منوی ناوبری برگه ها

جدید

سرحداتِ سیاست‌ورزی

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : سرحداتِ سیاست‌ورزی
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : به احترامِ مهندس سحابی


ابوبکر : “… از افتخارات بگریز، افتخارات به دنبال‌ات خواهند آمد. با مرگ درآمیز، زندگی به تو داده خواهد شد…”

عزت‌الله سحابی می‌میرد. از ما و دنیای ما و باقی قضایا… آرام آرام کناره می‌گیرد، تا غیبت‌اش را برای بازماندگان قابل‌تحمل‌تر کرده باشد، تا ما را به نبودن‌اش عادت دهد. او که نیم‌قرن شاهد زنده و وجدان بیدار حیات اجتماعی و سیاسی این مرز و بوم بوده است.

آخرین باری که مهندس سحابی را هوشیار دیدم، با لبخندی گفت: “این دفعه تقصیر خودم بود.” صحبت از کدام قصر بود؟ جرمی صورت گرفته بود: با یک بی‌احتیاطی سلامت و زندگی‌اش را به خطر انداخته بود. کار همیشگی‌ی او طی نیم‌قرن مگر همین نبوده است؟ اما مثل این بود که می‌دانست فعلاً چنین حقی ندارد. برای همین بود که خود را قابل سرزنش می‌دید. “مرگ حق است” حتی برای اویی که در‌ شان زندگی، زندگی کرده است. مردن حق آدم است، اما برای استفاده از چنین حقی باید در زندگی کارت تمام باشد، و عزت‌الله سحابی در نگاه دیگران می‌دید که هنوز اجتناب‌ناپذیر است: هم‌چون انسان و هم‌چون سیاست‌مدار.

این دو، انسان و سیاست‌مدار، را همیشه نمی‌توان با هم صرف کرد، و بدبینی‌ی تاریخی‌ی ما نسبت به بی‌پدر و مادری‌ی سیاست حکایتی طولانی و هم‌چنان باقی است. جایی که پای سیاست در میان باشد، سخن از قدرت است، صحنه‌ای که “خیر و شر” و “زشت و زیبا” را یک “مفید و مضر” است که تعیین می‌کند، با سه شعار : “عمل کن و بعداً عذرخواهی کن!”، “انجام‌اش که دادی، منکرش شو!”، “تفرقه بینداز و مسلط شو!”. همانی که بنیان‌های سیاست مدرن خوانده می‌شود، سیاست با منطقی معطوف به خود، با هدف موفقیت به هر قیمت، و با احتساب این امر که انسان، پلیدتر، خطرناک‌تر، و مذبذب‌تر از آن است که وفادار به حقوق و قوانین باشد، و برای برقراری‌ی حق و قانون، توسل به زور ممکن است و مجاز. از همین رو، میان انسان ماندن و سیاست‌ورزدیدن، مجبور به انتخاب می‌شویم. در کنار این نوع صحنه‌گردانی‌ی سیاست، در این رانده شدن خیر و شر از ساحت عمومی، می‌توان از آن تجربه‌ای نیز سخن گفت که ادعای آن را داشته است که تابع متغیری به نام واقعیت نیست، و حقیقت را به تمامی می‌خواهد و به یکبار، از حقیقت‌های مطلق تبعیت می‌کند، و تحقق آن‌ها را در همین‌جا و هم‌اکنون پی می‌گیرد، حتی به قیمت در هم ریختن و انهدام جهان موجود در دسترس.

باز هم همان حکایت دستان آلوده، و اجبار به انتخاب میان انسان ماندن و سیاست‌ ورزدیدن. گاه چنان مواج و بی‌ثبات که هر دم لباس عوض می‌کند، گاه چنان ثابت و معطوف به حقیقت‌های لایزال که انهدام امر واقع را تدارک می‌بیند. آنچه که سیاست‌ورزی را از حیثیت انداخته است مگر همین نوسان میان این و آن نبوده است؟ وقتی که پای اخلاق را به میان کشیده است، و وفاداری به اصول را، از انکار تنوع و تکثر و تساهل سر درآورده، و متوسل به روش‌های خشن برای اعمال حقیقت یگانه و یکپارچه‌ساز شده است(اخلاق مستبدانه)، و وقتی اخلاق را به حاشیه رانده تا جا برای بروز واقعیت باز شود، با همان منطق فرار و پرتناقضش، از واقعیت محتومیت جدیدی ساخته، محتومیتی که در آن امکان اندیشیدن به هر تغییری ناممکن شده است. تجربه‌ای دوگانه که در هر دو حال نه تنها مانع از پیوند فرد و شهروند شده، و او را از برقراری‌ی نسبتی طبیعی با دیگری، با کلیتی به نام اجتماع، محروم گذاشته، که سیاست‌مدار را نیز متهم و تنها، گیرم سوار بر کرسی قدرت نشانده است. قدرتی شکننده و ترس خورده که مجبور است برای پنهان کردن ترس و تنهایی و بی‌اعتباری‌ی خود در چشم و دل شهروند، خشن گردد، و نامهربان. چه فرقی می‌کند که به نام “حقیقتگ ما را مجبور به انتخاب کنند و یا به نام “واقعیت”. محصول‌اش یکی است، و آن، رانده شدن از صحنه‌ای است که در آن پیش‌شرط‌های زیست انسانی طراحی می‌شود: سیاست.

