منوی ناوبری برگه ها

جدید

تفاوت‌های روشنفکری‌ی دهه‌های پنجاه و هشتاد

درباره شریعتی
حسن محدثى

.

نام مقاله : تفاوت‌های روشنفکری‌ی دهه‌های پنجاه و هشتاد
مصاحبه با : حسن محدثى
مصاحبه‌کننده : پروین بختیارنژاد
موضوع : درباره‌ی روشنفکری


مقدمه :

حضور آرا و فراگيري افکار روشنفکران دهه 50 در متن جامعه و حتي رسيدن آثار آنها به دانش آموزان آن سال ها و پيوند پيامشان با مسائل گروه هاي مختلف مردم از موفقيت هاي آنان بوده و گرم نبودن تنور روشنفکران معاصر و نقد افکار آنان چه در محافل خاص و گسست آنها از متن جامعه از بداقبالي اينان است. هر چند نوانديشان امروزين انگار چندان دغدغه مسائل مردم را نيز ندارند. تفاوت اين دو نحله روشنفکري را با دکتر حسن محدثي استاد دانشگاه مطرح کرديم که او نيز بر فقدان سپهر معنابخش اشاره کرد.

مصاحبه :
س : اگر بخواهيم مقايسه يي بين روشنفکران دهه 50 با روشنفکران دهه هاي 70 و 80 انجام دهيم، تعميم ديدگاه و نظرات روشنفکران دهه هاي پيشين به عموم جامعه بيشتر از روشنفکران معاصر است. مباحث روشنفکران دهه پيش از انقلاب با مسائل مردم گره خورده بود. اگر بخواهيم مشخصات و ويژگي هاي اين دو نسل از روشنفکران را بشماريم، شما به چه مواردي اشاره مي کنيد؟ به لحاظ موضوعي، موضوعات آنها داراي چه مشخصاتي بود؟

ج : من اگر بخواهم اين موضوع را از منظر جامعه شناسي مورد بررسي قرار دهم اولين نکته اين است که بين اين دو نسل از روشنفکران يک فاصله زماني است که در اين فاصله يک جنبش فراگير اجتماعي و يک تغيير اجتماعي کلان رخ داده است. روشنفکران دهه 50 کساني بودند که خواهان تغيير بودند و روشنفکران دهه 80 کساني هستند که پيامدهاي تغيير را مشاهده، حس و لمس کردند، بنابراين جهاني که در آن زندگي مي کنند و درگيري هايي که دارند متفاوت است. اينان از پيامدهاي ناشي از تغيير رنج مي برند، يا به دنبال راه هاي برون شد از مشکلات اجتماعي يا فکري و انساني آن هستند. در حالي که قبل از آن روشنفکران قصد تغيير داشتند و حس تغيير را مي پروراندند. آنها به فکر برون شد از انسداد سياسي جامعه خود بودند و نهايتاً به سمت يک انقلاب اجتماعي بزرگ فرا خوانده شدند.

بنابر اين مي توانيم بگوييم با دو دسته از روشنفکران روبه رو هستيم، روشنفکراني که از نوع روشنفکران پيامبرگونه هستند، چنانکه شريعتي هم مي گويد:«روشنفکر پيامبري است که به او وحي نمي شود.» نمي گويد روشنفکر انساني مدرن است و تفکر مدرن دارد و مي خواهد روشنگري کند. او از روشنفکري به عنوان انساني که داراي خود آگاهي است صحبت مي کند لزوماً تحصيلات عاليه و شناخت دنياي مدرن را لازمه روشنفکري نمي داند. به تعبير ديگر وقتي او مي گويد روشنفکر، به معنايي که ما از روشنفکران ياد مي کنيم، نيست.او مي خواهد کار آگاهي بخشي را تا انتها پيش ببرد. در نتيجه روشنفکري از نظر شريعتي بايد با زبان هاي مختلف اقشار جامعه آشنا باشد. با اقشار مختلف بتواند حرف بزند. با کودکان، با زنان، با کارگران، با گروه هاي مختلف. او خود را از زبان فاخر علمي و تخصصي پايين مي آورد، در نتيجه مي تواند با گروه وسيع تري گفت وگو کند. اين الگو قبل از انقلاب پذيرفته شده بود، به ويژه در طرز تفکر مارکسيستي. مارکس در تز فوئر باخ مي گويد تاکنون فيلسوفان جهان را تفسير مي کردند، ما مي خواهيم جهان را تغيير دهيم. در نتيجه بايد وارد عمل شويم و وارد دايره وسيعي از جامعه مي شويم. اما نويسندگان بعد از انقلاب، اين دگرگشت اجتماعي را ديده اند و آثار مثبت و منفي آن را تجربه کرده اند، اما در حال حاضر خواست دگرگوني مطرح نيست. بسياري اين دگرگوني را منفي تلقي کردند. خيلي ها با نگاه انقلابي به آن انتقاد کردند. برخي کسي مثل شريعتي را در اين تحول به عنوان يک مقصر معرفي کردند. الان با گروهي از روشنفکران مواجه هستيم که شناخت براي آنها مقدم است.

