منوی ناوبری برگه ها

جدید

روشنفکر ناشناخته

احسان شریعتی

 

احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

 
مصاحبه با : احسان شریعتی
 
مصاحبه‌کننده : ـــــ
 
موضوع : ـــــ
 
 
س : آیا “بازخوانی”ی شریعتی یا “بازگشت به شریعتی” در وضع کنونی‌ی جامعه‌ی ایران و “زمان” کنونی موضوعیت یا ضرورتی دارد؟
 
ج : نام شریعتی در دو دهه‌ی گذشته، نخست یادآور سرچشمه‌ی فکری‌ی نسل انقلاب است، و سپس، برداشت‌های متنوعی که پس از انقلاب از آرای او ارائه شد. این دو نکته، از سویی از او چهره‌ای معماگونه، و هم‌زمان، جذاب و دافع ساخته، که نشانگر “نیاندیشیده” مانده‌های بسیار آثار، و به‌ویژه راه او، است. اما او خود به راستی که بود، چه می‌گفت، و چه می‌خواست؟ آیا تصویرها و تصورات رایج از او حقیقی بوده است یا وهمی؟ می‌بینیم که معنای این “بازگشت”، همان ضرورت “بازخوانی” است، برای ارزیابی‌ی انواع قرائت‌های پیشین خود ما، در مقام بازیگران گوناگون حوادث مهم تاریخ معاصر کشورمان.
 
و اما در مورد فعلیت شریعتی، اول باید به توافقی بر سر مفهوم “زمان” و موقعیت “کنونی” برسیم. بر درک عادی و عامی زمان همیشه لحظه‌‌ی حاضر و زمان “حال” غالب است. اگر حالی خوش بود، به سازش می‌رقصیم، وگرنه به حالش می‌گرییم!
 
کمی عمیق‌تر که به این حال حاضر بنگریم، آن را همان استمرار گذشته می‌یابیم، که براساس افق آینده وجود فعلی می‌یابد.
 
در مورد شریعتی، مکان بازگشت یا از سرگیری‌ی آن “گذشته” را این واقعیت میسر می‌سازد که هرچند تاملات و کلام او از گفتار مسلط زمان‌اش متاثر بود، و او خود به جد می‌کوشید تا واقع‌بینانه برای مقتضیات آن زمانی پاسخی بیابد، اما گفتار او محصول و محصور زمانه‌ی خود نبود، و نماند، و مسیر اندیشه‌اش از مرزهای آن دوران درگذشت. چرا که نه فقط “له”، بلکه “علیه” زمانه‌اش نیز اندیشید. و از این‌رو، در دوران و زمان بعدی، که در آن به‌سر می‌بریم، هنوز حضور دارد. برای نمونه، می‌دانیم که مارکسیسم جهان سومی گفتمان مسلط روشنفکری‌ی آن زمان بود. شریعتی، که ضمن پذیرش گوهر عدالت‌خواهی و برخی از آموزه‌های علمی و ابطال‌پذیر آن مکتب، برخلاف تصور رایج، ارادتی به انواع سوسیالیسم دولتی و هیچ یک از شعب مارکسیسم سنتی، به‌ویژه از نوع شرقی‌ی آن، نداشت، از نخستین روشنفکرانی به شمار می‌آید که در ایران، به نقدهای چپ نوی اروپا(از لوکاچ تا گرامشی و آلتوسر، با گذر از فرانکفورت) توجه کرد، و در برابر روایت رسمی و سنتی، به معرفی و گفت‌وگو با این نحله‌ی فکری پرداخت(گورویچ، لوفور، فروم، سارتر و…)
 
در سال‌های پنجاه، که برخی از دانشجویان مجاهد دچار بحران اعتقادی شده و می‌پرسیدند: “اگر یک ایدئولوژی بتواند تا این حد تغییر کند و ظرفیت تطبیق داشته باشد، از اصل آن چه باقی خواهد ماند؟”، دکتر می‌گفت: “تکامل ایدئولوژی اساساً به معنی تحول و در‌عین‌حال استمرار است، استمرار، هم حرکت است، و هم ثبوت”(م.آ.۲۳، ص۱۰۳ تا ۱۰۶) وگرنه دچار اپورتونیسم شده‌ایم.
 
