منوی ناوبری برگه ها

جدید

روشنفکرانِ ایرانی و مساله‌ی فلسطین

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مصاحبه : روشنفکرانِ ایرانی و مساله‌ی فلسطین
مصاحبه با : احسان شریعتی
مصاحبه‌کننده : ــــــــــ
موضوع : ــــــــــ
نام دیگر : فلسطین، ضرورتِ رویکردی دیگر


س : سوالی که مقدمتاْ مایل هستم مطرح نمایم این است که به نظر شما چه دلایل و ضرورت‌هایی برای ورود یا عدم ورود روشنفکران و اندیشمندان به مساله‌ی مناقشه‌ی اسرائیل و فلسطین وجود دارد؟ آیا نواندیشان دینی و روشنفکران باید نسبت به این مساله تعیین نسبت نمایند یا این‌که این مساله فی‌نفسه ارتباطی با وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی و فکری آنان ندارد؟

ج : مسئله فلسطین چند بعد دارد. یک ساحت آن جهانی است و در سطح روشنفکری جهانی همواره این بحث مطرح بوده و هست. مثلاً ادوارد سعید به فرانسه می‌رود تا سارتر و فوکو را پیدا کند و از آنها بخواهد نسبت به این موضوع، موضع فعالتری بگیرند. حتی انتقاد می‌کند که روشنفکران غربی در رابطه با این موضوع تاکنون موضع مورد انتظار اخذ نکرده‌اند. سارتر گاه مواضع بینابینی و دوپهلو گرفته بود و همین باعث شد همسر فرانتس فانون مقدمه سارتر بر کتاب “دوزخیان روی زمین” را در چاپ‌های بعدی حذف کند. معضل فلسطین به‌عنوان یک محل نزاع جهانی طبعاً در بین روشنفکران مطرح بوده است. پیچیدگی این موضوع در آن است که چون یهودیان در اروپا توسط نازی‌ها سرکوب شدند، اروپا احساس گناه و مسئولیتی اخلاقی نسبت به این واقعه حس می‌کند. ایده‌ی مهاجرت یهودیان به فلسطین در گذشته تنها توسط اقلیتی صهیونیست‌ مطرح می‌شد و در میان جامعه یهودی به این دلیل که از دیرباز به‌صورت پراکنده در جوامع غربی ریشه دوانده بود، جدی گرفته نمی‌شد. اما پس از جریان نسل‌کشی و هولوکاست، جامعه یهود به این دعوت جلب شد. در واقع، نازیسم در تحقق آرمان صهیونیسم و مهاجرت یهودی‌ها و به هم‌خوردن تعادل خاورمیانه نقش اصلی را داشت. سیاست‌های استعماری و انگلیسی هم که می‌خواست جای پای خود را حفظ کند از این موضوع که یک اقلیت قومیـعقیدتی، کشوری در برابر اکثریت عرب و مسلمانان بسازد حمایت کرد. از این طریق غرب می‌توانست در تحولات این منطقه نقش بیشتری بازی کند. در گذشته‌ی این تمدن‌ها، مفهوم راسیسم و ناسیونالیسم نژادی (که یک پدیده مدرن است) وجود نداشت. در امپراتوری‌های اسلامی، یهودیان حضور داشتند و حتی در قدرت هم مشارکت داشته‌اند. اقوام مختلف با آیین‌های مختلف دینی با یکدیگر آمیختگی یا همزیستی مسالمت‌آمیز داشتند. حوادثی که در تاریخ اروپا رخ داده بود مانند سرکوب یهودیان توسط مسیحیان و در دوره‌های جدید ظهور آنتی‌سمیتیزم[۱] و راسیسم [نژادپرستی] هیچ‌گاه در قلمرو اسلامی وجود نداشته ‌است. ورود دیدگاه‌های نژادی و ناسیونالیستی به شکل مصنوعی به قلمرو کشورهای اسلامی وعربی و آفریقایی باعث شد تجربه‌هایی مشابه نسل‌کشی در رواندا که دو قبیله توتسی‌ها و هوتوها با هم درگیر شدند[۲]، بروز یابد. یکی از انسان‌‌شناسان غربی در مورد این پدیده نسل‌کشی در رواندا این‌چنین تحلیل می‌کرد که اروپایی‌ها به یکی از این تیره‌ها تلویحا این‌طور انتقال آگاهی دادند که “شما از قوم دیگر برترید” ـ حالتی مانند یهودیان که خود را قوم برگزیده می‌دانند درصورتی‌که پیش از آن در این قبایل مفهومی به‌عنوان نژاد وجود نداشت.

