منوی ناوبری برگه ها

جدید

وظایفِ دورانِ تعلیقِ استراتژی ۲

رضا علیجانی
رضا علیجانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : وظایفِ دورانِ تعلیقِ استراتژی ۲
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : ــــــــــ
بخش دوم / بخش ‍ایانی



به نظر بنده هم‌‌ این‌ سه‌ موضوع‌ در انباشت‌ تئوریک‌ اهمیت وافری دارد:

الف) دموکراسی‌‌ی رادیکال‌ (دموکراسی‌ی فراگیر و ریشه‌ای):

ما در دوره‌ی‌ اصلاحات‌ شاهد سربرآوردن‌ و رشد تئوری‌هایی‌ بودیم‌ که‌ نتیجه‌ی نهایی‌اش‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ بود. در یک پروسه‌ی تقریباً یک دهه‌ی‌ای نیز برخی نقاط‌ ضعف‌ و قوت تئوریک و عملی و استراتژیک و اخلاقی ـ رفتاری آن‌ را هم‌ تجربه‌ کردیم‌. تئوری‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ برای‌ جامعه‌ی‌ ایران‌ ثمرات‌ مثبتی‌ داشت‌ و گامی‌ فراپیش‌ و رو به‌ جلو در حوزه‌ی اندیشه‌ بود. هم‌چنین‌ دارای ضعف‌هایی‌ بود و هست‌ که‌ ریشه‌ی بخشی‌ از بن‌بست‌ها و ناکارآمدی‌های‌ اخیر را باید در این حوزه جستجو کرد. جدال‌ و مبارزه‌ای‌ که‌ با ایدئولوژی‌، آرمان‌خواهی،‌ استقلال‌ و منافع‌ ملی‌ توسط برخی از مروجان این تئوری (جدا از ربط یا عدم ربط نظری‌اش با تئوری یادشده) صورت گرفت و این‌ مفاهیم‌ را زیر سؤال‌ برد و البته‌ دستاوردهای‌ فکری‌ ـ سیاسی‌ و منشی‌ ـ اخلاقی‌ خاص‌ خودش‌ را هم‌ به‌ ارمغان‌ آورد. همان‌ موقع‌ نیروهای‌ چپ‌ چه‌ در حوزه‌ی‌ مذهبی‌ و چه‌ در حوزه‌ی‌ غیرمذهبی‌، اندیشه‌ی‌ سوسیال‌ دموکراسی‌ را مطرح‌ می‌کردند. اما چون‌ امروزه‌ کلمه‌ی “سوسیالیسم” کلمه‌ی‌ قابل‌ مناقشه‌ای‌ است‌، من‌ از تعبیر “دموکراسی‌ رادیکال” و یا “دموکراسی ریشه‌ای و فراگیر” استفاده‌ می‌کنم‌.

نیروهایی‌ که‌ به‌ دنبال‌ آزادی‌ و عدالت‌ هستند معتقدند که‌ در ایران‌ به‌ویژه‌ با اقتصاد نفتی‌ و اقتدار دولت‌ که به صورت تاریخی در آن وجود دارد، بدون‌ تحولات‌ اقتصادی‌ و بدون‌ جهت‌گیری‌های‌ ریشه‌ای اقتصادی‌ و عدالت‌طلبانه،‌ دموکراسی‌ نه‌ به‌ وجود می‌آید و نه‌ ماندگار خواهد شد. به‌ عبارت‌ دیگر نگاه پیروان این نظریه‌ به‌ دموکراسی‌ یک‌ نگاه‌ ریشه‌ای است‌ و خواهان‌ یک‌ دموکراسی‌ فراگیر هستند. اگر دموکراسی‌ را به صورت واژگانی‌ حاکمیت‌ مردم‌ و مردم‌سالاری‌ ترجمه‌ کنیم‌، “دموکراسی” خواهان‌ همگانی‌ شدن‌، مردمی‌ شدن‌ و عمومی‌ شدن‌ همه‌ی منابع‌ اقتدار است‌ و در نگاه‌ دموکراسی‌ فراگیر‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ منابع‌ اقتدار‌، ثروت‌ است‌. همگانی و دموکراتیک شدن منابع‌ اقتدار، فقط‌ در پارلمان‌ و تقسیم‌ حوزه‌ی اقتدار سیاسی‌ میسّر نخواهد شد، بلکه در اقتصاد هم‌ باید این‌ تقسیم‌ اتفاق‌ بیفتد و دموکراسی‌ و حاکمیت مردم در آن‌جا هم‌ باید دامن‌ بگستراند. این رویکرد را “دموکراسی‌ رادیکال‌” می‌نامیم‌. به‌ عبارت‌ ساده‌تر آزادی‌ و عدالت‌ در ایران‌ باید هم‌زمان‌ پیش‌ برود. یکی از تلنگرهای انتخابات‌ اخیر هم‌ این‌ بود که‌ فعالین‌ سیاسی‌ و روشنفکران‌ بایستی‌ با زندگی‌ عینی‌، ملموس‌ و واقعی‌ جامعه‌ برخورد داشته‌ باشند و این‌ امر را در راه‌کار و استراتژی‌شان‌ هم‌ لحاظ کنند. البته‌ این‌ بدان معنا نیست‌ که‌ اگر اصلاح‌طلبان‌ درون‌حکومتی‌ شعارهای‌ اقتصادی‌ می‌دادند برنده‌ انتخابات‌ می‌شدند. بنده اصلاً چنین‌ تصوری‌ ندارم‌. آن‌ها اگر چپ‌ترین‌ شعارهای‌ اقتصادی‌ را هم‌‌ می‌دادند باز رأی‌شان‌ خیلی‌ فرق‌ نمی‌کرد چون‌ مردم‌ یک‌ قضاوت‌ عملی ـ اخلاقی‌ روی‌ این‌ جریان‌ کرده‌ بودند. مردم‌ از بی‌خاصیتی‌، بی‌اثری‌ و ناکارآمدی‌ این‌ها ناامید شده‌ بودند. مردم‌ ایران‌ و جامعه‌ی ایران‌ برخلاف‌ روشنفکران‌ که‌ بر اساس‌ عقل‌ نظری‌ فکر می‌کنند و با مسائل‌ مواجه‌ می‌شوند بیشتر با عقل‌ عملی‌ و پراگماتیستی‌ و با شمّ خاص خودشان‌ قضاوت‌ و برخورد می‌کنند. من‌ کلمه‌ی شمّ را تلفیقی‌ از عقل‌ عملی‌ و شور و احساس درونی‌ فرض‌ کرده‌ام‌. در جامعه‌ی ایران‌ “شعر” هنر ملی‌ ماست‌. ما جامعه‌ی بسیار عاطفی‌ و شاعرانه‌ای‌ داریم‌. تفکر ما نیز صبغه‌های شاعرانه‌ی زیادی دارد. بسیاری از ما خیلی‌ احساسی‌ با مسائل‌ مواجه‌ می‌شویم‌. به علاوه این‌که این‌ احساس‌ ما به عقل‌ عملی‌مان پیوند می‌خورد نه به عقل نظری‌ماند. تلفیق عقل عملی و آن رویکرد احساسی و عاطفی را “شمّ” می‌نامیم‌. مردم‌ ایران‌ بر اساس‌ شمّ خودشان‌ تصمیم می‌گیرند و کسانی‌ که‌ فکر می‌کنند اگر شعارهای‌ اقتصادی‌ می‌دادند مردم‌ به‌ آن‌ها رأی‌ می‌دادند در واقع‌ با عقل‌ نظری‌ خودشان‌ فکر می‌کنند. اگر چپ‌ترین‌ شعارهای‌ اقتصادی‌ هم‌ داده‌ می‌شد هیچ‌ تغییر جدی‌ای‌ در نتایج‌ انتخابات اتفاق‌ نمی‌افتاد. مردم‌ بر اساس‌ شمّ ـ و قضاوت‌ اخلاقی ـ عملی‌ خودشان‌ نمره‌ی‌ ردّ به‌ یک‌ جریان‌ دادند، نه‌ این‌که‌ در شعارهای نظری آن جریان مواضع اقتصادی‌ بود یا نبود.