س : آيا روشنفکران دسته دوم هم خواهان تغيير هستند يا خير؟

ج : خواهان تغيير هستند ولي عملاً براي آنها اولويت ندارد. روشنفکران خواهان تغيير قبل از انقلاب، شناخت را براي شناخت نمي خواستند، آنها شناخت را براي تغيير مي خواستند و روي «عمل» تاکيد داشتند.آنها عمل را هم يک مجراي دستيابي به شناخت مي دانند. حقيقت در نظر آنها يک چيز عام و هميشگي و ثابت نيست. اين شناخت عام به عنوان يک نقطه آغاز است براي ورود به عمل و شناخت از طريق عمل پالوده مي شود. طي پروسه عمل بر آگاهي هاي جديدي دست مي يابيم. شناخت قبل را نفي مي کنيم. اين محک عمل و فرآيند شناخت است. در اين نگاه «حقيقت» به عنوان يک امر ابدي نيست که من به آن رسيده باشم، پس اين شناخت خود را در عمل محک مي زند. به همين خاطر در اين نوع نگاه بحث پراتيک و تغيير اهميت پيدا مي کند.

اما روشنفکران بعد از انقلاب، روي معرفت خيلي تاکيد دارند، انگار که مي توان به يک حقيقت ثابت انتزاعي و فرا تاريخي باور داشت. اينجا تفکر و معرفت اهميت پيدا مي کند. به همين خاطر کار اينها در سطح تعليم متوقف مي شود و اين کارهاي فاخر براي عده يي خاص و مخاطب خاص باقي مي ماند. در اين نحله از روشنفکران، دغدغه حرف زدن با زنان و کودکان را کمتر مي بينيم. دغدغه حرف زدن با عموم مردم را کمتر مي بينيم. قطعاً آنها دوست دارند حرف هايشان منتقل شود، منتها اين کار را وظيفه خود نمي دانند و بايد نيروهاي واسطي پيدا شود و آن کار را انجام دهد. روشنفکران تغيير طلب صرفاً با فکر مردم کار ندارند، در واقع با تمام وجود انسان سروکار دارند. به همين خاطر ايده هايشان صرفاً در حد بحث فکري متوقف نمي شود. چنان که پيامبر صرفاً با شعور ما کار ندارد، بلکه قرار است او سيستم انگيزش، نظام ارزشي و روانشناسي ما را هم تحت تاثير قرار دهد.نحوه بودن ما را هم تحت تاثير قرار دهد. من بين نظام هاي فرهنگي تام و غيرتام تفکيک قائل مي شوم. نظام هاي فرهنگي تام، هم ذهن انسان را، هم قلب انسان را و هم کنش انسان را تحت تاثير قرار مي دهند.

فرهنگ سه ساحت دارد، ساحت شناختي که به شناخت، تفکر و به ذهن مربوط مي شود، ساحت ابرازي که به قلب و اگزيستان ما مربوط مي شود و ساحت هنجاري که به کنش ما مربوط مي شود.نظام هاي فرهنگي تام همزمان به هر سه ساحت کار دارند. در اين نظام هاي فرهنگي تام بحث شور و شعور به هم گره مي خورد.روشنفکراني که اينگونه فکر مي کنند، روي ايدئولوژي تاکيد فراوان دارند. ايدئولوژي يکي از نظام هاي فرهنگي تام است چون هم قرار است فکر ما را عوض کند، هم وجود ما را عوض کند و هم جامعه ما را تغيير دهد.اما روشنفکران بعد از انقلاب نقد جدي به ايدئولوژي دارند. اين نقد هم علل روان شناختي دارد، هم علل جامعه شناختي. از آنجايي که آسيب هاي اين تحول به پاي ايدئولوژي نوشته شد، در نتيجه اين نوع نگاه را در بين روشنفکران بعد از انقلاب کمتر داريم.

س : روشنفکران معاصر چه تعريفي از خود ارائه مي دهند؟

ج : آنها خود را بيشتر به عنوان معلم تعريف مي کنند. مثلاً آقاي جلايي پور و دکتر سروش از فضاي روشنفکري با عنوان «مدرسه» ياد مي کنند که يک سيستم خاص براي تعليم است.

س : در واقع مدرسه يي که استدلال کردن را آموزش مي دهد؟

ج : بله يک نظام تعليمي خاص است. در آن مدرسه يک نوع انسان هاي فرهيخته خاص را تربيت مي کنند. ولي اينها لزوماً به دنبال تغيير اجتماعي نيستند. اگر هم بخواهند بحث تغيير را پي بگيرند، در سطوح ديگري به صورت طراحي تدريجي جامعه، آرام آرام با يک نگاه علمي پيش مي روند.