اندیشه‌های نژادی در سده گذشته در ایران هم وارد شد و ما ایرانیان خود را آریایی پنداشتیم و دیگران را ترک، تاتار، عرب و..، که گویی کم‌تر ایرانی هستند! در خاورمیانه هم چنین دیدگاه‌هایی به‌وجود آمد. از نظر آیینی، یهودیان خود را قوم برگزیده میدانستند. اما معنای دینیـعقیدتی آن‌که در قرآن هم آمده به‌کلی متفاوت است. خدا قوم ابراهیمی مظلومی را برمی‌گزیند تا با ابلاغ توحید و عدالت نجاتشان دهد. والسلام. اما از آنجا که یهودیان خود را فرزندان ساره می‌دانستند، در برابر عرب‌ها فرزندان محروم از ارث هاجر کنیز سیاه‌پوست، بتدریج در دوران صهیونیزم القا شد که از نظر نژادی هم برتراند. پس صهیونیسم بیش‌تر حاصل اندیشه مدرن ناسیونالیستی است تا دینی، هرچند با مسائل دینی هم بدون باور آمیخته شده باشد. زیرا فرهنگ یهود پیش و بیش از امر ایمانیـشخصی جنبه‌ی تمدنیـقومی دارد. هانا آرنت نقل خاطره می‌کند که در کلاس تعلیمات دینی به معلم گفتم خداناباورم، پاسخ داد مگر من از اعتقاد شخصی‌ات پرسیده‌ام؟ تو باید فرهنگ‌ات را بشناسی! این یکی از تفاوت‌های بنیادی مسیحیت و یهودیت است.
فلسطین به این ترتیب بر اساس معیارهای قومی، دینی تجزیه و ناپدید شد و اسراییل به‌وجود آمد. لذا از آنجا که جنگ دوم جهانی در این رخداد نقش داشت مسئله‌ی فلسطین همواره یک مناقشه‌ی جهانی بوده‌است. و به همین دلیل مسئله فلسطین تا این اندازه اهمیت یافت و روشنفکران و کشورهای جهان با آن درگیر بوده و هستند. این‌که قدرت‌‌ها در برابر این موضوع موضع‌ دارند و امریکا با اسراییل مانور نظامی برگزار می‌کند و در غرب بین فلسطینی‌ها و اسراییلی‌ها تبعیض می‌گذارند، پاشنه آشیل سیاست خارجه غرب در عرصه‌ی حقوق بین‌الملل و حقوق‌بشر است که سیاست دوگانه‌ی “یک بام و دو هوا” دارد. حتی در کشورهایی چون آفریقای جنوبی که نظام آپارتاید وجود داشت، غرب نسبت به آن موضع منفی داشت و در نهایت هم این نظام‌ها فروپاشیدند. اما در مورد مسئله اسراییل، حتی روشنفکران غربی به دلیل مسائلی که گفته شد (سابقه تاریخی و مسئولیت‌های اخلاقی) موضع شایسته و بایسته‌ای نگرفتند و این از تناقضات رویکرد قدرت‌های غربی است، و البته تضاد بین شمال و جنوب در سطح جهانی هم در اینجا خود را نشان می‌دهد.

مسئله فلسطین یک بعد منطقه‌ای که در آن مسائل خاورمیانه و دنیای عرب و اسلام مطرح می‌شود، هم دارد. وقتی جنگ اعراب و اسراییل به‌وجود آمد، مسئله فلسطین به کل اعراب ارتباط پیدا کرد و اسراییل با همه کشورهای عربی درگیر شد. در بُعد اسلامی هم کل جهان اسلام با برادران همکیش خود احساس همبستگی دارند. وانگهی فلسطین و قدس که بلحاظ تاریخی و دینی ارض مقدس ادیان ابراهیمی و میدان نبردهای رومیان، بیزانسی‌ها، پارسیان، فاطمیون، سلاجقه، مغول‌ها، صلیبی‌‌ها، عثمانی‌ها و .. بوده است، هنوز ساحت بین‌الادیانی و بین‌المللی خود را حفظ کرده‌است.