به هر حال یکی‌ از موضوعاتی که‌ بایستی‌ در آن‌ انباشت‌ صورت‌ بگیرد دموکراسی‌ ریشه‌ای و فراگیر‌ است‌ که‌ باید در ابعاد مختلف تحلیل و تئوریزه‌ شود. مبانی‌ و راه‌کار و تجربه‌ی‌ تاریخی‌ آن‌ و تطبیق‌اش‌ با جامعه‌ی ایران‌ با یک‌ دولت‌ نفتی‌ و اقتصاد مصرفی هم‌ باید بررسی‌ شود.

ب) اخلاقیات‌

حوزه‌ی‌ دیگر، حوزه‌ی‌ اخلاقیات‌ است‌ که‌ فکر می‌کنم‌ یکی‌ از بحران‌های‌ جدّی‌ جامعه‌ی‌ ما به‌ صورت‌ کلان و فضای‌ سیاسی‌ ما به‌ طور خاص‌ و اپوزیسیون‌ ما به‌ طور اخص‌ است‌. در جامعه بحران‌هایی‌ وجود دارند که‌ ما به‌ آن‌ها زیاد توجه‌ نمی‌کنیم‌. در همین‌ انتخابات‌ اخیر به‌ نظر می‌رسد همه‌ تجدید شدند. جریان‌ راست‌ کمترین‌ نمره‌ را گرفت‌ و‌ برای‌ اولین‌ بار آوازه‌ی‌ تشتت‌، اختلاف‌ و بر سر هم‌ زدن‌های‌ آن‌ها بر سر قدرت‌ در هر کوی‌ و برزن‌ پیچید. اختلافات‌ آن‌ها در شورای‌ شهر، در شورای‌ هماهنگی‌ و در جاهای‌ دیگر به‌ وضوح‌ دیده‌ شد. همین‌طور در طرف‌ دیگر نیز در سال‌های اخیر شاهد اختلاف‌ نظرهای‌ زیادی‌ بودیم‌ : اختلاف‌ نظرهایی‌ در مشارکت‌، مجاهدین‌ انقلاب‌، مجمع‌ روحانیون، ملی‌ ـ مذهبی‌ها تا آن‌ طرف‌تر درون‌ جبهه‌ی‌ ملی‌ و کانون‌ نویسندگان‌. اختلاف‌ نظر مجمع‌ روحانیون در انتخابات‌ تا آن‌جا بود که‌ به‌ انشعاب‌ رسید. آقای‌ کروبی‌ رسماً از مجمع بیرون‌ آمد و نقدهای‌ تند و تیز و اخلاقی‌ به‌ دوستانش‌ کرد و یک‌ جریان‌ جدید تشکیل‌ داد. درون‌ ملی‌ ـ مذهبی‌ها هم‌ همین‌ اختلافات‌ بود، با این‌ تفاوت‌ که‌ نهضت‌ آزادی‌، مشارکت‌ و مجاهدین‌ انقلاب‌ تشتت‌ و تفاوت‌های‌ تحلیلی‌‌شان‌ را یک‌ مقدار راحت‌تر جمع‌ کردند. البته ریشه این‌ بحران را نمی‌خواهیم‌ به‌ مسائل اخلاقی و رفتاری‌ تقلیل‌ دهیم‌. همان‌طور که در سطور قبل گفته شد اینک دو قطب‌ تحلیلی‌ وجود دارد. ریشه‌ این‌ بحران‌ها در تغییر و پیچیدگی شرایط‌ و تفاوت‌های‌ تحلیلی صاحبان آن است. اما در فرصت‌ پیش‌ آمده‌ و بستر فراهم‌شده‌، ویژگی‌های‌ فردی‌ و اخلاقی‌ هم‌ خودش‌ را به‌ شدت‌ نشان‌ داد که باید به طور مستقل بدان پرداخت.

در تاریخ ما دو پایه‌ای‌ که‌ به‌ لحاظ‌ تاریخی‌ هم‌ جامعه‌ ایران‌ را نگه‌ داشته‌ و هم‌ به‌ آن‌ ضربه‌ زده‌ سلطنت‌ و روحانیت‌ است‌ که‌ اینک هر دو در افکار عمومی ضربه‌ خورده‌اند. سلطنت‌‌ تمام‌ شد و روحانیت‌ هم‌ دچار آسیب‌های جدی شده است. و این امر تأثیر خود را بر همه‌ی زوایای جامعه‌ی ایران، از جمله حوزه‌ی اخلاقی آن، گذارده است.‌ به‌ قول‌ معروف‌ هر چه‌ بگندد نمک‌اش‌ می‌زنند وای‌ به‌ روزی‌ که‌ بگندد نمک‌. ـ اینک جامعه‌ی ما بسان دیواری می‌ماند که ملاط‌های‌ بندکشی‌ بین آجرهایش خشک‌ شده و در حال ریختن است و‌ آجرها در حال لغزیدن‌اند. فعالین‌ سیاسی‌ و روشنفکران‌ ایران‌ نباید فقط‌ در حد بحث‌های کلی و روشنفکری و در تئوری‌های‌ کلان‌ باقی‌ بمانند و به مسائل جزئی رفتاری و اخلاقی بی‌توجّه باشند. در حوزه‌های رفتاری و عملی ما بسیار بحران‌زده‌ هستیم‌. این‌ بحران‌ فقط‌ در حوزه‌ی‌ حکومت‌ نیست‌ در حوزه‌ی اپوزیسیون‌، راست و چپ‌، مذهبی‌ و غیرمذهبی‌ هم‌ هست‌. فضای اجتماعی و نیز فضای روشنفکری (در همه‌ی حوزه‌ها) و فضای سیاسی ما بشدّت آلوده‌ است‌ و اگر کسی از بیرون‌ وارد این اتاق‌ دودآلود شود سرفه‌اش می‌گیرد!

شاید بتوان‌ مبنای‌ تئوریکی‌ هم‌ برای‌ این مسئله در نظر گرفت‌. به‌ نظر می‌رسد در یک‌ دهه‌ی‌ اخیر نوعی نظریه‌ی اجتماعی فردگرایانه وارد اندیشه‌ی جدید ما شده‌، ولی‌ منش‌ و اخلاقش‌ نیامده‌ است‌. همان‌طور که‌ تکنولوژی‌ آمده‌ ولی‌ فرهنگ‌اش‌ نیامده‌، ماشین‌ آمده‌ و فرهنگش‌ نیامده است‌؛ فردیّت‌ فلسفی‌ (سیاسی ـ اجتماعی) هم‌ آمده‌ ولی‌ منش‌ و اخلاق‌ مناسب‌ با آن‌ نیامده‌ است‌. آن‌ فردیّت‌ فلسفی‌ به‌ خودمرکزبینی‌، خودبزرگ‌بینی‌ و خودمحور بینی‌ تبدیل‌ شده‌ و پروژه‌های‌ فردی‌ و به‌ رسمیت‌ نشناختن‌ دیگران‌ در بین‌ نیروهای‌ سیاسی‌ تبدیل‌ به‌ یک‌ نگاه‌ سحرگاهی‌ شده‌ که‌ همه‌ در صبحی‌ که‌ در پیش‌ است‌ خودشان‌ را رئیس‌ و رهبر و حاکم‌ بر ایران‌ می‌دانند.