 
س : چرا هنوز، و آن‌چنان که حتی مقام‌های مسئول وزارت ارشاد اذعان دارند، کتاب‌های دکتر پرفروش و پرمخاطب‌اند؟
 
ج : چند بعدی بودن فکر و شخصیت او، و تخته‌بند دوره‌ی تاریخی‌ی خود نماندن، سبب شده که ابعاد دیگر فکر و شخصیت‌اش، مانند کویریات و اجتماعیات، مورد توجه بیش‌تر نسل جوان امروز قرار بگیرد. در همان عرصه‌ی اسلامیات نیز فهم او از متن و تاریخ اسلام و تشیع هنوز، به عنوان پادزهر انواع تحجر و تصلب، زنده است، و پرسش‌گر و نشان‌گر تهافت سنت و ساختارشکنی. مهم‌تر از همه، خطاناپذیر و معصوم و مقدس ندانستن دیدگاه‌ها و شخصیت انسانی او(کم‌تر روشنفکری هم‌چون او آماج حملات از همه جانب و در همه‌ی ابعاد قرار گرفته است)، امکان نقد و سنجش مستمر افکار او را فراهم آورده، و محل مناقشه و مباحثه‌ی دائمی ساخته، و همین خصیصه ضامن بقای فکر و ذکر اوست، و موجب اقبال به آثارش.
 
 
س : طرح و تبیین “آزادی، برابری، عرفان” شریعتی، اینک آیا هم‌چنان اهمیت دارد؟
 
ج : این آخرین مثلث، از سلسله تثلیث‌های دکتری، آخرین پیام و جامع و مانع فکر و راه او خواهد بود، اگر در ربط و نسبت ارگانیک با یکدیگر فهمیده شوند، هرچند در هر مرحله وجهی غالب شود. به الزامات عملی و نظامات علمی‌ی هر یک، مانند انواع دموکراسی، سوسیالیسم، و تمامی تجربه‌های بشری در عرفان نظری و عملی، پایبند باشد، و در سطح آرمان و ارزش و شعار نماند.
 
تجربه‌ی تاکنون موجود هر یک از این سه اقنوم نقادی و پالایش شود، و پیرامون پرسش‌های پسا‌ متافیزیکی‌ی عصر ما، مانند پایان دعاوی ایدئولوژی‌های قرن گذشته، بازاندیشی شود، و در یک کلام، اگر تصورات و تصویرهای کلاسیک این مفاهیم و تجربه‌های منفی تاریخی و کاستی‌ها و ناسازوارگی‌های نظری هریک از زوایای این مثلث، و به‌ویژه ربط کل مجموعه که همواره روشن نیست، زدوده شوند.
 
 
س : شریعتی، با وجود باورش به آزادی و دموکراسی، گونه‌ای از “دموکراسی متعهد” را پیشنهاد می‌کرد، دموکراسی‌خواهی ناب که امروزه به شدت به‌مثابه‌ی یک ایدئولوژی محور تلاش‌های نیروهای سیاسی قرار گرفته است، چه نسبتی با ارای شریعتی دارد؟
 
ج : انگیزه‌ی دکتر از طرح نظریه‌ی “دموکراسی‌ی متعهد و مهتدی” در دهه‌ی چهل(امت و امامت ۱۳۴۸) با الهام از تجربه‌ی کشورهای تازه مستقل‌شده‌ی جهان سوم(و قطعنامه‌ی کنفرانس باندونگ که بر حقوق خلق‌ها در تعیین سرنوشت خویش تاکید می‌ورزید)، یکی یافتن کلیدی برای فهم یک دوره‌ی تاریخی‌ی معین و تعیین‌کننده‌ی تاریخ اسلام، یعنی مسئله‌ی جانشینی‌ی پیامبر(و مفهوم امامت شیعه در تداوم نبوت) بود، و دیگر، تبیین نقش تعیین‌کننده‌ی روشنفکر آگاه در مقام ادامه‌دهنده‌ی راه پیامبران، به‌ویژه در شرایط کشورهای توسعه‌نیافته‌ی جهان سوم سابق، که فاقد زیرساخت‌های لازم برای استقرار بلاواسطه‌ی دموکراسی‌های لیبرال از نوع غربی‌اند، و از میان همه‌ی موانع، نبود آگاهی و خودآگاهی نسبت به ماهیت تجدد و سنت، و نسبت درست میان این‌دو، به نظر او اساسی‌تر می‌نمود.
 