در ایران در حوزه‌ی روشنفکری مسئله پس از جنگ‌های اعراب و فلسطین، مطرح شد. در یک دوره میان برخی‌ از شاگردان خلیل ملکی این توهم به‌وجود آمد که چون روش کیببوتص یا تعاونی‌های اشتراکی کشاورزی اسراییل یک روش اقتصادی و سوسیالیستی موفق بوده‌است، اسرائیل در مجموع هم می‌تواند تجربه و مُدل مثبتی برای خاورمیانه باشد. و در ان زمان امثال دکتر حاج‌سیدجوادی و دکتر شریعتی پاسخ آن توهم را دادند.

سپس، از آنجا که شاه و اسراییل متحد استراتژیک بودند، در جنبش انقلابی ایران نسبت به فلسطین توجه خاص شد و رفت‌وآمد به آنجا آغاز شد. از گروه‌های چپ اسلامی و مارکسیستی تا جریان‌های ملی با فلسطین همبستگی داشتند و حتی گروهی به نام فلسطین به‌وجود آمد.

به این ترتیب، پیشینه‌های تاریخی، و ابعاد بین‌المللی،‌ منطقه‌ای، ملی و دینی با هم جمع می‌شود و موضوع فلسطین بدل به یک کانون توجه ویژه می‌شود که از دعوایی بین دو قوم فلسطینی و یهودی در یک منطقه محدود فراتر می‌رود. البته هریک از این ابعاد را باید جداگانه بررسی کرد، وگرنه صبغه‌ی جنگ‌های صلیبی و مناقشات قومی و نزاع‌های بیناـادیانی به خود می‌گیرد.حال آن‌که واقعیت بسیار ساده است. اگر بپذیرند که منطقه خاورمیانه باید عاری از سلاح کشتارجمعی شود، حق تعیین سرنوشت ملت‌‌ها شناسایی شود، فلسطینی‌ها در سرزمین خویش (و با مرکزیت قدس) صاحب دولت شوند، تمامی آوارگان بازگردند و تداوم اشغال اراضی که از راه جنگ به دست آمده مشروعیت حقوقی ندارد و این مسئله برخلاف گذشته باید از راه حقوق‌بشر و ملل قطعا حل شود، بن‌بست بحران شکسته می‌شود.

س : به‌طور خاص اگر بخواهیم در مورد ایران، نوع پرداختن به مسئله فلسطین را بررسی کنیم و یک تفکیک زمانی میان پیش و پس از انقلاب داشته باشیم، به نظر می‌رسد در موضع‌گیری روشنفکران در این دو دوره تفاوت محسوسی وجود دارد. ظاهراً در میان روشنفکران پیش از انقلاب این مسئله پررنگ‌تر بود و پس از انقلاب کمرنگ‌تر شد. آیا به نظر شما چنین تفاوتی وجود دارد و اگر آری، علت آن چیست؟

ج : این تفاوت محسوس است و علت آن نیز روشن. نظام و حاکمیت پس از انقلاب همواره روی مسئله فلسطین تأکید داشته است. از روز اول پیروزی انقلاب، یاسرعرفات به تهران می‌آید و مسئله فلسطین در گفتمان سیاسی یا تبلیغاتی ایران جایگاه مرکزی پیدا می‌کند، و در نظام سابق عکس آن صادق بود. لیکن پس از انقلاب، به دلیل فاصله‌ و نقد روشنفکران و ..، دافعه تبلیغات رسمی میان مردم، شاهد نوعی واکنش احساسی عام و عامیانه و حتی رشد نوعی راست‌روی شبه ناسیونالـنو لیبرال هستیم که روی مسئله فلسطین دعوت به تجدیدنظر می‌کند. در برخی گرایش‌های ناسیونالیستی اظهار می‌شود که چرا ما باید در مسئله‌ای که به ما ارتباط مستقیم ندارد این‌قدر دخالت کنیم و بها بپردازیم؟ اول باید مسائل خود را حل‌وفصل و منافع خود را پیگیری کنیم. دیدگاهی که در نظام سابق هم وجود داشت. فروکش‌‌کردن ایدئولوژی‌های چپ و انقلابی و تفوق ایدئولوژی راست محافظه‌کار و لیبرال نیز باعث شد که پرونده انقلاب و جنبش‌های مقاومت نهضت‌های رهایی‌بخش ضداستعمار و نگرش نسبت به امپریالیسم ـ که باید پذیرفت پیش از این به شکل خیلی قالبی و شماتیک توسط نیروهای چپ بیان می‌شد ـ زیر سؤال برود. مسئله فلسطین هم تحت‌تأثیر همین تغییر گفتمانی و شیفت پارادایمی قرار گرفته و حتی زیر سؤال رفته است. این گرایش در شماری از شعارهای جوانان و طبقه متوسط شهری دیده می‌شود.