سنتی‌ها می‌گویند اصلاحات آبله‌ مرغانی‌ بود که آمد و رفت‌. اما‌ مردم‌ فطرتشان‌ پاک‌ است‌ یعنی‌ طرفدار روحانیت‌اند. اگر آثار این‌ آبله‌مرغان‌ تمام‌ شود و برود همه‌ طرفدار ما هستند.

دوم‌ خردادی‌ها می‌گویند ما تئوری‌های جدید آورده‌ایم. بزرگترین حزب‌ سراسری هستیم. اگر اشکالات تاکتیکی‌مان را جبران کنیم باز راست‌ها را کنار می‌زنیم‌. بقیه‌ هم‌ چرخ‌ پنجم ما‌ هستند. پس‌ آینده‌ از آنِ ماست‌.

ملی‌ ـ مذهبی‌ها هم‌ می‌گویند هر چه‌ که‌ خوب‌ است‌ مال‌ ماست‌. مصدق‌، بازرگان‌، طالقانی‌ و شریعتی‌ و…. سابقه واعتبار خوبی هم داریم پس‌ آینده‌ از آنِ ماست‌.

ملیّون‌ هم‌ می‌گویند ملی‌ ـ مذهبی‌ اصلاً پارادوکسیکال‌ است‌. نهضت ملی و مصدق هم مال ماست. از طرفی مردم‌ هم‌ که‌ دارند روی ‌دین‌ مسئله‌دار می‌شوند، بنابراین اگر پرچم‌ مصدق‌ را بالا ببریم‌، همه‌ی‌ مردم‌ راه‌ می‌افتند.

لاییک‌ها هم‌ می‌گویند عملکرد روحانیت‌ بد بوده‌ و مردم‌ همه‌ بی‌دین‌ شده‌اند، پس‌ آینده‌ متعلق‌ به‌ ماست‌.

خارج از کشوری‌ها هم همه خود را پرچم‌دار همه‌ی آرمان‌ها می‌دانند و هزینه‌پرداخته‌تر از همه، پس آن‌ها هم آینده را از آن خود می‌دانند.

بدین ترتیب همه‌ی جریانات با نگاهی انحصاری‌ و‌ تک‌ سویی‌ و تک‌بعدی‌ آینده‌ را از آن‌ خودشان‌ می‌دانند. خودشان‌ را متن‌ و بقیه‌ را پاورقی‌ و حاشیه‌ می‌دانند. همه‌، خودشان‌ را رهبر و بقیه‌ را پیرو خودشان‌ می‌دانند. الان‌ در این‌ بحث‌های‌ جبهه‌سازی‌ هم‌ می‌بینیم که هر یک یاچند فرد یاجریان یک جبهه‌ می‌سازند و می‌گویند ما اصل‌ هستیم‌، بقیه‌ باید ما را بپذیرند و تابع‌ ما بشوند. در حالی‌که‌ اساس‌ نگاه جبهه‌ای‌ وارونه‌ است‌ یعنی‌ اول‌ باید پذیرفت‌ که‌ جامعه‌ و نیروها متکثرند بعد فکر کرد که اصلاً می‌توان‌ جبهه‌ درست‌ کرد یا خیر.

اگر بخواهیم مبنایی‌تر بحث‌ کنیم باید تأکید نماییم‌ که جامعه‌ی‌ ایران‌ یک‌ جامعه‌ی کاملاً متکثر است‌. اینک‌ در ایران‌ با رشد شهرنشینی‌، رشد رسانه‌های‌ جمعی‌، رشد طبقه‌ی متوسط، رشد فرهنگ‌ سیاسی‌ که‌ به‌ویژه‌ در یکی‌ دو دهه‌ی‌ اخیر شتابان‌ شده‌، رشد زنان‌ که‌ الان‌ بیشتر وارد تحصیلات‌ عالیه‌ شده‌اند و…، که می‌توان‌ روی‌ همه‌ی این‌ موضوعات‌ به‌ طور آماری‌ بحث‌ کرد؛ جامعه‌ی ما به شدت متحول و متکثّر شده است. به نظر می‌رسد بیش‌ از پنجاه‌ درصد این‌ جامعه‌ متکثر پیرو و هوادار هیچ‌ هویت و جریان‌ سیاسی خاصی‌ نیست‌ و‌ کاملاً سیال‌ است‌. بقیه‌ هم بین هویت‌ها و‌ نیروهای‌ سیاسی‌ توزیع‌ می‌شوند. مذهبی‌ سنتی‌ ذوب‌ در ولایت‌، مذهبی‌ سنتی‌ طیف‌ آقای‌ منتظری‌، سنتی‌ رفرمیست‌ها‌، طیف گسترده و ژله‌ای، دوم‌ خردادی‌ها، ملی‌ ـ مذهبی‌ها، لاییک‌ها و… هر کدام‌ هم بخشی‌ از جامعه‌ی‌ ایران‌ را مثلاً پنج‌ درصد، ده‌ درصد و… را نمایندگی‌ می‌کنند. ولی‌ همه‌شان‌ متأسفانه‌ توهم‌ ۸۰، ۹۰ درصدی‌ از خود دارند. بر این اساس به‌ نظر می‌رسد آینده‌ی‌ ایران‌ شبیه‌ مشروطه‌ است‌ نه‌‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و نهضت‌ ملی‌. ما در آینده رهبران‌ بلامنازع‌ مثل‌ دکتر مصدّق‌ یا آقای‌ خمینی‌ نخواهیم داشت‌ و مانند دوران‌ مشروطیت‌ افراد، رهبران‌ و شخصیت‌های‌ مختلف‌ در قد و قواره‌های‌ مختلف‌ با مخاطبین‌ مختلف‌ در آن‌ حضور خواهند داشت. بنده‌ فکر می‌کنم‌ اگر کسی‌ این‌ خصیصه‌ی جامعه‌ی کنونی ایران را فهم نکرده باشد، هیچ شناختی از جامعه‌ی‌ ایران‌ نخواهد داشت و در توهم‌ زندگی‌ خواهد کرد. متأسفانه رگه‌های این توهم در بین همه‌ی نیروهای سیاسی مشاهده می‌شود. همین‌ توهم‌ را راست‌ها هم‌ دارند، ملی‌ ـ مذهبی‌ها هم‌ دارند، دوم‌ خردادی‌ها، ملیون‌ و لائیک‌ها هم‌ دارند و این‌ نگاه‌ سحرگاهی‌ و این‌که‌ هر کسی‌ خودش‌ را رهبر می‌بیند آرام‌ آرام‌ به‌ یک‌ مشکل‌ اخلاقی‌ در سطح‌ جنبش‌ تبدیل‌ ‌شده است. متأسفانه‌ این نقیصه‌ را حتی‌ در جنبش‌ دانش‌جویی‌ هم‌ می‌توان‌ دید. بسیاری از جوانان و میان‌سالان را می‌توان مشاهده کرد که با چند سال فعالیت سیاسی یا مطبوعاتی و یا چند صباحی زندان رفتن کم‌کم‌ می‌خواهند در قد و قواره‌ یک رهبر‌ ظاهر شوند! و یا کسی‌ که‌ در جنبش‌ دانش‌جویی‌ 5 سال‌ سابقه دارد مثل‌ رهبران‌ احزابی‌ که‌ مثلاً 50 سال‌ سابقه‌ دارند برخورد می‌کند. در یک کلام گویی هوای جامعه‌ی‌ ما خیلی‌ رهبرخیز است! هر کسی‌ مقداری از این‌ هوا را تنفس‌ ‌کند احساس‌ می‌کند آرام‌ آرام‌ ـ کسی‌ شده‌ است‌. یکی‌ می‌گوید من فلان‌ مدت‌ زندان‌ رفته‌ام‌، دیگری‌ می‌گوید من‌ دکترا از ابرقو گرفته‌ام‌، یکی‌ می‌گوید تئوری‌ فلان‌ را من‌ داده‌ام‌، آن‌ یکی‌ می‌گوید من‌ رهبر فلان‌ سازمان‌ و جنبشم‌، آن‌ یکی‌ می‌گوید من‌ رهبر فلان‌ انجمن هستم‌. خلاصه این‌که‌، ما با کثرت‌ رئیس قبیله و کمبود سرخپوست‌ مواجه‌ شده‌ایم‌!

