منوی ناوبری برگه ها

جدید

دو راهی فرهنگ در جامعه : پرورش یا نمایش؟

سارا شریعتی

 

سارا شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

 
سخنران : سارا شریعتی
 
موضوع : نگاهي به وضعیت تئاتر در ایران
 
مناسبت : جشنواره بین‌المللی تئاتر دانشجویی در تالار رودکی
 
 
پیش از هر چیز یک عذرخواهی به آقای باقری بدهکارم، به دلیلِ پی گیری‌ها و سماجت‌هایِ شان و هم گریز‌های من برای اینکه در حوزه‌هایی که در آن کاری نکرده‌ام، دخالت نکنم. در نهایت، پذیرفتم. پذیرفتم به این دلیل که ماجرای فرهنگ و هنر در ایران، مدت‌هاست که به دغدغۀ فکریِ من بدل شده و در این میان بیش از هر چیز، آنچه که آزار دهنده است، همین وجهِ نمایشی و جشنواره‌ایِ هنرها است. وجهِ نمایشی‌ای که ما صرفاً نه در حوزۀ هنر بلکه در بسیاری از شاخه‌های فرهنگ شاهدیم و جامعۀ ما را به تعبیرِ گی دوبورد به “جامعۀ نمایش” تبدیل کرده است که نمایشِ دین، نمایشِ اخلاق، نمایشِ نیکوکاری، و در اینجا نمایشِ فرهنگ و هنر!
 
به این معنا، البته که تئاتر به عنوانِ یک نمایشِ عمومی در جامعه حضور دارد، در سیاستِ مان و دینِ مان و فرهنگِ مان. و در این عرصه‌ها ما همه بازیگریم، اَکتوریم، اَکتورِ تئاتر، نقش بازی می‌کنیم. بر اساسِ نمایشنامه‌های مصلحتی که اقتضای زیستِ اجتماعیِ ماست، ایفای نقش می‌کنیم. تفاوت تنها در این است که اکتورِ تئاتر، آگاه هست که پِرسوناژی که بازی می‌کند، خودش نیست. ما اما گاه، خودِ مان را با نقشِ مان اشتباه می‌گیریم. در این میان، باید از خود پرسید پس حقیقتِ ما کجاست؟ و در این لحظه است که من یادِ کتابِ گی دوبورد می‌افتم و این جملۀ او که : حقیقت هم لحظه‌ای از دروغ است!
 
این نگاه، البته که بدبینانه است. اما مگر کارِ ما به عنوانِ جامعه‌شناس این نیست، که آنچه را که پنهان است، یا بالعکس آنچه را که آنقدر آشکار است که به نظر بدیهی می‌رسد، علنی کنیم، به رخ بکشیم، مطرح‌اش کنیم. این رویکرد، رویکردی انتقادی است، اما این انتقاد، برخلافِ نقدِ یکی از دوستان به من، صرفاً جنبۀ سلبی ندارد بلکه جهتِ تغییر است، تغییر در آنچه که نمی‌پذیریم.
 
از ما خواسته‌اند، به عنوانِ جامعه‌شناس، به توصیفِ نسبتِ جامعه، جامعه‌شناسی و تئاتر بپردازیم. این انتظاری است که از ما دارند. اما، من مایلم به تاسی از سنتِ انتقادی در جامعه‌شناسی بگویم، که تاکنون تفسیر کرده‌اند، توصیف کرده‌اند. برای این تفسیر و توصیف، ما به متون و کتاب‌ها نیازمند بوده‌ایم، به آنچه که دوستان به من دادند تا توصیفِ‌شان کنم. به تئاترِ متن، به نمایشنامه‌ها. اما آیا وقت آن نرسیده که ما به تغییر نیز بیاندیشیم؟ به تغییرِ نسبتی که در اینجا مثلاً، تئاتر با جامعه برقرار می‌کند؟
 
در همایشِ جامعه‌شناسیِ هنرِ امسال، من از جامعه‌شناسیِ بی‌هنرها گفتم. اینجا در جشنوارۀ تئاتر، مایلم از غیرِ مخاطبانِ تئاتر صحبت کنم. آنها که اینجا حضور ندارند، از مخاطبانِ از دست رفتۀ تئاتر، آنها که دیگر اینجا حضور ندارند.
 
