منوی ناوبری برگه ها

جدید

در جستجوی حقیقت یا قدرت؟

درباره شریعتی
محمود دل‌خواسته

.

نام مقاله : در جستجوی حقیقت یا قدرت؟
نویسنده : محمود دل‌خواسته
موضوع : پاسخ به نظرات انتقادی!! گنجی
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی



قبل از هرچیز باید اذعان کنم که این مقاله هرچند در رابطه با نقد تازه و در همه‌جا منتشر شده گنجی با عنوان “شریعتی: زنان گونی‌پوش و علم بورژوایی، تبارشناسی انقلاب ۱۳۵۷” است اما در صدد آن نیست تا به معرفی اندیشه و روش و منش شریعتی بپردازد.

زیرا اولاً در این باره بی‌شمار تحقیق روش‌مند و غیر روش‌مند انجام گرفته و بسیار سخن گفته شده است و دوم آن‌که برداشت این جانب از جهت‌گیری و رویکرد نظری و رفتارهای یک سال اخیر آقای گنجی در دوران آمریکانشینی‌اش، این است که مراد وی از این رشته مقالات چیزی فراتر از شخص شریعتی و افکار و آرای اوست. او به زعم خود، از این طریق می‌خواهد از حضور اندیشه آزادی و نفی خشونت در انقلاب اسلامی ۵۷ و آموزه‌های آن به گونه‌ای دلبخواهی شالوده‌شکنی کند.

نمی‌توان گفت گنجی دقیقاً به چه منظوری این کار را می‌کند. شاید او سعی دارد به این وسیله، راهی به سوی رفع مسئولیت اخلاقی و حقوقی از خود و همه آن کسانی باز کند که گرچه چند سالی است از جرگه موافقان به صف مخالفان نظام ولایی پیوسته‌اند و با امکانات ارایه شده از سوی تینک تانک‌های آمریکا، از “گذار” ایران به دموکراسی حمایت می‌کنند (که از این تحول تا زمانی که ناقض استقلال ایرانی نیست، باید استقبال کرد) ولی هنوز حاضر نیستند از خط استقلال و آزادی و نماد زنده مصدقی آن، یعنی اولین رییس‌جمهور ایران، مشی سیاسی و فرهنگی او و جوانمردی و استقامت تاریخی‌اش در برابر نمادهای قدرت و خشونت‌طلبان راست و چپ یاد کنند. آیا مایه تعجب نیست که آقای گنجی و دوستانش چون آقای سازگارا که از روی صداقت یا به هر دلیل سیاسی دیگری، گاه و بی‌گاه حداقلی از مسئولیت خود را در ایجاد و استمرار استیداد خونین سال‌های دهه ۶۰ به گردن گرفته‌اند، هم اینک در حالی که در خارج هستند و با هر دسته و گروهی نشسته و از انقلاب ۵۷ الگوی خشونت می‌سازند، هم‌چنان به گونه غیرقابل باوری حاضر به تصدیق کودتای خرداد ۶۰ و پوزش از ملت ایران و منتخب او نیستند؟

جا دارد به‌طور جدی به آن دسته از علل و عوامل ذهنی و روانی و روش‌شناختی پرداخت که موجب می‌شود آقای گنجی و همراهانش در این همه مقاله و نوشته که در نقد جمهوری اسلامی منتشر می‌کنند و با این اشتیاق که در امر رفرنس‌دهی به نظریه این و آن در داخل و خارج برای خشونت‌گرا بودن گفتمان انقلاب نشان می‌دهند، از نام و یاد یک گروه و یک نماد عبور کرده و به طرز شگرفی آن را سانسور می‌کنند.

بررسی دلایل پنهان‌گری گنجی و گاه جعل و افترای او درباره‌ی جریان‌های مستقل، آزادی‌خواه و دموکرات حاضر و عامل در صحنه انقلاب ۵۷ و پس از آن شایسته بررسی جامع‌تری است. زیرا او با این کارش در حق همه کسانی ظلم می‌کند که علی‌رغمِ همه سرکوب‌ها و ستم‌گری‌های رژیم، هم‌رنگ رژیم نشدند؛ از بازرگان و سحابی و فروهر و طالقانی و بنی‌صدر و کاظم سامی گرفته تا صدها نویسنده و روشنفکر مستقل و آزاداندیش مثل محمد ملکی و عباس معروفی و رضا علیجانی و فرج سرکوهی و سعیدی سیرجانی و …

آنان که تنها به دلیل این‌که دو دهه زودتر از آقای گنجی، به ماهیت جانشینان انقلاب ۵۷ پی برده بودند، یا به زندان و شکنجه و جوخه‌های اعدام سپرده شده بودند و یا سال‌ها برای حفظ جانشان آواره این کشور و آن کشور شده بودند.

بنابراین، ردیابی سیر تحول فکری امثال آقای گنجی و موضعش در برابر خط استقلال و آزادی ایران و اسلام به مثابه گفتمان آزادی و حقوق و کرامت انسان، کمکی است به شناخت همه آن کسانی که امروزه مدعی دموکراسی و حقوق بشر برای ایران هستند.