به‌ نظر من این بحران اخلاقی‌ یکی‌ از بحران‌های‌ جدی جامعه و جنبش‌ ماست‌. در جنبش‌ زنان‌ هم‌ وضع همین‌طور است‌. در آقایان‌ هم‌ همین‌ مشکلات‌ وجود دارد. در جنبش‌ دانشجویی‌ هم‌ همین‌ مشکلات‌ را می‌توانیم‌ ببینیم‌ و در حوزه‌های هنری، ورزشی، علمی و… نیز شاهد همین بحران‌های اخلاقی و رشد ویروس خودمرکزبینی هستیم. بنابراین باید به‌طور جدی ریشه‌های‌ این بحران را جستجو و ریشه‌یابی‌ کرد. در این رابطه می‌توان مثال‌های‌ تاریخی‌ زیادی‌ هم‌ برشمرد. مکی‌ چرا با مصدّق‌ بد شد؟ چرا کریم‌ سنجابی‌ با بازرگان‌ نتوانستند در یک‌ دولت‌ با هم‌ کنار بیایند؟ از این‌ مثال‌ها که خود بخشی از مشکلات معاصر ما را تشکیل می‌دهند فراوان است. مشکلاتی که ریشه‌اش‌ نه‌ اختلاف‌ سیاسی‌ است‌ نه‌ طبقاتی‌ و نه‌ فکری‌، بلکه‌ اختلافات‌ شخصی‌ است‌. اینک این‌ باندبازی‌ها را در جنبش‌ دانش‌جویی‌ هم‌ می‌توان دید. جنبش‌ دانش‌جویی‌ که‌ شاید معدل‌ سنی‌اش‌ ۲۵ سال‌ باشد و متأسفانه‌ در معدل‌های‌ سنی‌ ۶۰ و ۷۰ سال‌ همان‌ مشکل‌ را ما داریم‌، در میان میان‌سالان نیز همین‌طور. در درون‌ نظام‌ و بیرون‌ نظام‌ هم همین بحران‌ را مشاهده‌ می‌کنیم‌. این‌ هم‌ یکی‌ از حوزه‌هایی‌ است‌ که‌ بایستی‌ در دوره‌ی‌ انباشت‌ به‌ آن‌ توجه‌ کنیم‌ و برایش‌ خروجی‌ به‌ دست‌ آوریم‌ آن‌ هم‌ نه‌ با نگاه‌ به بیرون‌ بلکه‌ هر کسی‌ از شخص خود و جریان‌ خودش‌ نقد را شروع‌ کند. متأسفانه بحث‌ نقد هم‌ که‌ پیش‌ می‌آید ما اول‌ می‌خواهیم‌ دیگران‌ را نقد کنیم‌. این‌ نگاه‌ها مشکل‌ساز است‌، در راه‌کار انباشت‌ برای‌ این‌که‌ راهبردهای‌ جدیدی متولد شود یکی‌ از حوزه‌هایی‌ که‌ باید کاویده‌ شود، همین‌ حوزه‌ی اخلاقی ـ رفتاری‌ است‌.

مهندس سحّابی نیز در این رابطه بحثی قابل تامل مطرح کرده است. به‌ویژه این نکته که هر حرکت جدید از درون یک تمرکز و نقد جدی بیرون می‌آید و معمولاً نیز توسط یک نیرو و نسل نو پیگیری می شود. و این نکته که زمانه‌ی ما نیازمند حرکت‌ها و افرادی است شفّاف، پیگیر، اهل تفکر جدّی و بومی‌اندیش (نه این‌که ترجمه‌ای بیندیشد)، وقت گذار و…

پ) تعیینِ نسبت با متونِ مقدس

یکی دیگر از حوزه‌های انباشت که مقداری خاص‌تر است و حوزه‌ی‌ نواندیشی‌ دینی را دربرمی‌گیرد، بحث نوع مواجهه با متون مقدس‌ است. اینک حوزه‌ی‌ نواندیشی‌ دینی‌ به‌ یک‌ سرفصل محتوایی رسیده‌ است که اگر بخواهد رو به پیش رود باید یک گام فکری جدی بردارد و وارد حوزه‌های فکری جدیدی شود. بنده فکر می‌کنم‌ پرداختن‌ به‌ متون‌ مقدس‌ و نوع مواجهه با آن گام بعدی است که نواندیشی‌ مذهبی‌ باید روی‌ آن‌ کار کند. نواندیشی‌ مذهبی تاکنون عمدتاً نسبت‌ خود را با اسلام تاریخی و اسلام متعارف یا اسلام‌ روحانیت روشن می‌کرده است و از این پس باید بیشتر نسبت خود را با اسلام‌ متن روشن‌ کند. البته این‌ کاری‌ است‌ که در‌ عمل‌ اتفاق‌ افتاده است یعنی‌ هم‌ عامّه‌ی مردم‌ مذهبی‌ و هم‌ روحانیت‌ و هم روشنفکران‌ مذهبی‌ این‌ کار را کرده و می‌کنند، اما لازم‌ است‌ که‌ این امر را تئوریک‌ و روش‌مند کنند و از ناخودآگاه‌ به‌ خودآگاه‌ بیاورند. برای‌ این‌که‌ بحث‌ انتزاعی‌ نماند یک‌ مثال‌ بزنیم‌. به‌ نظر می‌رسد نواندیشی‌ دینی‌ و روشنفکری‌ مذهبی‌ در بسیاری از‌ موضوعات با متون‌ مقدس گزینشی‌ برخورد می‌کنند. اما از یک طرف سنتی‌ها و بنیادگراها و از‌ طرف‌ دیگر لاییک‌ها در‌ همین‌ متون‌ انگشت‌ بر مطالب دیگری‌ می‌گذارند و می‌گویند در این‌ قسمت‌ چه‌ توضیحی‌ دارید؟ در حوزه‌ی‌ زنان،‌ روشنفکران‌ مذهبی‌ آیات‌ و روایات‌ متعددی‌ می‌آورند و می‌گویند مثلاً زن‌ و مرد مساوی‌اند، حقوق‌ برابر دارند و… از طرف‌ دیگر برخی لاییک‌ها می‌گویند پس مسئله‌ی تعدد زوجات و زدن‌ زن‌ را چه‌ می‌گویید؟ نصفه‌ سهم‌ بردن از ارث‌‌ را چه‌ می‌گویید؟ و… ـ نواندیشی‌ دینی‌ باید تکلیف و نسبت‌اش‌ را با این مقولات ـ روشن‌ کند.