س : به نظر شما تغییر گفتمان از چپ به راست و از سوسیالیسم به لیبرالیسم تا چه اندازه روی این مسئله تأثیر داشته و آیا می‌توان چنین خط‌کشی‌ای را پذیرفت؟ ما پیش از انقلاب چهره‌ای مانند مهندس بازرگان را داشته‌ایم که در دسته‌بندی‌های کلیشه‌ای و رایج به‌عنوان یک فرد لیبرال شناخته می‌شود،‌ درحالی‌که مهندس بازرگان هم روی مسئله فلسطین موضع‌گیری جدید داشته است. به نظر شما عدم‌حساسیت روشنفکران به مسئله فلسطین را می‌توان فقط با تغییر گفتمان توجیه و تحلیل کرد؟

ج : تنها با تغییر دوران و گفتمان و مناسبات استراتژیک و وجود متحدان و مؤتلفان در منطقه و ..، نمی‌توان این گرایش را توجیه کرد. باید دید چرا گفتمان چپ فروکش کرده است. این موضوع ریشه‌یابی بیشتری می‌خواهد. از نظر من، هرچند چپ دولتی و مارکسیسم که در نظام‌های مانند شوروی تجلی پیدا کرده بود با فروپاشی شوروی فروکش کرد، اما چپ به معنای جنبش‌های عدالتخواه و اعتراض به وضع موجود در غرب، شرق و جنوب هنوز و هم‌چنان با کلامی نو زنده است. در ایران به‌طور خاص به این دلیل که به‌نام انقلاب، عدالت، فلسطین، ارزش‌های شبه‌چپ و هم‌چنین آمیختگی با زبان دینی سنتی، مساله‌ی فلسطین، موضوع تبلیغات رسمی شده است، اقبال مردم و روشنفکران به اندیشیدن به این مساله افت کرده است. و حتی در اپوزیسیون گاه ضد ارزش‌ها جذابیت پیدا کرده اند! مثلاً سخن از عدالت گفتن با پوپولیسم یکی گرفته می‌شود. یا این‌که ادعا می‌شود که “دعوای فلسطین و اسراییل به ما ارتباطی ندارد”. و یا این‌که الگوی سوسیالیسم نتوانسته در هیچ کشوری موفق باشد و در اقتصاد تنها الگوی لیبرالیسم موفق بوده است. هم در سطح جهانی و هم در ایران به علت عدم کارایی تبلیغات رسمی نظام‌های حکومتی مدعی عدالت، گرایش به راست و محافظه‌کاری به‌وجود آمد و مفاهیم و تقسیم‌بندی‌های گذشته زیر سؤال رفت. البته قالبی‌بودن و غیرعلمی‌بودن برخی عقاید جزمی چپ سنتی و دولتی به ضرورت مورد بازبینی قرار گرفته‌اند، اما گاه از این حد فراتر رفته و اصل آرمان و دعوی عدالت مورد تحریف قرار می‌گیرد. حتی در سطح حقوقی، مثلاً گویی مسئله فلسطین یک مسئله مبتلابه ما و جهان نیست و منافع‌ ما از فلسطین و بقیه مردم منطقه جداست.

