منوی ناوبری برگه ها

جدید

بالا رفتن از کدام دیوار؟

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : بالا رفتن از کدام دیوار؟
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : نقدی بر کتابِ “دموکراسی تا مردم‌سالاری‌ی دینی” / نوشته صادق زیباکلام


“… در مسائل علمی باید دید “چه چیزی” گفته می‌شود، به “کَس‌اش” کار نداشته باش. در مسائلِ اجتماعی و سیاسی اما، ببین “چه کسی” آن را می‌گوید، و “حرف‌اش” مهم نیست…”
شریعتی

برخی نقدها، از جانبِ بعضی از نقادین، درباره‌ی نوعی از آدم‌ها، شبیهِ بالا رفتن از کوتاه‌ترین دیوار است، به قصدِ برافراشتن، دیده شدن، و شنیده شدن شاید، یا از آن رو که، بالا رفتن از دیوارِ بلند، کار دستِ آدم می‌دهد. در برابرِ چنین صعودِ خلافِ عرفی، یکی از واکنش‌ها، زدنِ خود است به کوچه‌ی علی چپ، ندیدنِ شتر، به رونیاوردنِ دمِ خروس. انگار نه انگار که کسی از کوتاه‌ترین دیوار بالا رفته، و از آن بالا، وعظ می‌کند، و درسِ اخلاق می‌دهد. چنین واکنشی، اسم‌اش می‌شود پرهیز از زد و خورد، و یا جنجال‌های ژورنالسیتی، از سرِ ضعف، یا از موضعِ قدرت. واکنشِ دیگر، نشان دادنِ کنجکاوی است. ایستادن و گوش کردن، و از همان پایین، احیاناً، یکی به دو کردن با آن یکی که، از دیوار بالا رفته است، و اسم‌اش می‌شود برخوردِ پُر تساهل و پُر تسامح، داشتنِ روحیه‌ی علمی، و بی‌طرفی‌ی نظری. دیگر اینکه، به هر ترتیبی، خود را از همان کوتاه‌ترین دیوار بالا بکشی، و به هر ترتیبی که شده، آن یکی را بکشی پایین. اسمِ این آخری البته می‌شود داشتنِ تعصب، و نداشتنِ منطق و برخوردِ کورکورانه.

در برابرِ نقدهای جناب آقای صادق زیباکلام، به فلسفه‌ی سیاسی‌ی شریعتی، در کتابی به نامِ “از دموکراسی تا مردم‌سالاری‌ی دینی: نظری بر اندیشه‌ی سیاسی‌ی دکتر علی شریعتی”(تکرارِ یک حدیثِ دیرینه)، ارتکابِ هر یک از این سه واکنش، ناممکن است و نامطلوب، درنتیجه، احتمالاً، تنهاترین راه، دیدن است و شنیدن، پرهیز از بحثِ علمایی، و دعوت به هبوط. یک راهِ دیگر هم هست. گفتنِ چند کلمه، خطاب به آن‌هایی که، شاید با خود می‌گویند: “تا نباشد چیزکی…”. و احیاناً، می‌خواهند ببینند که، “چیزها” از چه قرار است، از این قرار:

۱. شریعتی به “یک” نوع دموکراسی اعتقاد نداشت، و به دنبالِ شناختِ تکثرِ الگوها بود، به قصدِ بالا بردنِ قدرتِ انتخاب (نقدِ دموکراسی‌های لیبرال)

۲. شریعتی، به تشخیصِ اکثریت، در جوامعِ عقب‌مانده، مشکوک بود. (یک حرف حساب زده باشد، همین است. ترس از توتالیتاریسم)

۳. شریعتی، صلاحیت را، مشروط به توافقِ اکثریت نمی‌دانست، اما، اِعمال آن را چرا.

۴. شریعتی بر خطرِ سوء‌استفاده از ابزارهای دموکراسی، توسط نیروهای ضددموکراتیک، در جوامعِ عقب‌مانده، آگاه بود، و همین آگاهی را، پیش‌شرطِ هر حرکتِ آزادی‌خواهانه‌ای می‌دانست (تفاوتِ دموکراسی با دماگوژی)

۵. شریعتی، دموکراسی را متعهد می‌خواست. نه تنها معتقد به توزیعِ عادلانه‌ی قدرت، بلکه، متعهد به توزیعِ عادلانه‌ی ثروت، و این همه، از ترسِ سر زدنِ پوپولیسم.