به‌ نظر می‌رسد نواندیشی مذهبی در برخی حوزه‌ها از جمله حوزه‌های‌ اقتصادی یا برخی مباحث که از قبل از انقلاب درباره‌ی متن مطرح بود مانند بحث برده‌داری تا حدودی‌ روش‌مند برخورد کرده‌ است. اما در حوزه‌های‌ دیگر نیز باید تبیین‌ روشن‌ و مشخصی ارائه‌ بدهد، نه‌ توجیه‌ بکند و یا از آن‌ طفره‌ برود. نواندیشی مذهبی در حوزه‌های مختلف فکری و نیز احکام اجتماعی و اقتصادی و… بایستی‌ تبیینی‌ باورپذیر و معقول‌ که‌ اول‌ خودش‌ و بعد بدنه‌ی روشنفکری‌ مذهبی‌ را قانع‌ کند، ارائه‌ نماید. باید از نخبگان‌ و روشنفکران‌ مذهبی‌ به‌ جدّ و با سؤال‌ تقاضا کرد این‌ مسائل‌ را در همه‌ی‌ حوزه‌ها مثل‌ دموکراسی، حقوق‌ بشر، حقوق زنان و…، چه در مبانی نظری آن و چه در نتایج و خروجی‌های عملی‌اش تبیین‌ و روشن‌ کنند.

البته‌ خروجی‌ بحث‌ ما‌ این‌ نیست‌ که‌ متون‌ مقدس‌ به‌ نفع‌ زنان‌ موضع‌ نمی‌گیرد یا جهت‌گیری‌شان‌ به‌ نفع‌ زنان‌ نیست‌ یا مغایر حقوق‌ بشر است‌. اتفاقاً این متون هم‌سو با حقوق‌ بشراند، هم‌سو با حقوق‌ زنان‌اند و… اما روشنفکر مذهبی‌ باید تبیین خود را نسبت‌ به مطالب غیرهم‌سویی که در متون آمده است، مطرح سازد و نه از توجه به آن‌ها پرهیز داشته و طفره برود و نه آن‌ها را توجیه کند، توجیهاتی‌ که‌ خودش‌ را هم‌ قانع‌ نمی‌کند. این‌ هم‌ یکی‌ از حوزه‌های‌ انباشت‌، یعنی‌ انباشت‌ تئوریک‌ است‌. البته برخی‌ به اولویت‌های دیگری اشاره می‌کنند و مثلاً می‌گویند باید نسبت‌ دین‌ و حکومت‌ و… مشخص‌ شود.

حوزه‌ی‌ تجربی ـ استراتژیک‌ هم‌ باید انباشت‌ خاص خود را داشته باشد. به طور مثال بایستی‌ مشی‌های‌ مختلف‌ را در تاریخ‌ معاصرمان‌ یک‌ بار دیگر مرور، ارزیابی‌ و جمع‌بندی‌ کنیم‌ و نقاط قوت و ضعف هر یک را برای نیل به یک استراتژی جدید جمع‌بندی کنیم، و یا باید به این مسئله بپردازیم که چرا توسعه‌ی متوازن و همه‌جانبه و به‌ویژه دموکراسی‌ در جامعه‌ی‌ ایران‌ پا نگرفته‌ است‌؟ و یا چرا رابطه‌ی‌ روشنفکر و مردم‌ همیشه‌ لغزان‌ بوده‌ است‌؟ و دیگر سؤالات‌ جدی‌ای‌ که‌ همیشه‌ در این‌ حوزه‌ وجود داشته‌ است‌. از جمله چرا نهادها و تشکلات‌ در ایران‌ سامان‌ نگرفته‌اند؟ یا اگر گرفته‌اند ضعف‌ و نقص‌هایشان‌ کجاست‌؟ چرا ما اتحادیّه‌ها و سندیکاهای صنفی نداریم؟ و نقش احزاب، اتحادیه‌ها و سندیکاها و سازمان‌های غیردولتی در توسعه متوازن و همه‌جانبه در جامعه‌ی ما چگونه است؟ نسبت توسعه‌ی اقتصادی و توسعه‌ی سیاسی در جامعه‌ی ما چیست و مدل توسعه‌ی اقتصادی متناسب برای ایران کدام است؟ (برخی از این مباحث هم جنبه‌ی تئوریک و هم جنبه‌ی استراتژیک دارند).

به هر حال در حوزه‌ی‌ استراتژیک‌ (به‌ویژه در عرصه‌ی سیاسی) ما تجارب‌مان‌ را باید روی‌ هم‌ بریزیم‌ نه‌ صرفاً تئوری‌های‌مان‌ را. به طور مثال کسانی‌ که‌ سابقه‌ی‌ تاریخی‌ سیاسی بیشتری دارند خاطرات‌ و تحلیل‌هایشان‌ را بگویند، آن هم نه با دید نقالی، بلکه‌ با دید تجربه‌آموز و استراتژیک. فرض‌ کنید الان‌ بحث‌ جبهه‌ مطرح‌ می‌شود این‌ها خاطرات و تجارب‌شان‌ را روی‌ بحث‌ جبهه‌ بگویند.

خاطرات‌ تشکیلاتی‌، خاطرات‌ سیاسی‌ و خاطرات‌ زندان‌ می‌تواند منبعی‌ برای‌ تجربه‌آموزی‌ باشد. همان‌طور که‌ گفته شد نسل‌ قبل‌ از ما سه‌ بار سرپایینی و سربالایی را تجربه‌ کرده‌، نسل‌ ما دو بار و نسل‌ جوان‌ فعلی‌ اولین‌ بار است‌ که‌ دارد اولین‌ سربالایی‌اش‌ را تجربه‌ می‌کند. طی‌ کردن‌ سربالایی‌ها نیاز به‌ انرژی‌ ـ و اراده‌ای‌ دارد که‌ قسمتی‌ از آن‌ باانگیزش و ایمان‌ درونی‌ تأمین‌ می‌شود که‌ متأسفانه‌ در این‌ قسمت‌ هم‌ ما ضعف‌های‌ جدی‌ داریم‌. و برای‌ طی‌ سربالایی‌ها‌ از تجربه‌ی گذشتگان‌ نیز باید استفاده‌ کنیم‌. تجربه‌ را هم‌ باید بزرگان‌ و پیش‌کسوتانی‌ که‌ تجربه‌ دارند به‌ نسل‌ جدید منتقل‌ کنند و بخشی‌ از انباشت‌ هم‌ در همین‌ حوزه‌ است‌.

یکی‌ از مسائلی‌ که‌ اینک در حوزه‌ی انباشت‌ مطرح‌ است‌ بحث‌ “عرصه‌ی عمومی” است‌ که‌ یکی‌ از بحث‌های‌ مهم‌ و جدی و راه‌گشاست‌ که بعضی‌ از دوستان‌ ما هم‌ مطرح‌ کرده‌اند. من‌ روی‌ این‌ بحث‌ فقط‌ یک‌ تبصره‌ دارم‌ و آن‌ این‌ است‌ که‌ عرصه‌ی‌ عمومی‌ یکی‌ از بحث‌های‌ راه‌گشایی‌ است‌ که‌ در حوزه‌ی انباشت‌ مطرح‌ شده‌ ولی‌ به‌ نظر می‌رسد روی‌ آن‌ اغراق‌ می‌شود ما باید متوجه‌ این‌ اغراق‌ باشیم‌. در ایران‌ هر بحثی‌ که‌ مطرح‌ شده‌ مثل بحث عدالت‌خانه، جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توحیدی، بحث‌ جامعه‌ی‌ مدنی‌، مبارزه‌ی مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی، اصلاحات هم تاکتیک و هم استراتژی و… ما خواسته‌ایم همه‌ی مشکلات‌مان را با یک فرمول و یک نسخه حل کنیم. ما به‌ همه‌ چیز کیمیاگرانه‌ نگاه‌ می‌کنیم که باید به هر چیز بزنیم آن را طلا کند. چون ما‌ به‌ لحاظ‌ تاریخی‌ شاهد استبدادهای‌ دیرپایی‌ در ایران‌ بوده‌ایم‌ و دارای‌ ناخودآگاه‌ خاصی‌ هستیم‌. بنابراین هر روزنه‌ای‌ که‌ می‌بینیم‌ مثل‌ پروانه‌ به‌ سمت‌ آن‌ روزنه‌ و هوای‌ تازه‌ می‌پریم‌ و به‌ سمت‌ آن‌ کورسوی‌ کم‌نوری‌ که‌ به‌ تاریکی‌ ما می‌تابد، می‌رویم. ما هر چند موقع‌ از یک آرمان یا یک استراتژی یک‌ امام‌زاده‌ درست‌ می‌کنیم‌ و شفای‌ همه‌ی‌ دردها و مرض‌ها را هم‌ از همان‌ یک‌ امام‌زاده‌ می‌خواهیم‌. من‌ احساس‌ می‌کنم‌ عرصه‌ی‌ عمومی‌ هم‌ دچار این‌ امام‌زاده‌زدگی‌ شده‌ است.