برخلاف بینشی که در نظام سابق بود و ممکن است در حال و نظام حاضر هم بقایایی از آن وجود داشته باشد، منافع ملی ما متفاوت از منافع منطقه‌ی ما و ملت‌های همجوار و همسایه نیست و به دلیل منابع مشترک زیرزمینی و روزمینی ما به شکل اتحادیه و کنفدراسیونی باید منافع خود را حفظ کنیم. پس از نظر منافع، ما مثلاً با اعراب نزدیکتریم تا قدرت‌های غربی و شرقی. چرا اتحادیه اروپا به‌وجود آمد؟ اروپاییان می‌دانستند که در تاریخ همیشه میان آلمان‌ها، فرانسوی‌ها و انگلیسی‌‌ها جنگ بوده است، ولی براساس معیارهای علمی و ژئوپولیتیک به این نتیجه می‌رسند که ما یک قاره مشترک هستیم و منافع مشترک داریم، درنتیجه باید اتحادیه‌ای تشکیل دهیم و پول واحدی داشته باشیم و در برابر امریکا و چین که رقیب اقتصادی و خطرات بالقوه‌ای هستند و ممکن است اقتصاد ما را از هم بپاشانند، مقاومت کنیم. چنین بینشی باید در خاورمیانه هم به‌وجود آید تا از تنش‌های قومی و بینادینی و.. مصنوعی و مشکوک کاسته شود.

مسئله فلسطین یکی از این مسائل است که می‌تواند تمام کشورهای منطقه را به هم پیوند دهد. این حرف به این معنا نیست که ما با اقلیت یهودی از نظر نژادی، فرهنگی و دینی مشکل داریم. ما تنها با یک ایدئولوژی سیاسی توسعه‌طلب و معادلات استراتژیکی که پس‌پشت آن به نام اسراییل است، مشکل داریم.

قوم یهود فرهنگ، دین و تاریخی دارد که بر اساس آن می‌تواند دولت خودگردان خود را داشته باشد، اما این موضوع نباید به قیمت تضییع حوق فلسطینی‌ها و مردم سرزمین‌های دیگر تمام شود. تا این اواخر سرزمین‌های سینا و بلندی‌های جولان در اشغال اسراییل بوده‌ یا هستند. هر فرد مبارزی که به حقوق‌بشر اهمیت دهد ـ گذشته از این‌که گرایش ایدئولوژیک چپ و راستی داشته باشدـ بر اساس حقوق‌بشر و حقوق بین‌الملل باید از انسان‌ها و مردمی که زیر ستم‌اند، حمایت کند. حال این قوم می‌تواند سیاهان آفریقا باشند یا اعراب فلسطین. به همین دلیل است که امثال بازرگان‌ها در پیش و پس از انقلاب یک رویکرد داشته‌اند. تفکر ملی ـ مذهبی هم پیش و پس از انقلاب در گفتمان خود در مورد فلسطین، تغییری ایجاد نکرده است. البته نسبت به گذشته بهتر می‌فهمیم که مشکلات کدامند یا فلسطینی‌ها چه مشکلات خاص خود دارند. روابط شرق و غرب و شمال و جنوب بسیار پیچیده‌تر از آنچه فکر می‌کردیم، است. یا این‌که اقلیت‌‌ها، دگراندیشان، دیگر ادیان و اقوام چه حقوقی دارند. همه تأکیدها و حساسیتهای برحقی است که پس از انقلاب قوت یافته و درست هم هستند. اما پاک کردن اصل و صورت مسئله فلسطین تا زمانی‌که راه‌حلی عملی برای آن ارائه نشود، محال و محیرالعقول است.

س : با توجه به مجموع شرایط موجود (رسمی‌شدن تبلیغات برای فلسطین، تغییر گفتمان و…) که می‌توان آنها را از دلایل کمرنگ‌شدن نقش‌آفرینی روشنفکران در جریان فلسطین برشمرد، به نظر شما چه راهکار و زمینه‌هایی برای ایفای نقش فعال‌تر روشنفکران در برخورد با مسئله فلسطین وجود دارد؟ با توجه به این موضوع که روشنفکران نقش مهمی در آگاهی‌بخشی جامعه دارند و شما هم تأکید کردید که لازم است روشنفکران در این زمینه فعال شوند.