رخداد دو اتفاق تاریخی، نقاط ضعف این نظریه را برملا ساخت: یکی تجربه‌ی منفی کشورهای سوسیالیست در جهان سوم، و دیگری حادثه‌ی شبه ـ کودتای مارکسیستی در رهبری‌ی سازمان مجاهدین در سال ۵۴(که به دلیل فقدان ساختاری دموکراتیک، اقلیتی توانستند بر اکثریتی با اعتقاداتی مخالف چیره شوند، و به نام آن‌ها سخن بگویند). از آن پس دکتر در دهه‌ی پنجاه با طرح نظریه‌ی “آزادی، برابری، عرفان”، و نیز “بازگشت به کدام خویش؟”، به رفع و نسخ ابهام‌های نظریه‌ی “دموکراسی متعهد” پرداخت، که شاید بتوان تفاوت و تکامل نظر او را چنین خلاصه و فرموله کرد :
 
۱. رسالت روشنفکر تنها تغییر بینش مردم است، تا آن‌ها(مردم) بتوانند رهبران سیاسی مناسب خود را برگزینند(پس کار روشنفکر انقلابی به هیچ وجه کسب قدرت سیاسی و قبضه‌ی دستگاه دولتی نیست).
 
۲. دموکراسی(از همین حداقل لیبرال ـ پارلمانی‌ی آن گرفته تا حداکثر لیبرتر یا تمام‌شورایی با چشم‌انداز انحلال دستگاه متمرکز دولتی) شرط لازم کار آگاهی‌بخش روشنفکر است.
 
نکته‌ی مغفول در نظریه‌ی قبلی، کم‌توجهی به نقش “تناوب” قدرت سیاسی در ارتقای آگاهی‌ی مردم بود، و این واقعیت که دموکراسی بیش از آنکه اکثریت‌سالاری(راس‌ها) باشد، رعایت حقوق اقلیت است، اقلیتی که فردا می‌تواند به اکثریت بدل شود. پس حق مردم در تعیین سرنوشت و تغییر حاکمان گوهر مردم‌سالاری و مانع از فساد رهبری سیاسی است. اکثریت ـ اقلیت‌ها تنها لحظاتی گذرا از این روند کلی‌اند.
 
و اما درباره‌ی دموکراسی‌خواهی ناب به عنوان ایدئولوژی، متاسفانه باید گفت: هر نوع ناب‌گرایی، سوءتفاهمی خطرناک است، و نقض غرض خواهد بود. در مورد دموکراسی که اساس‌اش بر پذیرش تنوع، نهادینه کردن تنش، و درگیری‌ی اضداد و نیروهای مختلف‌المنافع است، و در هیچ حال دموکراسی ایدئولوژی نتواند بود، بلکه ظرفی تهی است که بنا به تعریف “کلود لوفور” ممیزه‌اش آن‌که هیچ پیش‌تعریفی را نمی‌پذیرد، و به‌طور مستمر خود را تعریف می‌کند.
 
از واکنش‌های سطحی و مقطعی در برابر انواع استبداد دینی و ایدئولوژیک که بگذریم، عموم نیروهای مردم‌سالار و آزادی‌خواه ما، به‌رغمِ خط و مشی و روش‌های گوناگون در راه نیل به هدف، به صورت خیلی ساده و روشنی، خواهان دموکراسی و جمهوری به معنای متعارف کلمه‌اند. اما این خواست منطقی را، که از جمله شعارها و اهداف بنیادین قیام مردم در بهمن ۵۷ بود، و سابقه‌اش به پیش از مشروطه می‌رسد، حتی لیبرالیسم(به‌ویژه از نوع ناب و عقیدتی‌ی آن) نمی‌توان خواند. مطالبه‌ی جدی این نهضت رعایت حقوق و آزادی‌های اساسی‌ی انسانی و شهروندی‌ی آحاد ملت، و تحقق جمهوری و دموکراسی است، به معنای درست و جامع کلمه، و نه اشکال معیوب آن در نظر و عمل.
 