عرصه‌ی‌ عمومی‌ یکی‌ از نقصان‌های‌ مهم‌ تئوریک‌ و استراتژیک‌ و یکی‌ از ضعف‌های‌ مهم‌ استراتژیک‌ روشنفکری‌ و فعالان‌ سیاسی‌ در ایران‌ است‌، اما در عین‌ حال‌ نمی‌توان‌ از عرصه‌ی‌ عمومی‌ یک‌ استراتژی‌ جایگزین‌، موازی‌ و بدیل‌ استراتژی‌های‌ دیگر ساخت‌. توجه به عرصه‌ی‌ عمومی‌ نهایتاً موازی‌ استراتژی‌های‌ دیگر است‌ نه‌ جایگزین‌ آن‌ها. همان‌طور که‌ از تشکیلات‌ نباید و نمی‌توان‌ امری مقدس‌ ساخت‌ و همان‌گونه‌ که‌ از کار تئوریک‌ و فرهنگی‌ نباید و نمی‌توان‌ امر مقدس‌ ساخت‌. امر مقدسی‌ که‌ تمام‌ معجزات‌ را از او بخواهیم‌. این‌ رویکردهای یک‌جانبه‌گرا و اغراق‌کننده از درون یک نگاه‌ دیالکتیکی‌ بیرون‌ نمی‌آیند و با واقعیت‌ زندگی‌ هم‌خوان‌ نیستند.‌ ما در جامعه‌ای‌ زندگی می‌کنیم که‌ نفتی‌ است‌ و دولت‌اش‌ عرصه‌ی عمومی، نهادهای‌ مدنی و…‌ را به‌ راحتی‌ محدود و سرکوب‌ می‌کند. بنابراین نمی‌توانیم‌ بگوییم‌ که‌ دولت‌ موقعی‌ تغییر می‌کند که عرصه‌ی عمومی،‌ نهادهای‌ مدنی‌ و… ساخته‌ بشود یا فعال‌ بشود.

عرصه‌ی‌ عمومی‌ را هم‌ شاهدیم‌ که‌ دولت‌ مرتب‌ محدودتر می‌کند همان‌گونه که احزاب و اتحادیه‌ها و یا سازمان‌های غیردولتی را محدود و حتی منکوب می‌کند. اینک حتی‌ کانون‌ وکلا هم‌ تحمل‌ نمی‌شود. اکنون ما سه‌، چهار نهاد بیشتر نداریم‌ : کانون‌ نویسندگان‌، کانون‌ وکلا، انجمن‌ صنفی‌ مطبوعات‌ و دو، سه‌ مورد از همین انجمن‌های‌ نیم‌بند، کنارش‌ هم‌ یک‌ سری‌ احزاب‌ نیم‌بند. حال وقتی نهادهای مدنی فعال در عرصه‌ی عمومی‌ در همین‌ حد هم‌ تحمل‌ نمی‌شوند. ما از این‌ نهالک‌های‌ تازه‌رس‌ و جوانه‌های‌ برخاسته از عرصه‌ی‌ عمومی‌ چگونه‌ می‌توانیم‌ توقع‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ بیاید و فشار آن چکمه را از روی‌ سرش‌ بلند کند. این‌ یک‌ خواسته‌ی‌ خیلی‌ ایده‌آلیستی‌ است‌.

در ایران‌ عرصه‌ی‌ سیاست‌ و نهایتاً حاکمیت باید حریم‌ امنیتی‌ برای‌ همه‌ی حوزه‌ها حتی‌ عرصه‌ی مدنی‌ به‌ وجود بیاورد که‌ بتواند آرام‌ آرام‌ در ایران‌ پا بگیرد. اما اگر این‌ها‌ را به‌ جنگ‌ غول‌ها بفرستیم‌ از‌ همان‌ لحظه‌ی‌ اول‌ شکست‌ قابل پیش‌بینی است. پس‌ بایدبه‌ این‌ نکته‌ هم‌ توجه‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ از عرصه‌ی‌ مدنی‌ نمی‌توان‌ جایگزین‌ و بدلی‌ برای‌ دیگر حوزه‌ها ساخت‌ و فراموش نکنیم که بنا به دلایل و تجارب مختلف دولت ایران در لوکوموتیو قطار توسعه است و دولت فراگیر ملی و دموکراتیک بهترین وضعیت برای ایفای این نقش ویژه و تقریباً انحصاری است.

۴. ارتباط‌

محور چهارم‌ بحث‌ ارتباط‌ است‌. همان‌طور که در قبل گفتیم‌‌ یکی‌ از تفاوت‌های‌ این‌ دوره‌ با دهه‌ی‌ چهل و دهه‌ی‌ شصت این‌ است‌ که‌ یک‌ فضای‌ نیم‌بند تحمل‌ می‌شود و به‌ نظر می‌رسد این‌ فضای‌ نیم‌بند باید با حداکثر توان پر شود و‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نباید تنزه‌طلبانه‌ با‌ آن‌ برخورد کرد. من‌ نام این‌ تنزه‌طلبی را “تشرع‌ انقلابی” می‌گذارم که خود یک نوع فرمالیسم در پوشش مبارزاتی و انقلابی است. همانند تشرع‌ و شریعت‌گرایی‌ در دین‌، این‌ هم‌ یک‌ نوع‌ شریعت‌گرایی‌ انقلابی‌ است‌. یک‌ نوع نجس‌ ـ پاک‌ کردن‌ و فرمالیسمی‌ که‌ محتوا را فدای‌ فرم‌ می‌کند. دراین‌جا نیز یک امر فرعی و ـ کوچک‌ تبدیل‌ به‌ مسئله‌ای‌ بزرگ‌ می‌شود مثل‌ فرمالیسم‌ دینی‌. به نظر می‌رسد در مبارزات‌ سیاسی‌ هم‌ گاه‌ یک‌ نوع‌ فرمالیسم‌ و تشرع‌ سیاسی‌ وارد می‌شود. یک‌ نوع‌ تنزه‌طلبی‌ که‌ البته‌ در عرصه‌ی پراتیک و عمل‌ کم‌ کم‌ حل‌ می‌شود و یا با افزایش‌ سن‌ افراد خود به‌ خود منتفی می‌گردد. اینک ما بدون‌ هیچ‌ نوع‌ تنزه‌طلبی‌ باید از این‌ فضای‌ باز و عرصه‌ی‌ نیم‌بندی‌ که‌ هست‌ استفاده‌ کنیم‌.