با این همه، مگر نه این‌که امید به تغییر، به یک باید باشدی که نیست و باید در تدارک آن بود، پیش‌شرط سیاست‌ورزی است؟ خب چه راهی می‌ماند برای هنوز امیدوار ماندن، به جز سیاست، برای اعتراض به سیاست؟ سیاستی که در این تجربه‌ی دوگانه‌ی رئآل ـ پلیتیک و اتوپی، جا را بر انسان تنگ ساخته، و در تجربیات تراژیک ما در بسیاری اوقات موجبات مرگ انسان را فراهم ساخته؟ چه راهی می‌ماند جز سیاست برای این‌که بفهمی و بفهمند که تو معترضی به مرگ انسان؟ در همین‌جا و هم‌اکنون… همین لحظه است که انسان می‌میرد، یعنی همین لحظه است که باید اعتراض کرد. این تنها نگاه حیثیت‌بخش است به سیاست. وقتی که ورود به سیاست با انگیزه‌ی حیثیت بخشیدن به انسان و کرامت او انجام می‌گیرد. جایی که این اخلاق است که تو را به حوزه‌ی قدرت می‌کشاند، و از تو می‌خواهد که به آن بپردازی، و از توزیع عادلانه‌ی آن سخن بگویی. همانی که ژوزف کونراد مجارستانی، نام‌اش را “ضد سیاست” می‌نامد، و واسلاوهاول، “سیاست خارج از قدرت”.

در میان این اشکال دوگانه‌ی سیاست‌ورزی‌های ناکام، در تاریخ معاصر ما، کم‌اند چهره‌هایی که بتوانند به یک “نه این و نه آن” مباهات کنند. سیاست‌مدارانی که نیاز به عذرخواهی نداشته باشند، مجبور به انکار صفحه‌ای از اعمال‌شان نباشند، و برای ماندن بر سریر قدرت بذر تفرقه نپاشیده باشند. یا برعکس، در گریز از مصلحت‌گرایی به توتالیتاریزم حقیقت‌گرایی گرفتار نیامده باشند، و تحقق آن را مشروط به اجماع عمومی و متکی بر ظرفیت‌ها و استعداد‌های واقعیت برای تغییر کرده باشند. سیاست‌ورزانی بی‌سیاسی، بی‌دن کیشوت بازی. با حضوری مداوم و بی‌وقفه، بی‌آنکه خیانتی، یا رسوایی، یا جنایتی بیاید و آن‌ها را از صحنه براند. چریک قهرمان محبوب داریم، با عمرهای کوتاه و مرگ‌های ناگهانی، اما سیاست‌مدار پیر و پاکدل و پاک‌دست‌ کم داشته‌ایم. چهره‌ای که مانده باشد در صحنه‌های مدام در حال تغییر، بی‌آنکه دست از پیگیری‌ی آرمان‌هایش بردارد. هم در روش، هم در اهداف. انعطاف‌پذیر باشد اما متلون خیر. جبهه‌اش را عوض نکند، اما اسیر فرقه‌گرایی نشود. وفادار بماند، اما تنگ‌نظر خیر. مصلحت کلان را ببیند، اما نه به قیمت ضایع کردن حقوق خُرد. قدرت را بجوید، اما در پی توزیع عادلانه‌ی آن باشد. با قدرت در بیفتد، اما نه برای تصاحب آن.

مهندس سحابی طی نیم‌قرن، نماد وفاداری به حقیقت بود، و نیز سیاست‌ورزیدن در مقام اپوزیسیون، و در مقام پوزیسیون نیز. قبل از انقلاب و پس از آن. در رفت‌وآمد مدام میان دو موقعیت در هر دوره‌ای: ضد قدرت و صاحب آن نیز. در هیچ موقعیتی همیشگی نماند، و البته هیچ‌گاه متهم به اپورتنیسم نشد. لجباز و پیگیر ماند، بی‌آنکه برای پوزیسیون یا اپوزیسیون بودن قدسیتی قائل باشد. همیشه در صحنه ماند، سلول‌ها را تجربه کرد، و کرسی‌ها را نیز، اما نه در هیات یک قهرمان، و نه در مقام قدرت‌مدار. طی این سال‌ها پیر شد و تا خورده و کوچک، اما از هیچ کدام کیسه‌ای ندوخت. هرچه التماس کردیم و متوسل شدیم تا بگذارد فیلمی به یادگار از او ساخته شود، با تحکم و بیزاری دست رد زد. از خود ناراضی بود، و بیلان یک عمر را نقد می‌کرد، و دلخوری نشان می‌داد. سیاست‌مداری از این دست زیاد دیده‌اید؟ هنرمند چرا، روشنفکر شاید، عارف و زاهد و… به نوعی، اما سیاست‌مدار خیر. تردیدی نیست، باید از پاکدامنی و پاکدستی خود مطمئن باشی تا قادر به نقد خود، شفافیت و تواضعی از این دست شوی. او اگرچه نماد یک طیف بود یا سخنگوی یک جبهه، اما به قلب همه‌ی آنانی که برای ایران و آزادی، ایرانی آزاد و مستقل دل سوزانده‌اند و می‌سوزانند، راه یافته و این‌چنین نماینده طیف و جبهه‌ای وسیع شده است. اگر قرار باشد سیاست‌ورزی حیثیتی داشته باشد، باید آن را در همین نوع نگاه و زندگی یافت. انسان و سیاست‌مدار، بی‌آنکه محکوم به انتخاب باشیم.

اگر هوشیار بود، حتماً با تشر و بیزاری، و با همان تواضع بی‌تصنع همیشگی می‌گفت:

این حرف‌ها چیست که می‌زنی، دخترجان!

افسوس! چه لذتی داشت یکی به دو کردن با عزت‌الله سحابی. فراموش می‌کردی کوچک‌تری، فراموش می‌کرد بزرگ‌تر است.


تاریخ انتشار : ۱۶ / خرداد / ۱۳۹۰
منبع : ماهنامه مهرنامه / شماره ۱۲

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هشت + 6 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.