با این مقدمات، صحبت‌ام را در دو محور ارائه می‌کنم. نخست جایگاهِ تئاتر در جامعه و کارکردهای اجتماعیِ آن، و سپس تئاتر در ایران و بررسیِ سیاست‌های فرهنگیِ موجود.
 
عموماً سه چشم انداز از تئاتر ارائه می‌شود : تئاتر هم چون یک متن، تئاتر هم چون یک نمایش و تئاتر هم چون یک نهادِ اجتماعی. این سه چشم انداز به ترتیب، تئاتر را با سه عرصۀ ادبیات، هنر و جامعه پیوند می‌زند. صحبتِ من در خصوصِ تئاتر، همچون یک نهادِ اجتماعی مورد اشاره است و بر این فرضیه مبتنی است که ضعیف‌ترین حلقۀ پیوندِ تئاترِ ایران، با جامعه است.
 
متخصصان در تحلیلِ تئاتر، تئاتری که یکی از قدیمی‌ترین هنر‌ها است و در همۀ جوامع، حضور داشته و سنتی را ایجاد کرده است، از نسبت‌های مختلفِ تئاتر و جامعه در دوران‌های متفاوتِ اجتماعی سخن گفته‌اند. در جامعه‌شناسی اغلب از تئاتر همچون آیینۀ سیاسیِ اجتماع و بازتاب دهندۀ واقعیتِ اجتماعی و دریچه‌ای برای تماشای آنچه که در جامعه می‌گذرد، سخن گفته‌اند، در تاریخ از تئاترِ شاهد، تئاتر به عنوانِ گواهِ یک دورۀ تاریخی، در روان‌شناسی، از تئاترِ درمان کنندۀ تنش‌ها و اضطراباتِ درون، در هنر از تئاتر، به عنوانِ یک بازی، در معماریِ شهری از تئاتر، به عنوانِ یک بنا، یک مکان…، اینها همه نسبت‌هایی بوده که تئاتر با حیاتِ اجتماعیِ انسان‌ها برقرار کرده است. حتی در دوره‌هایی که دین و فرهنگِ یک اجتماع، به دلیلِ چهره سازی، یا مثلاً حضورِ زنان، محدودیت هایی برای نمایش ایجاد کردند، تئاتر به نحوی و به نوعی دیگر خود را در جامعه بازسازی کرده و در اَشکالِ دیگری احیا شده است. انسان به یُمنِ تئاتر، با وَجْهِ مَجازیِ زندگی‌اش و به نقش‌های متفاوتِ اجتماعی‌اش آگاه شد، و به قولِ مولییر از این هنر برای تصحیحِ عادات و رفتارِ اجتماعیِ خویش استفاده کرد.
 
در دورانِ مدرن، با پیدایشِ تکنولوژی‌های صوتی و تصویری، با جایگاهِ هِژِمونیکی که تلویزیون و سپس سینما در زندگیِ روزمره و فرهنگِ مردم یافت، تئاتر بیش از پیش از نقشِ محوریِ خود دور شد و به هنرِ نخبگان بدل گردید. تلویزیون به مهم‌ترین واسطۀ فرهنگیِ متنِ مردم بدل شد، سینما جایگاهِ محوری در طبقۀ متوسط یافت و تئاتر، به هنرِ نخبگانِ اجتماعی بدل گردید و بیش از پیش از جامعه و از متنِ مردم دور شد. به دلایلِ بسیار، به دلیلِ گرانی‌اش، برای آنها که سرمایۀ اقتصادی نداشتند، به دلیلِ نسبتی که با ادبیات داشت و فهم و رابطه با آن را مشکل می‌کرد، برای آنها که سرمایۀ فرهنگی نداشتند.
 