١. در لوای کارِ “تحقیقی”

امید می‌رفت که گنجی در مقالات تکمیلی خود درباره‌ی شریعتی و انقلاب ۵۷ در رابطه با انتقاداتی که از وی انجام شده بود قدمی به جلو برده باشد و قدری از روش‌های یک نقد منصفانه در کار اخیرشان استفاده کرده باشند. ولی با انتشار بخش‌های بعدی گفتار او معلوم می‌شود وی نه قصد نقد شریعتی و انقلاب، که قصد تحریف در تاریخ انقلاب و آرمان‌های آن در پوشش یک کار “علمی” و به ظاهر “روشنفکرانه” دارد. از دیدی روان‌شناسانه حتی، این نوعی انتقام‌جویی می‌تواند باشد که ریشه‌اش را نیز شاید بتوان در این جست که او هنوز توان، شجاعت و صداقت نقد خود در زمانی که هنوز درکی از آزادی نیافته بود و بنابراین در جبهه استبداد علیه گفتمان آزادی نقش بازی می‌کرد، پیدا نکرده است. از این رو به نظر می‌رسد گنجی نیاز دارد تا زمین و زمان را به تقصیر گیرد تا شاید اندکی از خود رفع مسئولیت کرده باشد.

یکی از پذیرفته‌ترین قواعد هرمنوتیک مدرن این است که هر متنی دو نیمه دارد: نیمه گفته شده و آشکار و نیمه ناگفته و یا سانسور شده. اصولاً تفسیر و تحقیق علمی، بیش‌تر با همین ناگفته‌ها سر و کار دارد. بنابراین متن را نه تنها باید از دیدگاه سخنان گفته شده در آن بررسی کرد؛ بلکه مهم‌تر و گویاتر، این است که آن را در رابطه با سخنان گفته نشده و سانسور شده جستجو کرد. پرهیز از سانسور و تلاش صادقانه در جهت بیان وجوه مختلف حقیقت، نشانه‌ای بر وجود فرهنگ آزادی و آزادگی در نزد مفسر است. حال پرسش این است که در متن بس طولانی گنجی درباره‌ی تبارشناسی انقلاب ۵۷، کدام نمادها و چه اندیشه‌هایی به طرز “برجسته و چشمگیری” سانسور شده است؟ در منظومه معنایی و گفتمانی ارایه شده از سوی گنجی این سانسور دلالت بر چه چیزی دارد و یا به عبارت دیگر، حاوی چه معنایی و چه پیامی است؟

گنجی در سلسله مقالات نقد شریعتی و انقلاب با تلاشی عجیب باز می‌کوشد انقلاب ۵۷ را انقلابی ضددموکراتیک معرفی کند. البته از آنجا که این معرفی و این جعل تاریخ، بدون سانسور ممکن نیست، او برای پیش‌برد پروژه جعل مجبور می‌شود حکم همه را یکسان کند و به سادگی نمادهای استقامت‌ورزی بر خط استقلال و آزادی ایران مانند طالقانی و بازرگان را در کنار نمادهای دیگری مانند دکتر سروش که در آن زمانه نقش فیلسوف استبداد را دارا بود، قرار دهد.

اما گذشته از این یکسان‌سازی‌های بی‌انصافانه‌اش، یک نکته اساسی و پراهمیت دیگر این است که او در سراسر این نوشتارهای سلسله‌ای‌اش، حتی از بردن نام اولین رییس‌جمهور ایران پس از انقلاب که در تنها انتخابات آزاد، با اکثریت بس شگفتی مورد اعتماد ملت قرار گرفت و نزدیک یک سال و نیم با هر دشواری‌ای بود، در دفاع از آزادی و استقلال ایران در برابر موجود بسیار مقتدری هم‌چون آقای خمینی ایستاد، پرهیز دارد! آیا می‌توان پذیرفت که آقای گنجی نمی‌داند که این بنی‌ صدر بود که سال‌ها پیش از انقلاب، برای انقلاب تئوری و برنامه داشت و به محض ورود به ایران، این تنها او بود که در حوزه و دانشگاه در میان جمعیت‌های انبوه مخاطبان به تدریس مبانی استقلال و آزدی و اسلام به عنوان گفتمانی برای آزادی و استقلال پرداخت و با زبانی همه فهم از اصل “ولایت جمهور مردم ایران” و عمومیت دادن رهبری در تمام سطوح جامعه دفاع می‌کرد و مرامش مبارزه با انواع سانسورها در برابر چماقداران بنیادگرا و منادیان خشن ولابت فقیه بود؟

واقعاً نمی‌توان از گنجی پذیرفت که وی نمی‌داند که بنی‌صدر پایه‌گذار بحث آزاد، به عنوان مؤثرترین روش خشونت‌زدایی، در جامعه ایران پس از انقلاب بود. نمی‌توان پذیرفت گنجی نمی‌داند که بنی‌ صدر با وجود پاره‌ای اشتباهات “جدی” تاکتیکی در دفاع از آزادی‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، هیچ‌گاه این اصول را بر خلاف بسیاری، قربانی قدرت نکرد و بر عهد خود با مردم، که همان دفاع از آزادی‌ها بود، وفادار ماند و هم‌چنان علی‌رغمِ زندگی شبانه‌روزی تحت خطر ترور و وحشت، مثل کوهی استوار بر این خط مانده است و به افشای ماهیت استبداد دینی و غیردینی می‌پردازد.