۶. شریعتی، اخلاق و سیاست را در ادامه‌ی هم می‌دید، و می‌پنداشت که، تفکیکِ این دو، آدمی می‌پروراند مثلِ بسیاری چون…

۷. شریعتی، سیاست را، اگرچه معطوف به هدایتِ جامعه می‌دانست، اما، آن را چرخیده بر محورِ حکومت نمی‌فهمید، و از همین رو، تئوکراسی را، نامناسب‌ترین شکلِ هدایتِ جامعه می‌نامید.

۸. شریعتی، آشنا به فرهنگِ غرب بود، و نقادِ آن هم (۲). و از همین رو، مشوقِ رفتاری جدید در برابرِ آن. نه شفتگی‌ی جهانِ سومی را نسبت به ما از بهتران داشت، و نه کینه‌ی جهانِ سومی نسبت به آنان (هر دو، اخلاقِ ضعفا). از همین رو، برخلافِ بسیاری از جهان‌سومی‌ها، نه کمر به قتل‌اش بست، نه به عقدِ دائمِ او درآمد (غرب، بیشتر از هر شرقی‌ای، با خودش درگیر است).

۹. شریعتی، آموزاند که: برای ساخت‌وسازِ جامعه‌ای رشدیافته، بالغ، و عاقل، قبل از هر چیز، باید درباره‌ی “شرایطِ” تحققِ رشد، بلوغ، و عقل، صحبت کرد، و ایجادِ چنین شرایطی، میسر نمی‌شود، مگر، با طرحِ مدامِ یک‌سری پرسش:

مذهب؟ کدام مذهب.
آزادی؟ یعنی چه.
دموکراسی؟ از چه نوع.
عدالت؟ با تکیه بر چه سیستمی.
خویشتن؟ کدامین.
انقلاب؟ برای چه.
غرب؟ از کجا معلوم.

پرسش‌هایی که، ما، در بسیاری اوقات، پاسخ‌اش پنداشتیم.
 
 
و اما، دو کلام از پایینِ دیوار : درست است که باید طمانینه را حفظ کرد، شور را واگذاشت، و مثلاً شعور را برگزید، تعصباتِ قبیلگی را نادیده گرفت، و از این قسم حرف‌ها، اما، آیا به نقدِ روشنفکری، که حتی در نقدِ دیروز، و با حفظِ همان جایگاهِ دیروزی، باز یقه‌ی دیگران را می‌چسبد، تا همه‌ی مسئولیت‌های امروز را، بر گردن‌شان انداخته، و از سرِ خود باز کند، می‌توان اعتماد کرد؟ اگر قرار است مخاطبان دغدغه‌ی او را برای یافتنِ حقیقت باور کنند، بنابر قاعده‌ی پرهزینه‌ی دموکراسی‌خواهی، همان که شریعتی متهم به نداشتن‌اش هست، باید برود سراغِ دیوارهای بلند. این را شریعتی به ما آموخت.

پاورقی :

۱. نقدهای آقای صادق زیباکلام، به فلسفه‌ی سیاسی شریعتی، حدوث است، و ظاهراً به سالِ ۸۰ شمسی برمی‌گردد. اما، بودند کسانی که، زودتر به “جایگاهِ متزلزلِ دموکراسی” در اندیشه‌ی شریعتی پی برده بودند. در همان اوایلِ سال‌های ۸۰ میلادی، یعنی بیست سال قبل، مثلاً داریوش شایگان، در کتابِ “انقلابِ مذهبی چیست؟”، به این موضوع اشاراتِ مبسوط و جدی‌ای دارد.

۲. دو جلد “ویژگی‌های قرونِ جدید”، دو جلد “تاریخِ تمدن”، دو جلد “تاریخِ ادیان”، و بسیاری چون “انسان، اسلام و مکتب‌های مغرب زمین”، و “تمدن و تجدد”، و… برای کسی که در چهل‌وسه سالگی رفته است، کارنامه‌ی برجسته‌ای است. البته، در قیاس با کسانی که، تازه در آستانه‌ی کهولت، به مزایای غرب، جایگاهِ انسان در فلسفه، دموکراسی، و… پی برده‌اند.


تاریخ انتشار : ۲۱ / مهر / ۱۳۸۴
منبع : روزنامه شرق

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × یک =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.