برای بازگرداندنِ تئاتر به جامعه، در جوامعِ مختلف، تمهیداتِ بسیاری اندیشیدند. مهم‌ترینِ این سیاست‌ها، سیاستِ دِمکراتیزاسیونِ فرهنگ و از بین بردنِ موانعِ آشکارِ دسترسیِ مردم به عرصۀ فرهنگ بود. رایگان و یا ارزان کردنِ برخی از مراکزِ فرهنگی چون موزه‌ها، کنسرت‌ها و نمایش‌ها، ایجادِ خانه‌های فرهنگ، تبلیغاتِ وسیع و استفاده از رسانه‌ها… از جمله ابزار‌های تحققِ این سیاست بودند. آندره مالرو، به عنوانِ وزیرِ فرهنگ که معتقد بود آشنایی با هنر نه از طریقِ آموزش بلکه در نتیجۀ یک مواجهه است، از میانِ هنر‌ها بیش از همه به تئاتر توجه نشان داد و “تمرکز زدایی” را در صدرِ سیاست‌های خود قرار داد. در مراکزِ اغلبِ استان‌های فرانسه، سالن‌های تئاتر افتتاح شد و از این زمان تدریجاً تئاتر به نهاد‌های آموزشی نیز انتقال یافت، در دانشگاه‌ها، در مدارس، با تشکیلِ کتابخانه‌های تخصصی.
 
تئاتر پس از جنبشِ مهِ ۶۸ در فرانسه، تئاتری است که بیش از همه رابطه با مخاطب را می‌جست و برای ایجادِ این رابطه به سراغِ مخاطبان می‌رفت. پیش‌تر، این پروژۀ ژان ویلار، پروژۀ تئاترِ ملی و مردمی بود. پروژه‌ای که با ایجادِ فستیوالِ آوینیون تحقق یافت. با برگزاریِ این فستیوال در آوینیون، یکی از مناطقِ توریستی و در متنِ زندگیِ روزمرۀ مردم، تئاتر از سالن‌های تئاتر و خصوصاً از پایتخت، درآمده و زندگیِ اجتماعیِ مردم را دکورِ کارِ خود قرار می‌داد. از این زمان به بعد، فستیوال‌های دیگری در شهرستان‌های فرانسه (همچون فستیوالِ تئاترِ خیابانی در اوریاک) برگزار شد. به این ترتیب تئاتر مخاطبانِ جدیدی یافت و تدریجاً در متنِ زندگیِ مردم جا باز کرد. حال با توجه به این تجربه نگاهی بیاندازیم به وضعیتِ تئاتر در جامعۀ خودمان.
 
بیش از یک دهه است که، خصوصاً بعد از جنگ، دورانِ باز سازی، با تعدد و تکثرِ مراکز و نهاد‌های آموزشی، دانشگاه‌هایی از همه نوع و همه جور، ما با نسلی روبروییم که بیش از هر وقت، تحصیل کرده است. دانشگاه رفته است. نیاز‌ها و مطالباتِ فرهنگی‌اش، بیشتر شده، رابطه‌اش با جهانِ پیرامونی‌اش به یُمنِ وسایلِ ارتباطاتیِ جدید، گسترش یافته و در نتیجه در این شرایط، فرهنگ، یک مولفۀ هویتی شده است، یک عاملِ تمایز و تَشخُّص. یک نیاز و تقاضای عمومیِ فرهنگی در جامعه به وجود آمده است. در همۀ عرصه‌های فرهنگی و هنری ما شاهدِ پویاییِ بسیاری هستیم. سینما، به یُمنِ سی دی‌های بسیار و ارزان، به همۀ اقشارِ اجتماع، راه پیدا کرده است. در کوچه پس کوچه‌های شهر، صد‌ها موسسۀ آموزشِ موسیقی و نقاشی باز شده است. هنرمندانِ کشور، که تا مدت‌ها در سایه بودند و از آنها نامی برده نمی‌شد، دوباره به صحنه آمده‌اند. مراکزِ فرهنگیِ موجود، مدام در پیِ برگزاریِ نمایشگاه‌ها، جشنوار‌ه‌ها و همایش‌ها هستند.
 
بوردیو، جامعه‌شناسِ فرانسوی زمانی می‌گفت : فرهنگ به داوِ مبارزۀ طبقاتی بدل شده است. طبقاتِ مسلط، از فرهنگ، به عنوانِ ابزارِ جدیدِ سلطه بر طبقاتِ فرو دست استفاده می‌کنند. در ایران اما، انگار امروزه فرهنگ به داوِ مبارزۀ سیاسی هم بدل شده است.
 