آیا گنجی نمی‌داند که این بنی‌صدر است که تنها با اتکا به کمک بی‌دریغ چند تن از دوستانش بیش از ۲۶ سال است با تحمل دشوارترین شرایط مالی و اقتصادی و بدون حتی یک شماره توقف، یکی از تحلیلی‌ترین و مستند‌ترین رسانه‌های سیاسی اپوزیسیون خارج از کشور (یعنی انقلاب اسلامی در هجرت) را مدیریت و منتشر می‌کند؟ آیا با وجود این همه سند و مدرک گنجی نمی‌داند کودتای خرداد ۱۳۶۰ چرا و چگونه بر ضد منتخب و معتمد اکثریت ملت انجام شد؟

چرا؛ به عقیده من بعید است گنجی این‌ها را نداند. ولی گویی توان اخلاقی اعتراف به آن را ندارد و لذا سعی در سانسور آن دارد. اما پرسش دشوارتر این است که چرا گنجی، که این همه جایزه حقوق بشری تنها با این درک که او مدافع بی‌قرار آزادی و حقوق بشر است، به او اعطا شده، کار خود را با سانسور اندیشه آزادی آغاز و ادامه می‌دهد؟ او مگر چه سودی در این کار ماهیتاً ضددموکراتیک و ضدروشنفکرانه و مغایر حقوق مردم خویش یافته است که این‌چنین حتی علیه اعتبار جهانی خود اقدام می‌کند؟ چرا کار گنجی باید شبیه کسانی چون آقای میرفطروس و داریوش همایون باشد که برای رسیدن به نتیجه دلخواه خود، نقد تاریخ معاصر را با سانسور و جعل تاریخ اشتباه گرفته‌اند؟

نمی‌دانم. اما حدس می‌زنم که یکی از علت‌های این کار جز این نمی‌تواند باشد که آقای گنجی و دوستانش نیک می‌دانند که پذیرش بنی‌صدر به عنوان نماد دموکراتیک انقلاب ۵۷، نه تنها پذیرش حضور فعال خود در جبهه استبداد و نبرد بر ضد منتخب ملت و آزادی‌ها معنا می‌دهد، بلکه گویای این واقعیت است که در دوران مرجع انقلاب، انتخاب راه و روش دیگری ممکن بوده است و با این وجود، آن‌ها به همراهی خشونت‌طلبان برخاسته بودند و راه استبدادیان را برگزیدند.

آری این پذیرش به معنی نفی تمامی دیدگاه‌ها و پایه‌های تئوریک آقای گنجی در چند سال اخیر در مورد انقلاب و ربط به آن اسلام است. به بیان دیگر، روش گنجی نشان می‌دهد که آلودگی به اندیشه قدرت و استبداد او را رها نکرده است و چه بسا به یمن هم‌نشینی‌های یک سال اخیرش در آمریکا، سود خوبی هم در سانسور بنی‌صدر یافته است. و البته شاید هم نمی‌داند که اعتبارش هرگز به واسطه نشست و برخاست با این شخص یا آن شخص معروف بین‌المللی و عکس انداختن با این و آن نیست. بلکه او به واسطه مقاومتش در برابر استبداد اعتبار یافته بود. ولی چون هنوز در درون گفتمان قدرت عمل می‌کند، متأسفانه سرمایه معنوی‌ای را که با بازی مرگ به دست آورده بود، چه بی‌محابا به باد می‌دهد.

گنجی مثل این‌که نمی‌داند که تنها زمانی می‌تواند با وجدان ملی ایرانیان ارتباط برقرار کند که وارد فضای بی‌کران گفتمان آزادی شود که بدون چنین ورودی، تمام تلاش او آب در هاون کوبیدن است و به جای اعتبار ملی، بی‌اعتباری در پی دارد. نمی‌دانم. شاید رژیم جمهوری اسلامی هم می‌دانست که اجازه خروج به او را داد تا در فضای خارج بی‌اعتبار شود و سپس بی‌ مزاحمت و هزینه اضافی برای دستگاه قضایی آرام به داخل برگردد.

٢. روشنفکری به روایتِ گنجی

گنجی می‌گوید: “روشنفکر ناقد قدرت است. برای نقد قدرت، باید ازقدرت‌های سیاسیـاقتصادی–دینی مستقل باشد.” این تعریف ناقص و ناتمامی از روشنفکر است. روشنفکر تنها آن کس نیست که بیرون از قدرت به نقد قدرت نشیند. به این دلیل که متفکر چون خود درگیر گفتمان‌های متفاوت قدرت است، نمی‌تواند قدرت را به نقدی فراگیر بکشد. این تنها از طریق ورود به گفتمان آزادی است که قدرت به چالش کشیده می‌شود و منتقد، روشنفکر می‌شود. بنابراین کار کسی مانند آقای گنجی که از سانسور آغاز می‌شود و در سانسور ادامه می‌یابد و درنتیجه این روند، همان‌طور که خواهیم دید، به جعل و افترا هم دست می‌یازد تا ادعایی را صادق جلوه دهد، از سنخ روشنفکری در گفتمان آزادی نیست.