حال با توجه به این مقدمه و موقعیت، نقش تفکر امثال شریعتی در جامعه و جنبش، رفع این مغلطه و شبهه‌ی دو جانبه(نزد متقدمین و متجددین) است که گویا مردم‌سالاری، که اساساً نظامی انسانی، عقلانی، عرفی، و متغییر است، با دین، که مبنایش تعبدی و شرعی است(و حلال و حرامش الی الیوم القیامه) تباین ذاتی دارد.
 
در نظام گذشته هم بودند ناسیونالیست‌نمایانی که می‌پنداشتند ذائقه‌ی فرهنگی و تاریخ ملی‌ی ما با دموکراسی و جمهوری، که کالاهایی مغرب‌زمینی‌اند، نمی‌خواند، و بیش‌تر مستعد سلطنت و نظامی “تک‌حزبی” است! نواندیشان ملی و درد دین‌داران اصیل، از سویی نشان می‌دهند که تنها راه اعتلای ایمان حقیقی و شکوفایی‌ی فرهنگی‌ی ملی آن است که دین و آزادی، به تعبیر هگلی، دست در دست یکدیگر گام بردارند.
 
امثال شریعتی، برخلاف تصور مبتدی‌آموزان، متوجه بوده‌اند که شریعت ظاهری، اشعری، و اخباری با دموکراسی لائیک و مدرن ناهمخوان، بلکه متعارض، است. بحث آن‌ها اما ناظر بر نوعی از دموکراسی بوده که با نوعی از دیانت(و برداشتی از فرهنگ ملی و مذهبی‌ی ما) دمساز و هم سخن است. با درس‌آموزی از تجربه‌ی حکومت دینی(که به‌قولِ میشل فوکو این ترکیب بیش‌تر در بهر اول آن، یعنی “حکومت” مشکل‌زاست ـ به معنای وبری خشونت نهادینه ـ و با روح و فلسفه‌ی سیاسی‌ی اسلام نیز ناهمخوان) صحت پیش‌بینی دکتر درباره‌ی این نوع حکومت به اثبات رسیده، و تفکیک دو حوزه‌ی دین و دولت به ضرورت روز تبدیل شده، و نقد اینهمانی دو حوزه، “شرط اولیه‌ی هر نقدی” است.
 
در این زمینه، برجستگی‌ی نظریه‌ی دکتر، در قیاس با مصلحانی که می‌گفتند حکومت دینی همان مردم‌سالاری است، در آنجا است که او مستظهر به آموزه‌های قرآنی، معادله را معکوس می‌کند، که مردم‌سالاری تنها حکومت دینی‌ی ممکن است!
 
یادآوری این نکته باز ضروریست که او، نه در حوزه‌ی دموکراسی، و نه در دین، تعاریف و تلقیات مرسوم و کهنه را نمی‌پذیرفت، که شرح آن طبعاً از حوصله‌ی این ستون برون است.
 
 
س : دکتر هرچند روشنفکری رادیکال و آرمان‌خواه و حتی رمانتیک بود، اما همواره بر واقع‌بینی تاکید داشت، و جغرافیای حرف را گوشزد می‌کرد. تفسیر شما چیست؟
 
ج : از نظر فکری، باید نظریات دکتر را، که گاه مواضع خود را هم سخن با سایر متفکران قرن بیستم جهان مطرح می‌کرد، و آنگاه که با طرح جغرافیای حرف، به زمان اجتماعی‌ی ما(معادل سده‌ی سیزدهٔ میلادی) اشاره داشت، دسته‌بندی کرد.
 