در نتیجه دو راه (در پیش) است : یا آموزش و پرورشِ دراز مدت برای مخاطب سازی، و یا نمایشِ دَفْعَتی برای تبلیغات. ظاهراً در حالِ حاضر فرهنگ و هنر‌ها، به جای آنکه موضوعِ پرورش و آموزشِ دراز مدتِ پایدار قرار گیرد به یک نمایشِ عمومی بدل شده است. نمایشِ فرهنگی‌ای که فاقدِ سیاستِ پشتیبان برای پرورشِ خود است.
 
ظاهراً ما با یک سیاستِ فرهنگیِ مشخص سروکار نداریم. از طرفی جشنوارۀ بین المللیِ تئاتر داریم، تئاترِ دانشگاهی، تئاترِ خیابانی… اما مثلاً به گفتۀ اصحابِ تئاتر، سالنِ تئاتر نداریم، بودجۀ تئاتر نداریم. از تئاتر در آموزش و پرورش و رسانه‌ها و متنِ زندگی خبری نیست. تئاترِ شهرستان عملاً جز از طریقِ همین جشنواره‌های پایتختی، امکانِ ابزارِ بیانِ خودش را ندارد. تئاتر، گران است. در دسترسِ همه نیست. در پایتخت و آن هم در مجموعۀ تئاترِ شهر، متمرکز است. عاملِ اقتصادی، فاصلۀ جغرافیایی، نارسایی در اطلاع رسانی، همگی مانع از دسترسیِ همۀ اقشارِ اجتماعی به تئاتر می‌شود و تازه زمانی هم که این موانع را رفع می‌کنی و خود را به مرکز برای تهیۀ بلیط می‌رسانی، گاه بلیط پیدا نمی‌کنی! پشتِ در‌های بسته می‌مانی.
 
تئاتر همچون سینما، یا حتی موسیقی، بسیج نمی‌کند. نه تنها از طریقِ آموزش و رسانه‌ها و تبلیغاتِ شهری، مخاطب سازی نمی‌کند که همان مخاطبان‌اش را نیز از دست می‌دهد، نمی‌تواند مخاطبان‌اش را وفادار کند. در نتیجه با ظهورِ یک فرهنگِ تئاتری روبرو نیستیم. سینما به دلیلِ ارزانی، سی دی‌ها، تبلیغات، نقد‌های متعدد، چهره‌سازی در رسانه‌ها، مخاطب سازی می‌کند، با متنِ جامعه واردِ مبادله می‌شود، از متنِ جامعه تغذیۀ کمی می‌کند اما تئاتر چون در مبادلۀ مداوم با مخاطبانِ خود نیست، خلاقیت و پویاییِ خود را از دست می‌دهد. مخاطبان‌اش می‌شوند اصحابِ تئاتر. بازیگران و کارگردانان و دانشجویانِ تئاتر… و در این حلقه، بسته می‌ماند و این فضای بسته در متنِ نمایش نیز انعکاس می‌یابد.
 
این البته وضعیتِ بسیاری از هنر‌ها است. هنر‌هایی که امروزه هنر‌های والا می‌نامند. هنر‌هایی که در محدودۀ هنرمندان، بسته مانده‌اند و برای خروج از محدوده، نیازمندِ یک پروژۀ جدیِ فرهنگی، نیازمندِ یک سیاستِ پشتیبان هستند. در غیبتِ یک سیاستِ تعریف شدۀ فرهنگی و یا با وجودِ چندین سیاستِ متضاد و اغلب ناپایدار، سیاست‌هایی که تداوم ندارند و در نتیجه نمی‌توانند فرهنگ سازی کنند، هنر‌های ما و از جمله تئاتر در این جشنواره‌ها به نمایش در می‌آیند اما پرورش پیدا نمی‌کنند، فرهنگ سازی نمی‌کنند، مخاطب نمی‌سازند و فرهنگِ ما در یک جشنوارۀ سالانه تقدیس می‌شود بی آنکه عاملِ تَحول و خلاقیت شود.
 
خلاصه کنم : اگر نمایش را به پرورش بدل نکنیم، از این پس بر سر درِ تئاترِ شهرِ مان باید بنویسند: ورود برای عموم آزاد نیست!
 

pdf

تاریخ انتشار : ۲۹ / بهمن / ۱۳۸۵
 
منبع : سایت شاندل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

ویرایش : شروین یک بارedit
Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.