در مقاله قبل سعی داشتم نشان دهم که آقای گنجی روش علمی نقد را نمی‌داند و آن‌را با ارجاعات انبوه به مطالب دیگران اشتباه گرفته‌اند. به نظر می‌رسد که این بی‌توجهی به روش علمی نقد، فراتر از عدم آگاهی به مبانی نقد علمی بوده و بیش‌تر ریشه در تجربیات شخصی وی دارد. به گواه بیوگرافی‌های منتشر شده از خودش و دوستانش، گنجی به عنوان یک سرباز جزو جبهه استبداد بوده و سال‌ها در آن به خدمت مشغول بوده است، بسیاری از عناصر فرهنگی روانی جبهه استبداد را درونی خود کرده بود و از این رو هنوز نقد “رقیب” را “تخریب” رقیب می‌پندارد.

اگر ایشان که اینک فرصت کافی برای تأمل یافته‌اند، اندکی با دقت به سنت نقد در مراکز پیشرفته علوم انسانی در غرب می‌نگریستند، متوجه می‌شدند که نقد، تخریب نیست. نقد تجزیه و تحلیل یک اندیشه و نقاط قدرت و ضعف آن است؛ و این اصلاً به این معنا نیست که یک اندیشه را گرفته و سپس آن را در سلاخ‌خانه جزم‌گرایی باقی مانده در ذهن خویش از دوران بازی در میدان بنیادگرایان، به صورت یک‌طرفه و با کاربرد تهمت و افترا از معنا تهی کرد. برای این‌که بحث جنبه انتزاعی پیدا نکند، بگذارید یک نمونه بیاورم. گنجی در مقاله دوم ادعا می‌کند که شریعتی به گونه‌ای عام سخن از این گفته که زن در دوره تحقق حقوق اسلامی، به حقوقش دست خواهد یافت. او می‌گوید: “شریعتی حقوق اسلامی را حلال مشکلات زنان می‌دانست. این حقوق، آن چنان که فقها بازگو کرده‌اند، پیامدهای باورنکردنی و ناپذیرفتنی بسیار دارد. به عنوان مثال، آقای خمینی، استفاده شهوانی از شیرخوارگان را هم مجاز می‌داند: همبستری با زن قبل از این‌که ۹ سالش تمام شود، چه ازدواج دائم باشد و چه متعه، جایز نیست. و اما سایر کام‌جویی‌ها، مانند لمس شهوت‌آمیز او و در آغوش فشردنش و ران به ران او مالیدن، اشکالی ندارد. و این قبیل کارها با دختر شیرخواره هم می‌توان کرد”

در این‌جا می‌بینیم که چگونه در اثر کیمیای “نقد” گنجی، سخن شریعتی ضد فقیه و ضد فقه سنتی، تبدیل به پذیرش یکی از شنیع‌ترین رفتارهای توجیه شده در فقه آقای خمینی می‌شود. این اتهام و جعل را حتی از طریق به‌کار‌گیری منطق صوری نیز نمی‌توان انجام داد. تنها با تهمت و افتراست که می‌شود این برچسب‌های عجیب را به کار گرفت.

٣. شریعتی و زن

آقای گنجی ظاهراً این بار برای آن‌که ضد حقوق بشری بودن گفتمان انقلاب را با برهانی قاطع نشان دهد، مسأله حساسیت برانگیز جنسیت و زن را پیش می‌کشد. او چهار انتقاد عمده در مورد نگاه شریعتی به زن مطرح می‌کند: این‌که شریعتی معتقد به چند زنی بوده؛ حجاب را باور داشته حتی در شکل گونی کردنش؛ دیگر این‌که زن را فاقد شعور دانسته؛ و بالاخره نگاه مرد سالارانه به موضوع باکرگی زن داشته است.

گنجی با این ادعاهایش به روشنی نشان می‌دهد که دانش چندانی در مورد موضوع انتقادی خود، یعنی زن و جنیست ندارد. با این وجود به خود اجازه داده است که به نمایندگی از فمینیست‌ها، از شریعتی انتقاد کند. در حالی که محتوا و شکل انتقاد او نشان می‌دهد که وی اندک اطلاعی هم از مکاتب مختلف فمینیسم ندارد.