این‌ دوره‌، دوره‌ی نهادسازی‌ در تمام‌ حوزه‌هاست‌. متأسفانه‌ در ایران روشنفکران و از جمله نو اندیشان‌ مذهبی‌ به طور خاص‌ و اپوزیسیون‌ به طور عام اصلاً به‌ فکر نهادسازی‌ نبوده‌اند. حزب‌ فضیلت‌ در ترکیه که مرتب اسم‌اش را هم عوض کرده نمونه‌ی خوبی است. این‌ها نهادهای‌ مختلف‌ اجتماعی‌ ـ اقتصادی‌ ساخته‌ و بسط‌ اجتماعی‌ پیدا کرده‌اند. الهیات‌ رهایی‌بخش در‌ آمریکای‌ لاتین نیز‌ با روزمره‌ترین‌ مسائل‌ عینی‌ مردم‌ سروکار داشته.‌ در حالی‌که‌ ما در این‌جا فقط‌ نشریه‌ و بیانیه‌ به‌ دست‌ مردم‌ داده‌ایم‌. البته‌ در آغاز انقلاب‌ برخی گروه‌های‌ سیاسی‌ کارهایی در این زمینه‌ شروع‌ کرده‌ بودند ولی‌ بیشتر به عنوان شاخه‌ی‌ حزبی‌ و سازمانی‌ خودشان‌ به‌ آن‌ توجه‌ می‌کردند مثل‌ جنبش‌ زنان‌، کارگران‌ و کارمندان‌. هر جریان‌ کوچک‌ و بزرگی‌ شاخه‌ی کارگری‌ و شاخه‌ی‌ دانشجویی‌ داشت‌. اما اینک باید به‌ این‌ جنبش‌های‌ اجتماعی‌ به‌ عنوان‌ شاخه‌ی‌ کارگری‌، شاخه‌ی‌ دانش‌جویی‌ و شاخه‌ی‌ زنان‌ نگاه‌ نکنیم‌ و برایشان استقلال‌ قائل‌ بوده‌ و با آن‌ مراوده‌ داشته‌ باشیم (جنبش‌ها و نهادهای مستقل و مرتبط)‌. این‌ موضوع را می‌توان‌ در رابطه‌ با جنبش‌ زنان‌، جنبش‌ کارگری‌ و دیگر حوزه‌ها مورد توجه و بحث‌ قرار داد. الان‌ دوره‌ی‌ “کوچک‌ زیباست‌” می‌باشد. تشکیل‌ نهادهای‌ کوچک‌، اما در سراسر جامعه. ما باید قدر محافل‌ کوچکی‌ که‌ در حوزه‌های مختلف فکری، سیاسی، خدماتی، اقتصادی و… تشکیل‌ می‌شود و افراد دور هم‌ جمع‌ می‌شوند را بدانیم‌. از محافلی‌ که‌ چسب ارتباطی‌اش‌، چسب‌ فرهنگی‌ ـ سیاسی‌ است‌ گرفته‌ تا محافلی‌ که‌ چسب‌اش‌، چسب‌ صنفی‌ و یا اجتماعی‌ است‌. باید به‌ این‌ها توجه‌ کرد و یکی‌ از ضعف‌ها و کمبودهای‌ جدی‌ اپوزیسیون‌ در ایران‌ همین‌ تنزه‌گرایی‌ آن‌ یا همین‌ اصلی‌ ـ فرعی‌ کردن‌های‌ مکانیکی‌ است‌. همیشه گفته‌ایم اول باید تضاد اصلی حل شود، آن‌گاه به حل مسائل فرعی خواهیم پرداخت. مثلاً گفته‌ می‌شود الان‌ زنان‌ اصلاً مطالبات‌شان‌ را مطرح‌ نکنند، وقتی که تضاد اصلی‌ حل‌ شد آن‌ وقت‌ مسائل‌ زنان‌ هم‌ در آن‌ چارچوب‌ حل‌ خواهد شد. هر حوزه و هر مطالبه‌ای پشت‌ جبهه‌ برای‌ یک‌ مبارزه‌ اصلی‌ تلقی می‌شد که نباید این جبهه‌های فرعی را گشود. این‌ ذهنیت‌ را باید کمی‌ بکاویم‌، چون‌ آرمان‌ مبارزه‌ی‌ اصلی هم‌ مگر بجز اصلاح و تغییر درهمین‌ حوزه‌هاست‌؟ آن‌ آرمان اصلی و نهایی‌، فقط‌ آرمان‌ سیاسی و‌ تغییر قدرت‌ که‌ یک‌ عده‌ بروند و یک‌ عده‌ی دیگر‌ بیایند نیست‌. این‌ را ما در تاریخ‌مان‌ چندبار تجربه‌ کرده‌ایم‌. این‌که‌ یک‌ عده‌ بروند و یک‌ عده‌ بیایند صورت‌ مسئله‌ فرق‌ زیادی نمی‌کند. پس‌ ما باید بتوانیم‌ از همین‌ پایین‌ صورت‌ مسئله‌ را جا بیندازیم‌ تا بعد بتوانیم به موانع و رتبه‌بندی آن‌ها (که البته باید رتبه‌بندی واقعی و صحیحی هم باشد) بپردازیم.

عنوان‌ بحث‌ ما تعلیق‌ استراتژی‌ است، در زمانه‌ای که به نظر می‌آید جنس‌ برخی شعارهایی‌ که‌ مطرح‌ می‌شود از نوع‌ استراتژی‌ نیست‌. جدا از شعارهایی‌ که‌‌ دور از دسترس‌ است‌‌، اما حتی‌ آن‌هایی‌ که‌ قابل دسترس‌تر می‌نماید مثل‌ بحث‌ جبهه‌ی‌ دموکراسی‌خواهی‌ نیز به‌ نظر می‌رسد با یک‌ دید نزدیک‌بین‌ دارد مطرح‌ می‌شود. همان‌گونه‌ که‌ رفراندوم‌ هم‌ با این‌ نگاه‌ مطرح‌ می‌شود. موضوع‌ “رفراندوم‌” ـ هم به نظر می‌رسد با همان درون‌مایه ذهنی بحث‌ اصلاحات‌ مطرح می‌شود که‌ کمی‌ پوست‌ ظاهری‌اش عوض‌ شده‌ است‌. به‌ این‌ معنا که‌ مبارزه‌ی‌ قانونی‌ که‌ ما می‌خواستیم‌ با آن‌ وضعیت سیاسی‌مان را تغییر بدهیم‌ نتیجه‌ی مهمی نداشته، پس اینک حاکمیت باید قانوناً ـ یعنی‌ روی‌ همان‌ فرش‌ سبزی‌ که‌ زیر پایمان‌ است‌ ـ بپذیرد که‌ رفراندوم‌ برگزار کند و کنار برود! بدین ترتیب همان‌ ساده‌نگری‌ که‌ در فرایند اصلاحات‌ در مواجهه‌ با قانون‌ بود در این‌جا هم‌ مشاهده می‌کنیم‌ و پشت‌ صحنه‌اش‌ همان‌ تئوری‌ است‌. در آن‌جا قرار نبود ما کار زیادی بکنیم و خیلی‌ زحمت‌ بکشیم‌. قرار بود با چند قانون که اصلاح‌طلبان در مجلس طرح و تصویب می‌کنند و دولت هم اجرا می‌کند همه‌ی‌ مسائل‌ حل‌ شود. گویی در همان‌ بستر قانون‌گرایی‌ باز در این‌جا قرار است حاکمیت به‌ سادگی‌ بپذیرد که رفراندوم را‌ برگزار کند و قرار نیست و حداقل معلوم نیست خود ما چکار باید بکنیم (یعنی استراتژی). این نوع رفراندوم آن‌ روی‌ سکه‌ همان اصلاحات‌ است‌ یعنی‌ روی‌ فرش‌ سبز پیش‌ برویم‌ و خیلی‌ شیک‌ و لوکس‌ رفراندوم‌ برگزار شود و قدرت هم خیلی ساده‌ متحول شده و تغییر کند. پس‌زمینه‌ی این رویکرد همان‌ نگاه‌ نزدیک‌بین‌ است‌ و همان‌ نگاه‌ قانون‌گرا ـ اصلاحاتی‌ است‌. یعنی‌ باز هم‌ می‌خواهد بر مبنای قانون‌ چیزی‌ را ـ البته یک چیز جدید ـ تصویب‌ کند. در حالی‌که‌ اول‌ یک‌ جنبش‌ اجتماعی‌ اتفاق‌ می‌افتد و در آخر قانون تغییر می‌کند نه‌ این‌که‌ اول‌ قانون‌ تغییر ‌کند و بعداً جنبش‌ اتفاق‌ ‌افتد. در واقع‌ این رویکرد می‌خواهد از عالی‌ به‌ ساده‌ حرکت کند نه‌ از ساده‌ به‌ عالی‌.