س : در واقع آنها به مهندسي اجتماعي فکر مي کنند؟

ج : بله دقيقاً، آنها مدل علمي را مطرح مي کنند. اينجا ديگر شور پيامبري وجود ندارد. پيامبر مي خواهد نظم اجتماعي را در هم ريزد. فرق بين سقراط و افلاطون چيست؟ سقراط نظم اجتماعي را هدف قرار مي دهد. به همين دليل مشکلات بعدي را تحمل مي کند.

س : حالااگر بخواهيم اين موضوع را از منظر جامعه، نه از منظر روشنفکران بررسي کنيم، به چه نتيجه يي مي رسيم؟ جامعه رها شده به حال خود و روشنفکران جدا شده از مردم اين جامعه به چه سمت و سويي مي رود؟ اين گسست را چه نيروهايي پر مي کنند؟

ج : راستش سوال سختي است. ولي از نظر من، ما الان دچار يک خلاء اجتماعي و هويتي هستيم. از يک طرف ما نمي توانيم به روشنفکر بگوييم که شور پيامبرگونه داشته باشيد، چرا که اين يک امر اکتسابي نيست. شايد اقتضائات دوره خاصي است که انسان ها براي خود احساس رسالت مي کنند و شور پيامبرانه دارند. لزوماً صرف بحث هاي فکري، صرف بحث هاي نظري چنين موقعيتي فراهم نمي شود. در حال حاضر ما مشکل هويتي داريم: آن نيروي اجتماعي که بتواند به کنش معنوي ما معنا ببخشد. آنجا که شريعتي و امثال او از ايدئولوژي صحبت مي کنند زيرا ايدئولوژي همه زندگي ما را جمع کرده و معنا مي دهد. در اين شرايط من در زير يک خيمه قرار مي گيرم و مي دانم که زير اين خيمه جايم کجاست. انگار که ما فقط به دنبال کشف حقايق هستيم، انگار درگيري عملي با پديده هاي ملموس نداريم. رسالت ما رسيدن به حقيقت انتزاعي است. اما واقعيت اين است که آدم ها با واقعيت درگيرند، هرکدام از ما به نوعي دچار تشتت هستيم، ظاهراً در جهان روزمره هرکدام ما را به سمتي مي کشند. من هيچ نيروي متمرکزکننده و جمع کننده يي ندارم که تجربه متعدد مرا در اين دنيا جمع کند و تمرکز بخشد.

س : آيا جهت دهي وظيفه روشنفکران نيست؟

ج : حرف من هم اين است که ما اين عنصر هويت بخش را کم داريم. در نتيجه ما احساس تشتت و تکه تکه شدن داريم و اين تکه تکه شدن حس خلاء و حس بي معنايي را در ما زنده مي کند. نبود سپهر مشترک يک خلاء جدي است. من اين خلاء را در بين جوانان بسيار مي بينم. اين کاري است که نظام هاي فکري تام انجام مي دهند. در اين دهه ها ما شاهد ظهور مکاتب عرفاني، روانشناسي بازاري، کلاس هاي خاص هستيم که مي خواهند به افراد آرامش و معنا دهند، دليل اقبال مردم به اين کلاس ها و افکار، فقدان همان سپهر معنابخش را مي رساند. يک راه حل اين است که گروه هاي مرجع بتوانند پيوند خود را با بخش هاي مختلف جامعه برقرار کنند.يک بخش از اين مشکل برمي گردد به اين موضوع که يک نظام سياسي گروه هاي مرجع را مي خواهد خودش به وجود آورد. بنابراين نيروها و مرجع هايي که مي خواهند مسير خود را بروند، راهشان مسدود مي شود و پيوند مردم با آنها قطع مي شود.

مساله ديگر نظريه زدگي نخبگان جامعه است که در سطح بحث هاي نظري، در سطح تفسير و شرح افکار ديگران متوقف مي شود. ما در جامعه يي زندگي مي کنيم که هنوز اين جامعه شفاهي است. يعني ارتباطات آن بيشتر شفاهي است تا کتبي. شايد روشنفکران به اين مساله بايد توجه بيشتري داشته باشند.بايد به ياد داشته باشيم که از تغييرات فکري فراتر رويم. به عنوان مثال شما مي بينيد که سرريزهاي افکار شريعتي را در طرح ها، نقاشي ها و تقويم ها مي بينيم. و روشنفکران معاصر نيز به اين موضوع بايد توجه داشته باشند و تجديدنظرهايي در رويه هاي خود کنند. تعلق به جمع باعث زايش انگيزش هاي جديدي در انسان مي شود. ولي اگر بخواهيم صرفاً مقاله بنويسيم، هيچ اتفاقي نمي افتد. به خاطر يک خطابه تغييري حاصل نمي شود.


تاریخ انتشار : ۲۰ / آذر / ۱۳۸۶
منبع : سایت فتراق

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار + شانزده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.