اول این که، او اگر در این جا، باز با بی‌انصافی، متن را از مؤلف جدا نمی‌ساخت و نگاهی به زندگی واقعی شریعتی می‌انداخت، می‌توانست بفهمد آیا او به عنوان یک اصل و قاعده به تک‌همسری باور داشته است یا به چندهمسری؟ علاوه بر این، شریعتی اگر به عنوان یک مصلح اجتماعی بگوید در شرایط و اوضاع احوال نادر و خاصی، چندهمسری می‌تواند راه حلی برای یک معضل جدی اجتماعی مطرح شود، آیا سخنی ضد زن گفته است؟ برای تقریب ذهن اشاره کنم که دولت آلمان بعد از جنگ جهانی دوم به علت از دست دادن بیش از ۵ میلیون آلمانی (که تقریباً تمامی مرد بودند) به دنبال این نظر شد که چند زنی را قانونیت ببخشد و تنها به خاطر مخالفت کلیسا بود که ازاین کار صرف نظر کرد.

البته در همین زمینه جای این سؤال نیز هست که اگر شرایط برعکس شود، آیا سیستم اجتماعی و فرهنگی نباید خود را با نوع جدید خانواده، از نوع چند شوهری، برای مثال، همراه و هماهنگ کند؟ این سؤال درستی است و باید به بحث گذاشته شود و اصلاً هم یک بحث انتزاعی نیست. برای نمونه، در حال حاضر و درنتیجه تضاد ارزش‌های فرهنگی جامعه چین با نیازهای سیستم سیاسی این کشور که سبب شده است چینی‌ها نوزادان دختر را بیش‌تر سقط کنند یا بعد از تولد بکشند، بیش از ۱۰۰ میلیون مرد جوان افزون بر دختر وجود دارد. با این مازاد چه باید کرد و چگونه با آن برخورد کرد؟

حال آقای گنجی از کجا علم و اطلاع دارند که شریعتی با این گونه برخورد با موضوع مخالف بوده است؟ ایشان که در نقد متن، “مؤلف” را می‌میراند، از کدام سخن و نظر شریعتی یک چنین مخالفتی را استخراج می‌کند؟ دیگر این‌که آقای گنجی نمی‌دانند که هنوز در برخی از کشورهای غربی سیستم چند زنی قانونیت دارد (مثلاً در بعضی از ایالات کانادا) و تازه اگر هم قانونیت نداشته باشد، اصلاً از دید لیبرالیسم افراطی آقای گنجی این چه ربطی به دولت دارد که مانع ازدواج از نوع چند زنی یا چند شوهری شود؟ دولت مبتنی بر لیبرالیسم افراطی آقای گنجی چه حقی دارد که در خصوصی‌ترین روابط انسان‌ها دخالت کند؟

۴. موضوعِ حجاب

دوباره آقای گنجی که سال‌ها مدافع حجاب اجباری بوده (زیرا مقلد اقای خمینی و مدافع ولایت فقیه، نمی‌توانسته نظر دیگری داشته باشد) با همان روان‌شناسی جزمی پیشین خود، مخالف حجاب شده‌اند و از این دیدگاه شریعتی را محکوم می‌کند که چرا مدافع حجاب بوده و موافق گونی سر کردن زنان. این‌که در مقاله قبل متذکر شده بودم که آقای گنجی روح کلام شریعتی و جوهر بیانش را درک نکرده و خود را با پوسته‌های فکر شریعتی مشغول کرده است، در این‌جا آشکارتر می‌شود.

موضوع حجاب نزد شریعتی به سؤال بزرگ‌تری چون سکسوالیته و رابطه آن با سیستم سرمایه‌داری و حتی بازار مصرف بر می‌گردد. این یکی از پرسش‌های اصلی غالب روشنفکران جدی‌ای چون شریعتی بوده و هم‌چنان هم هست. در طول تاریخ بشری، سکسوالیته که ترکیبی از واقعیتـ خیال و عریانی– پوشیدگی بدن بوده، ذهن مصلحان اجتماعی را به خود جلب کرده است. در این رابطه است که می‌شود فهمید سکس و بدن همواره بعدی عمومی و اجتماعی داشته است. برای مثال، فوکو که از رابطه قدرت و سکس و بدن سخن می‌گوید نتیجه می‌گیرد که سکس در چامعه سرمایه‌داری مدرن، چون در خدمت قدرت است، از خود بیگانه می‌شود و از فضای طبیعی خود خارج شده و خادم نیازهای روزافزون سرمایه‌داری می‌شود.

یکی از کارویژه‌های اصلی قدرت، “کنترل” ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی است که پیش‌شرط افزایش مصرف است و در این راه است که سکس، به خدمت سرمایه‌داری در می‌آید. مصرف، بدون ایجاد نیاز به وجود نمی‌آید و در این رابطه است که زن و سکس بیش از هر زمان، این همانی می‌یابند. استثمار زن هم در رابطه با ایجاد و ارزش مصرف‌های جدید است که معنی پیدا می‌کند. بی‌سبب نیست که امر تبلیغات برای تولیدات نظام سرمایه‌داری اکثراً بر شانه زنان (به عنوان مظهر سکس) گذاشته شده است. اولین قربانیان مصرف‌گرایی افراطی نیز البته خود زنان هستند. کافی است نگاهی به تعداد فروشگاه‌های لباس زنان در مقایسه با فروشگاهای لباس مردان در غرب بیندازید.

