و توسل و نذر و نیاز و مولودی خوانی در هیئتِ مدرن. یک جور مدونا که نذر کند و یا مایکل جکسونی که سینه بزند. مُهرِکامپیوتری. سنتی است یا مدرن؟
 
ه) دکلمه‌هایِ عرفانیِ تلویزیونی همراه با موزیکِ لامبادا و شَکیرا و کِلایدرمَن. سنت است یا مدرنیته؟
 
و) هر کالایی را که می‌خواهی بخری، اطمینان می‌دهند که : صد در صد خارجی.
 
ز) هر اندیشه‌ای که به فروش می‌رسد نیز، حتی سنتی‌ترینِ آن، از پُست مدرن‌هایِ غربی کُد می‌آورد. الله اکبر! برای اثباتِ شرع، متوسل شدن به تیلیش و دِریدا و هایدگر. سنت است یا مدرنیته؟
 
 
این‌ها علائمِ تهاجمِ فرهنگی است یا عوارضِ تحمیلِ یک نوعِ خاصِ فرهنگ؟ به دلیلِ باز بودنِ درها است یا بسته نگهداشنِ آن؟ قدرتِ غرب را نشان می‌دهد یا ضعفِ ما را؟ تقصیرِ اجنبی است یا داخلی؟ اگر بیماری است چگونه می‌شود جلویش را گرفت؟ با فُحش و فَحّاشی یا با نصیحت؟ با ارعاب و حبس یا جریمه‌ی نقدی؟ ارعاب و حبس بی‌فایده است. تا آمد بیرون، از سر می‌گیرد. جریمه‌ی نقدی را هم خواهد پرداخت. نصیحت هم اگر دلالت نداشته باشد کسی گوش نمی‌کند. فحش و فحاشی هم که هویت بخش نیست. جلویِ تهاجمِ فرهنگی را هم نمی‌شود گرفت، از لا‌به‌لای سیم‌های تلفن و اینترنت و ماهواره می‌آید به درون.
 
به هرحال اگر تقی زاده می‌بود شاید از دیدنِ این همه سرخوش می‌شد امّا فردید مجبور بود در دم و دستگاهِ نظریِ خود تجدید نظر کند، به خصوص اگر می‌خواست که دعایِ خیرِ هایدگر بدرقه‌ی راهش گردد و امّا شریعتی، که هم‌چنان به حیاتِ خود در میانِ ما ادامه می‌دهد، مثلِ این است که دارد به ما می‌گوید : از کجا آغاز کنیم؟ از خودمان، خودِ دینی، خودِ ملّی و خودِ تاریخی‌مان، نه به قصدِ خود ستایی که به منظورِ خود کاوی. چگونه؟ از طریقِ گفتگوی مُدام با غیرِ خودی‌ها.
 
درست است که در این صد سال ما راه‌های زیادی را رفته‌ایم و بیراهه‌های زیادی را نیز. امّا کاش در این صفا و مروه‌ی سنت و تجدد، “زمزم”‌ی پیدا شود.
 

pdf

تاریخ انتشار : ۲۷ / اردیبهشت / ۱۳۸۳
 
منبع : روزنامه شرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویرایش : یک بار / شروینedit

 

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.