پس از بازگشت از اروپا، او سال‌ها به میان مردم رفت و به مشاهده و مقایسه پرداخت، تا به تحلیلی ژرف از تاریخ و فرهنگ این خطه رسید، و طرحی نو افکند. هم‌چنین او، برخلاف تصور خلاف ظاهری، نسبت به انتقادها گوشی شنوا داشت، و استدلال‌های درست و استنادهای وثیق را می‌پذیرفت، و کارش را مدام تصحیح می‌کرد.
 
از لحاظ خط‌‌ مشی اجتماعی و سیاسی نیز، توفیق روش دکتر در بهره‌گیری از نادر فضاهایی بود که نصیب روشنفکران منتقدی چون او می‌شد، و با توجه به تخاصم نیروهای گوناگون سنتی و متجدد و حاکم و محکوم… نحوه‌ی بازی او با تضادهای حاکم و استفاده از شکاف‌های موجود، در راستای طرح اصول و مواضع خود با مردم بسیار آموزنده است.
 
 
س : آیا اطلاعی از میزان اقبال به شریعتی در دیگر کشورهای جهان دارید؟
 
ج : همین قدر می‌دانیم که بیشترین ترجمه‌ی آثار او در ترکیه(گویا قریب به هفتاد درصد) صورت گرفته است. سپس، طبعاً بیشترین حجم مطلب(اعم از برگردان آثار و شرح و معرفی) به زبان انگلیسی موجود است. در مصر نیز ترجمه‌ی عربی “بازگشت به خویش” مورد استقبال قرار گرفت، و در سطحی گسترده منتشر شد. در خاور دور، اندونزی و… نیز خوانندگان مشتاق زیادی سراغ داریم. گزیده‌هایی از آثار دکتر به زبان‌های فرانسوی و آلمانی ترجمه شده‌اند. در چند سال گذشته با انتشار دو بیوگرافی توسط دکتر پوران شریعت‌رضوی و دکتر رهنما، توجه به زندگی و شخصیت او بیش‌تر مورد توجه و علاقه‌ی عمومی قرار گرفته است(چنان‌که در ایران کویریات و مکتوبات و گفتگوهای تنهایی).
 
بطور کلی، در سطح جهانی(و به‌ویژه در کشورهای مسلمان) هنوز کار و آثار دکتر آن‌چنان که شایسته اوست، شناخته و ترجمه نشده، و هنوز در آغاز راه‌ایم. البته گذشته از بی‌مهری‌ی رسمی‌ی دولت‌مداران ایران، که توسط دوست‌داران آثار دکتر در سایر کشورها مورد انتقاد قرار گرفته است(مثلا در لبنان که گفت شده مواجه با تبلیغات سوء برخی از روحانیون ایرانی می‌شده‌اند)، باید اذعان نمود که به‌رغمِ تجلیل بسیاری که نسبت به دکتر به عمل آمده، و به‌رغمِ آثار ارزنده‌ای که دوستان ما و گاه منتقدان نوشته‌اند، هنوز هم شریعتی روشنفکر ناشناخته‌ای است!
 
مگر نه که خود زمانی گفته بود :
 
“… فلانی چه جور آدمی نیست؟ چه سوال خوبی. من فکر می‌کنم کسانی که این سوال را طرح کرده‌اند به من نزدیک‌تر از کسانی‌اند که به آن پاسخ داده‌اند… این من که مردم همه مرا بدان می‌شناسند، از همه‌ی من‌های دیگرم با من بیگانه‌تر و ناشناس‌تر است. درست احساس می‌کنم که لباس من است… این است که هرکه مرا می‌ستاید و می‌شناسد، خود را با او ناآشناتر می‌یابم. و همین هم هست که هرکه به من بد می‌گوید و دشمنی می‌ورزد و دشنام می‌دهد، مرا نمی‌آزارد…”
 
 
تاریخ انتشار : ۰۰ / تیر / ۱۳۸۲
 
منبع : ماهنامه آفتاب / شماره ۲۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

ویرایش : شروین یک بارedit
Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × سه =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.