این که می‌گوییم قربانی، از این جهت است که قدرت در اثر تبعیض است که به وجود می‌آید. به این معنی که اگر قدرت به‌طور برابر در جامعه توزیع شود، دیگر قدرت نخواهد بود. بنابراین باید عده معدودی آن را دارا باشند و بر ضد دیگران به کار ببرند تا به وجود بیاید. قدرت در واقع محصول رابطه است و خارج از رابطه زیست ندارد. در این‌جا می‌بینیم در حالی که سمبل‌های زیبایی در زن را به صورت طبیعی تعداد بسیار معدودی از زنان دارا هستند، ولی این سمبل‌ها تحت فشار سرمایه‌داری به آرزوی اکثریت بدل می‌شود و چون اکثر زنان نمی‌توانند آن نوع از زیبایی را که صنعت مد و پوشاک (Fashion) تبدیل به ارزش کرده است، داشته باشند، با بدن خود ارتباطی از نوع خشم و نفرت برقرار می‌کنند. مثلاً در انگلستان، سنجش‌های افکار متعددی نشان داده که حدود %۸۰ از زنان انگلیسی یا از بدن خود بدشان می‌آید یا از آن متنفرند.

با این ساز و کارهای مادی و فرهنگی است که بدن به تسخیر قدرت در می‌آید و نوع پوشش آن را نیز قدرت باید “تعیین” کند . بنابراین، اختیار نوع پوشش از اختیار زن خارج شده و در اختیار قدرت قرار می‌گیرد. چون بدن و پوشش در رابطه با “سکس” است که ارزش می‌یابد. قدرت که بر مصرف استوار شده است، نیاز به تبدیل انسان‌ها به موجوداتی دارد که ارزش را نه در تولید و ابتکار، که در مصرف هرچه بیش‌تر می‌جویند. شعار معروف “تا حد غش کردن خرید کن” (!shop till you drop) بیان‌گر ایده‌آل این موجود مصرفی است.

در این‌جا است که نوع پوشش و رابطه‌اش با انسان به مسأله “استقلال” و آزادی فرد مربوط می‌شود. درست در همین جا است که می‌توان با شریعتی، به جای ستیز، هم‌دلانه سخن گفت و بدون این‌که نیازی به تهمت ضد زن بودن به او بزنیم، به جوهر نقد او نزدیک شویم. شریعتی به گواه رفتار آزادمنشانه‌اش با خانم و دخترانش، نه ضد زن می‌توانست باشد و نه مردسالار. بلکه از فرو کاستن زن به سکس محض و موجودی مصرف‌گرا نالیده است.

همین نگاه سطحی آقای گنجی به زن و سکس او را وادار می‌کند که خود را نماینده فمینست‌های خیالی قرار دهد و به خود مأموریت دهد از شریعتی ایراد بگیرد که چرا دعا کرده خداوند به زنان شعور عطا کند؟ اگر آقای گنجی الفبای ادبیات گسترده فمینیستی را می‌دانست، می‌فهمید وقتی “سیمون دوبوار” کتاب “جنس دوم” را می‌نوشت، چند صباحی پیش نبود که زنان در انگلستان حق رأی یافته بودند. تا آن زمان و حتی بسیار بعد از آن، اکثریت مردان، هم تحت تأثیر مسیحیت و هم فلسفه یونانی، زن را فاقد شعور و ناتوان از آموزش عالی می‌دانستند و بنابراین فعالیتشان را در فضای سیاسی و اجتماعی را امری خطرناک تصور می‌کردند.

حرکت‌های فمینیستی هم بر عقب‌ماندگی زنان، به عنوان یک امر واقع شده، آگاه بودند و اصلاً علت اصلی حرکتشان هم همین بود. ولی بر خلاف فلسفه‌های قدرت رایج، این عقب‌ماندگی را نه در طبیعت زن، بلکه به خاطر شرایط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی می‌دانستند. به همین دلیل بود که در همان حال که برای گرفتن حق رأی مبارزه می‌کردند، سعی در آموزش و تعلیم زنان داشتند. نیک می‌دانستند که تنها از طریق آموزش و تحصیل است که زنان خواهند توانست این عقب‌ماندگی تاریخ را جبران کنند. از استثنائات که بگذریم، این حرکت‌ها در جامعه ایران در زمان شریعتی هم، هنوز در سطح ملی شروع نشده بود. بلکه به خاطر حاکمیت فرهنگ مردسالارانه، زنان از عقب‌ماندگی تاریخی رنج می‌بردند. اما (اشتباه نشود) هم‌زمان مردان نیز از این عقب‌ماندگی مصون نمانده بودند؛ ولی سرکوب مضاعف زنان، آن‌ها را در صف عقب مردان قرار داده بود.