ج : به نظر من با مسئله فلسطین باید روشن‌تر و مشخص‌تر از گذشته رابطه برقرار کنیم. روشنفکر می‌تواند این کار را برای جامعه خود انجام دهد. از آنجا که از نظر جغرافیایی میان فلسطین و ایران فاصله وجود دارد و در تاریخ هم فلسطین از شامات و حوزه فرهنگی عرب بوده است، ما باید با روشنفکران فلسطینی وارد گفت‌وگوی زنده و رو در روتری شویم. مشکلات فلسطینی‌ها در عرصه‌های گوناگون صرف‌نظر از این‌که چه گرایش سیاسی‌ای دارند (و مثلاً زیر نفوذ فتح یا حماس یا ..)، مورد بررسی قرار گیرد. برخلاف گذشته، باید با مردم فلسطین، در ابعاد اجتماعی و فرهنگی، بیش از گروه‌های سیاسی ارتباط برقرار ساخت. جامعه‌ی ما با مردم و فرهنگ فلسطین‌ آشنایی کمی دارد. به‌طور‌کلی، با روشنفکران عرب و مسلمان و سایر روشنفکران منطقه و جهان جنوب ارتباط و تبادل ناچیزی داریم. ارتباط زنده و گفت‌گوی سازنده به‌نحوی‌که آثار و نظرات یکدیگر را بشناسیم، اتفاق افتد. نتیجه این‌که ارتباط میان ملت‌های ما گنگ و نامفهوم و دورادور است. حمایت از این مردم نیز فقط در سطح شعارها و تبلیغات وجود دارد در قیاس با مثلاً مورد لبنان که آشنایی و ارتباط بیشتری داریم، ارتباط با فلسطین محو و دورتر است.

در تبلیغات حاکم نیز مسئله صرفاً سیاسی است و دوری و نزدیکی با گروه‌ها مدنظر است. بگذریم ازاین‌که همین دوری و نزدیکی‌ها نیز گاه با ابهام‌هایی روبه‌رو است! این مشکلات نشان می‌دهد که ما باید فراتر از همه تجارب گذشته برویم. در گذشته شخصیت‌های تاریخی و کاریزماتیکی بوده‌اند، مانند عرفات، که با آنها ارتباط نزدیک‌تری داشته‌‌ایم (بخصوص در جریان بزرگداشت هجرت دکتر شریعتی) و پس از انقلاب که او به ایران آمد.

از این موارد که بگذریم، فراتر از ارتباط‌های سیاسی و سازمانی با احزاب، باید در مسائل فرهنگی و اجتماعی با مردم فلسطین ارتباط برقرار کرد تا مسائل و مشکلات آنها و تبعیض‌هایی که با آن روبه‌رو هستند، از طریق نیروهای مستقل و مدنی برای ما یادآوری شود.

دیگر این‌که از فلسطین بیش از این‌که از موضع دینی و سیاسی دفاع ‌شود، باید از نظر انسانی و حقوق‌بشری دفاع کرد. پدیده‌هایی مانند انتفاضه که در اروپا به “انقلاب سنگ‌ها”ی کودکان فلسطینی موسوم شد، افکارعمومی جهان را تکان داد. این‌که مردمی با دست خالی یا با سنگ روبه‌روی یک ارتش تا بُن دندان مسلح و مجهز به سلاح اتمی ایستاده‌اند، روی افکار مردم جهان تأثیر زیادی گذارد. انتفاضه که تا حدودی از مُدل انقلاب مردم ایران با دست خالی الهام گرفت یک پدیده جاذب بود که در بهار عربی هم از آن الگو گرفته شد و از مبارزات مسلحانه و مشی ترور و…، موفق‌تر عمل کرد. انتفاضه به این نتیجه انجامید که یک انتقال قدرت صورت گیرد. ساف و فتح و عرفات به صورت محدود به دولت خودگردان رسیدند. مبارزه با اسراییل را از حالت نظامی صرف خارج کردند و به روش‌های مقاومت اجتماعی و فرهنگی روی آوردند.