از این رو، دعای شریعتی درباره‌ی عطای شعور به زنان بر دو آگاهی بنا شده است: اول این‌که وجود این عقب‌ماندگی را به رسمیت می‌شناسد. دیگر این‌که می‌داند که این عقب‌ماندگی، نه محصول طبیعت زن، که محصول عوامل فرهنگی اجتماعی است. بنابراین وقتی این نیایش شریعتی را در زمینه تاریخی و اجتماعی (txtenco) آن قرار می‌دهیم، می‌بینیم که نه، این شریعتی نیست که باید انتقاد شود؛ بلکه آقای گنجی است که هم‌چنان با همان نگاه سطحی خود، برخورد رو به جلوی شریعتی را به برخوردی ارتجاعی تبدیل کرده است.

۵. شریعتی و گفتمانِ ضدِ دموکراتیک

آقای گنجی در ظاهر یکی از انتقادهای این جانب در نقد اول را پذیرفته و متوجه شده است که با نگاه دوآلیستی نمی‌توان از شریعتی، گقتمان دموکراتیک و یا ضد دموکراتیک استخراج کرد. این بار یکی از شگردهایی که وی در مقالات بعدی برای رسیدن به هدف خود برگزیده، این است که به جای دوقطبی رادیکال (یا دموکراتیک یا ضد دموکراتیک) سخن از “گفتمان غالب” شریعتی به میان می‌آورد و بر این اساس، سخنان دیگر او را فرعی و عرضی قلمداد کرده است. با این ترفند کماکان ذات‌گرایانه، ظاهراً او هنوز سعی دارد بگوید میان شریعتی دموکراتیک و شریعتی ضد دموکراتیک باید یکی را انتخاب کرد و البته به زعم خودش، از شریعتی بیش از هر گفتمان دیگری، عناصر ضد دموکراتیک می‌توان استخراج کرد. انگار که نگاه قشری و جزمی او از دیدن “فضای خاکستری” در افکار هر متفکر انسانی ناتوان است.

حال سؤال این است که چگونه و بر چه اساس روش‌شناختی، از فضای خاکستری یک اندیشه می‌توان گفتمان حاکم استخراج کرد و چه معیاری به ما اجازه می‌دهد نظری را نظر اصلی و نظرات دیگر را عرضی و فرعی فرض کنیم؟ و آیا قبول این امر که در افکار یک اندیشمند ممکن است تناقض و فضای خاکستری وجود داشته باشد، نشان‌گر آن نیست که سخن از گفتمان حاکم (دست کم در محوطه این فضای خاکستری) بی‌معناست؟ البته این یک نتیجه‌گیری منطقی ساده است که با دوآلیسم فکری گنجی نمی‌تواند فهم شود. او در جستجوی چیز دیگری است.

۶. شریعتی و بکارتِ زن

گنجی با نقل تمثیلی از شریعتی در رابطه با بکر بودن، می‌خواهد نشان دهد شریعتی نگاه مردسالارانه به باکرگی زن داشته است. حال ببینیم آیا او در این برداشتش سخن معناداری ارایه می‌کند؟

او تمثیل را در جایی از آثار شریعتی که شرف مرد به باکرگی زن تشبیه شده است و این‌که اگر شرف یک بار لکه‌دار شود، دیگر هیچ چیز جبران‌اش نمی‌کند، پیدا کرده است و از این‌جا نتیجه می‌گیرد که نگاه شریعتی به زن، یک نگاه مردسالارانه و ضد زن بوده است. این‌که گنجی بر خلاف ادعاهای هرمنوتیکی و نظریه تفسیری پست‌مدرن‌اش، حاضر است در این مورد ویژگی سمبلیک واژه‌ها و عبارات را در زبان نادیده گیرد و از این تمثیل شریعتی، برداشتی مبتنی بر معنی لفظی (Letters of Text) کند، نشانه دیگری بر ضعف روش‌شناختی اوست.

این طور به نظر می‌رسد که آقای گنجی اطلاعات پراکنده‌ای درباره‌ی فمینیست‌ها به دست‌اش رسیده و حالا از پاپ هم کاتولیک‌تر شده است و اعتراض می‌کند اصلاً شریعتی به باکرگی زنان چه کار داشته است؟ تلویحاً منظور آقای گنجی این می‌تواند باشد که باکرگی دختر باید در دست خود دختر باشد و جامعه مرد سالار، هیچ حق و نظری در این امر خصوصی نمی‌تواند بدهد. اگر منظورش این است که باید گفت این دیدگاهی متین است، اما این میزان سخن، هیچ روشنی ایجاد نمی‌کند. بلکه لازم است از پیشینه و تبارشناسی آن هم اطلاع داشت تا بی‌گدار، وارد مباحث پیچیده فمینیسم نشد.

کوتاه آن‌که این نظر بر می‌گردد به پاره‌ای از مکاتب فمینستی که چندین دهه است می‌گویند زن باید کنترل بدن خود را از کنترل جامعه مردسالار خارج کرده و خود آن را در دست بگیرد. من نمی‌دانم که شریعتی دقیقاً در مورد این سؤال چه نظری داشته است. زیرا همان‌طور که در آغاز بحث گفتم، من به قصد شرح آرای شریعتی وارد نشده‌ام. ولی این را می‌دانم که آقای گنجی در لوای انتقاد به شریعتی، به زنان خواننده مقالات خود می‌خواهد بگوید که خود چه نظری دارد. هرجند جرأت آن را نیز نداشته که این نظر را صریح اعلام کند و بنابراین در لفافه تلویحاً سخن گفته است. آقای گنجی مخالفت با دیدگاه سنتی در رابطه با باکرگی زن را از دیدگاه حاکم بر سرمایه‌داری غربی انجام می‌دهند.

اما آقای گنجی چون پیچیدگی‌های رابطه سکس و بکارت با قدرت در جوامع سرمایه‌داری لیبرال را نمی‌داند، مانند بعضی از مکاتب فمینیستی اصرار دارد که اگر قدرت در شکل فرهنگ مرد‌سالار، حق نظر و عمل در مورد زن و روابط جنسی‌اش نداشته باشد، زن قدم بزرگی در آزادی جنسی خود برداشته است. ولی آقای گنجی نمی‌دانند که قدرت تنها در شکل مردسالاری نیست که عمل می‌کند. مثلاٌ در جوامع سنتی که از دست دادن بکارت دختر عملی شرم‌آور تلقی می‌شود، امروزه در بسیاری از جوامع غربی و خصوصاً در طبقه کارگر (rclassunde) “از دست ندادن باکرگی” برای دختران بعد از سن ۱۶ـ۱۵ سالگی، خجالت‌آور محسوب می‌شود. پس اگر دقیق شویم تغییر چندانی رخ نداده است. زیرا وقتی این ساختار قدرت است که هم باکره بودن و هم باکره نبودن را ناشی از یک فرهنگ ارتجاعی ویا مدرن می‌داند و خواستار حذف یا بقای آن می‌شود.

درهر دو حال زن کنترل بدن حود را در دست ندارد، فقط ارباب عوض شده است. می‌بینیم که در هر دو مورد ظاهراً متضاد، دختر کنترل بدن و زندگی جنسی خود را به دست نیآورده است؛ بلکه هنوز در کنترل قدرت قرار دارد و فقط صاحب قدرت از جامعه مردسالار به جامعه‌ای عبور کرده که در آن زن، ارزش خود را در جذابیت جنسی‌اش می‌بیند و ساده‌ترین راه اثبات این جذابیت به خود و دیگران را در این می‌بیند که هرچه زودتر باکرگی خود را از دست بدهد.

بنابراین توجه شود که بی‌ارزش شمردن بکارت، اصلاٌ مشکل را حل نمی‌کند. همان‌طور که از دست دادن بکارت، بالذاته آزادی‌آفرین نیست. راه این است زن در سکس، معنی و مفهوم و ارزش نشود و در‌عین‌حال نیازهای طبیعی جنسی‌اش نه مثل جوامع سنتی سرکوب، و نه در خدمت سرمایه‌داری و یا به اصطلاح فریبنده “جوامع مدرن” قرار گیرد. بلکه زن حق دارد در آزادی کامل ارضا شده و در رابطه با عشق و مأنوس شدن با مرد، پایداری و وفاداری بجوید. این گونه است که سکس از کنترل هر قدرتی خارج شده و در فضای طبیعی خود، در ارضای نیازها و لذت‌های طبیعی در آزادی کامل و در فضای اعتماد، احترام، فهم و عشق پایدار شود. ولی آقای گنجی از آنجا که در تله انواع گفتمان قدرت‌گیر کرده است، از درک این تمایزات و پیجیدگی‌ها، بس ناتوان نشان می‌دهد و چنین است که کارش به جنجال علیه شریعتی در رابطه با بکارت می‌کشد.

نکته‌ی آخر آن‌که این آخرین نقدی است که بر کار آقای گنجی می‌نویسم. چرا که وی، هم در دو برخورد شخصی در پاریس و لندن و هم در نوشته‌هایش، به‌خصوص مقاله دومش که در پی نقد این جانب درمورد مقاله اول وی منتشر شده است، نشان داد که اهل گفت‌و‌شنود آزاد تؤام با شجاعت اخلاقی و خارج از ملاحظات قدرت‌گرایانه نیست و البته این هم بی‌ دلیل‌نیست و قابل فهم است. تا آدمی از قدرت‌باوری، جزم‌گرایی، خود کم بینی در برابر متفکران غربی و رادیکالیسم سطحی و بازاری رها نشده است، نمی‌تواند با شهامت اخلاقی وارد گفتمان آزادی شود و به همین دلیل است که نوشته‌ها ملالت‌آور بوده و چیزی جز مصرف دست دوم از این و آن نویسنده و مشاوران فکری‌ای که هر یک به گونه‌ای، با اندیشه آزادی و استقلال ایران در ستیزند، نیست. از این رو با مهلت اندکی که هر یک از ما برای کار مفید در این زمانه دشوار داریم و در شرایط دشوارتری که ملت و میهن در آن گرفتارند، پرداختن بیش‌تر به این گونه مطالب از اولویت برخوردار نیست.


تاریخ انتشار : ۲ / شهریور / ۱۳۸۶
منبع : سایت رادیو زمانه

ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 + هفده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.