برای این منظور ما باید همدلی بیشتری با فلسطین بیابیم که به‌لحاظ نظری این وظیفه روشنفکران است. می‌دانیم که اثرات تفکر عرب‌ستیزی و ناسیونالیستی که در زمان شاه تبلیغ می‌شد، هنوز در جامعه باقی مانده است و باید رفع می‌شد، حال‌آن‌که متاسفانه تشدید شده‌است. تمدن ما، فرهنگ اقوام ما به‌ویژه در جنوب ایران، و زبان فارسی همه آمیخته با عربی است و اقوام کرد و ترک، عرب، بلوچ و فارس و… در ایران درهم تنیده اند. ما با زبان‌های مختلف منطقه هم روابط فرهنگی تأثیرگذارتری داشته‌ایم. در حوزه دینی هم روشنفکران مسلمان وظیفه دارند با روشنفکران عرب ارتباطـوـتبادلِ رأی داشته‌باشند. در سال‌های اخیر به مناسبت ترجمه آثار دکتر شریعتی و ترجمه سایر آثار روشنفکران مصری ارتباط‌هایی میان ما وجود داشته و ما با روشنفکران مصری، لبنانی، عراقی و… تا حدی آشنایی داریم. شاعران و نویسندگان فلسطینی در سطح جهانی شناخته شده‌ و مطرح‌اند. ما هم باید آنها را بشناسیم و با آنها ارتباط ذهنی و روحی برقرار کنیم. به دلیل دوری از اذهان عمومی است که وقتی اتفاقی در فلسطین می‌افتد ‌جز در تبلیغات رسمی و حکومتی، تحرکی خودانگیخته در جامعه نمی‌بینیم.اگر این مسائل مطرح شوند حمایت از فلسطین در ایران از حالت انتزاعی و انحصاری کنونی بیرون می‌آید.

مصاحبه‌کننده : از مشارکت شما در این گفتگو سپاسگزاریم.
پاورقی :

۱. آنتی سیمیتیزم به معنی نفرت از یهودیان با انگیزه‌های نژادی می‌باشد.

۲. دو قوم هوتو و توتسی در کشور رواندا (کشوری کوچک در مرکز آفریقا) تا قبل از رسیدن استعمارگران آلمانی همزیستی مسالمت‌آمیزی داشتند. آلمان‌ها در رواندا سیاستی را در پیش گرفتند که اقلیت توتسی که نسبت به اکثریت هوتو ثروتمندتر، قدبلندتر و پوست روشن‌تری داشتند از امکانات بهتر زندگی و قدرت بیشتری برخوردار شدند. این سیاست توسط بلژیکی‌ها که سرپرستی مستعمره رواندا را بعد از جنگ جهانی اول بر عهده داشتند و مبلغان مسیحی کلیسای کاتولیک روم که از قرن نوزدهم در رواندا حضور داشتند، ادامه یافت. توتسی‌ها که ملت درجه یک حساب می‌شدند عموماً با هوتوها که درجه دو محسوب می‌گشتند رفتار ارباب و رعیتی پیدا کنند که منجر به نفرت عمیق هوتوها می‌شد. از سال ۱۹۶۱ که رواندا استقلال خود را به دست آورد، درگیر جنگ داخلی و شماری کشتار کوچک بود، ولی فاجعه سازمان‌یافته اصلی در سال ۱۹۹۴ اتفاق افتاد. در ۶ آوریل سال ۱۹۹۴، هواپیمای حامل هابیاریمانا، رییس جمهوری وقت رواندا که از اعضای قبیله هوتو و رئیس‌جمهور بروندی بود، در اثر شلیک موشک در نزدیکی فرودگاه کیگالی، پایتخت، سقوط کرد. در پی کشته شدن رئیس جمهوری، هوتوهای تندرو این واقعه را به مخالفان توتسی نسبت دادند و به حملات گسترده علیه اقلیت قومی توتسی و هوتوهای میانه رو دست زدند. قتل عام رواندا یکصد روز به طول انجامید تا سرانجام نیروهای شورشی، که افراد توتسی در آن اکثریت داشتند، توانستند کنترل اوضاع را در دست بگیرند. گفته می‌شود که در خلال این یکصد روز، حدود هشتصد هزار تن از افراد قبیله توتسی و هوتوهای میانه رو به دست هوتوهای افراطی کشته شدند. با میانجیگری بین‌المللی، جنگ داخلی خاتمه یافت و دولت سازش‌ملی زمام امور را در دست گرفته‌است. قتل عام رواندا پی‌آمدهای سیاسی گسترده‌ای در پی داشته‌است و جامعه جهانی و سازمان ملل متحد به دلیل خودداری از مداخله به موقع برای خاتمه آن مورد انتقاد بوده‌اند. (برگرفته از دانشنامه‌ی ویکی‌پدیا و مقاله “نسل‌کشی قوم توتسی در رواندا” ‎مندرج در روزنامه هموطن سلام، ۱۸ فروردین ۱۳۸۸).


تاریخ انتشار : ۰۰ / اسفند / ۱۳۹۱
منبع : دوماهنامه “چشم انداز ایران” / شماره ۷۷

ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 3 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.