در رابطه با بحث جبهه نیز ما حداکثر چیزی‌ که‌ اینک می‌توانیم‌ داشته‌ باشیم‌ یک‌ هم‌سویی‌ جبهه‌ای‌ و یک‌ هم‌سویی‌ عمومی‌ است‌. از قضا شروع‌ بحث جبهه با یک‌ بحث‌ تشکیلاتی‌ ـ که مثلاً چه کسی بیاید یا نیاید و کی رئیس است و کی مرئوس و… ـ نه‌ تنها فایده‌ ندارد بلکه‌‌ ضرر هم‌ دارد یعنی از یک سو خود باعث تشدید اختلافات می‌شود و از سوی دیگر با حساس کردن بی‌مورد طرف مقابل که ذهنیت به شدت توطئه‌نگر و امنیتی دارد روی مسائلی که فروغ و توان عملی اندکی دارد ـ و آتش‌اش کم و دودش زیاد است! ـ همین‌ نیروها را با فشارهایی‌ که‌ ممکن است‌ فوق‌ تحملشان‌ هم‌ باشد، مواجه‌ می‌کند. و به‌ جای‌ این‌که‌ یک‌ گام‌ جلو بروند دو گام‌ هم‌ به عقب‌ خواهند رفت‌. نیروهای‌ سیاسی‌ موجود گاه زیر یک‌ سقف‌ با هم‌ جمع‌ نمی‌شوند و حتی در کنگره‌‌هایشان از نیروهای‌ یکدیگر اصلاً دعوت‌ نمی‌کنند. پس چگونه می‌خواهند جبهه درست کنند. و یا در همین اواخر وقتی دوستان ما برای اظهار هم‌دردی و هم‌سویی در تحصّن‌ نمایندگان‌ مجلس‌ ششم، شرکت کردند، آن‌ها اصلاً رویشان را به طرف دیگری کرده‌ و رفته‌ بودند. اگر از همه‌ی مسائل دیگر نیز بگذریم در این‌ فضای‌ اخلاقی‌ ـ روابطی‌ این‌ها نمی‌توانند با هم‌ جبهه‌ درست‌ کنند. اینک رابطه‌ی بین برخی ملیّون‌ و بعضی ملی‌ ـ مذهبی‌ها هم‌ شاید به همین‌ شکل باشد. آن‌ طرف‌تر هم برویم باز هم‌ داستان‌ همین‌ است‌. می‌گویند یکی‌ را به‌ ده‌ راه‌ نمی‌دادند سراغ‌ خانه‌ی‌ کدخدا را می‌گرفت‌. پس‌ الان‌ وقتی‌ که راه‌ گفتگو بسته‌ است‌ و نیروها حتی‌ گفت‌گو هم‌ با هم نمی‌توانند بکنند، چگونه می‌خواهند عالی‌ترین‌ سطح‌ یک‌ نوع‌ هم‌کاری‌ را بپذیرند. در حالی‌که‌ در ابتدا باید نیروهای‌ سیاسی‌ مختلف‌ بتوانند با هم‌ گفتگو کنند. در ایران‌ ده مدار سیاسی‌ وجود دارد. (من‌ این‌ بحث‌ را در مقاله‌ای‌ با نام‌ “مداربندی ده‌گانه نیروهای سیاسی‌ در ایران” نوشته‌ بودم‌ که‌ در ایران‌ فردا شماره‌ی ۶۰ چاپ‌ شد.) ـ به‌جز برخی مدارهای درون حاکمیت، اینک در بین این مدارها هر دو، سه‌ مداری‌ که‌ نزدیک‌ هم‌ هستند و اشتراکات‌ جدی‌تری‌ با هم‌ دارند باید بتوانند با هم‌ گفت‌گو بکنند تا بعد برخی هم‌سویی‌های تحلیلی و عملی‌‌ پیدا کنند. سپس بتوانند در موارد مشترک، موضع مشترک بگیرند و یا به صورت موردی عمل مشترک داشته باشند. و همان‌طور که‌ گفته شد اینک‌ این عمل مشترک فقط‌ می‌تواند در دفاع از حقوق‌ اساسی‌ ملت‌، حقوق‌ شهروندی‌ (مانند دفاع‌ از آزادی‌ و آزادی‌ بیان‌ ـ و حقوق زنان، کردها و…) و دفاع از منافع ملی باشد نه‌ در مسائلی نظیر انتخابات‌. و بعدها هم اگر امکان‌پذیر باشد (که‌ من‌ کاملاً ناامیدم‌) با هم‌ دیگر جبهه‌ هم‌ تشکیل دهند. جبهه‌ هم‌ فرایندش‌ این‌گونه‌ نیست‌ که‌ همه‌ی‌ نیروهای‌ سیاسی‌ در سالنی‌ جمع‌ شوند یک‌ پلاتفرم بنویسند و یا مانیفستی‌ درست‌ کنند و روی آن‌ها رأی‌گیری کنند، بلکه‌ به‌ صورت‌ طبیعی‌ و خودبه‌خودی‌ ابتدا مدارهای‌ نزدیک‌ به‌ هم‌ با هم‌ گفت‌وگو می‌کنند و این‌ها مثل‌ سلول‌هایی‌ هستند که‌ با هم‌ تشکیل‌ بافت می‌دهند و سپس این بافت‌ها تشکیل‌ عضو‌ می‌دهند و به‌ همین‌ ترتیب‌ تا تشکیل‌ یک‌ اندام بزرگ پیش می‌روند. هویت‌ها و نیروهای سیاسی نیز به‌طور مجزّا می‌توانند به تدریج به یک‌دیگر نزدیک شوند تا دو، سه بلوک‌ سیاسی‌ همراه با هم‌سویی جبهه‌ای به‌ وجود بیاید (معمولاً هم این‌ بلوک‌ها با هم‌ هم‌خوانی‌ فکری‌ ـ سیاسی‌ و پیشینیه‌ی‌ تاریخی بیشتری خواهند داشت). آن‌گاه اگر امکان‌اش‌ بود این بلوک‌ها با یک‌دیگر گفت‌وگو، هم‌سویی، همراهی و نهایتاً تشکل جبهه‌ای داشته باشند که البته من روی مرحله‌ی نهایی ناامید هستم. اما همان هم‌سویی‌های عملی نیز در کوتاه‌مدت‌ ـ به علت تفاوت‌های تحلیلی ـ استراتژیکی در شرایط کنونی عملی‌ نیست‌.

خیلی‌ فشرده‌ می‌توان موانع شکل‌گیری‌ جبهه در شرایط کنونی ـ جدا از ضرورت یا عدم ضرورت آن ـ را چنین برشمرد : یکی‌ از موانع عملی جدی بحث‌ مذهبی‌ ـ غیرمذهبی‌ است‌ و جدا از بحث‌های‌ نظری‌‌، اصلاً به‌ صورت‌ رفتاری و عملی و با توجه به برخی پیشینه‌های این روابط‌ یک‌ مقدار مشکل‌ دارد. مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها راه‌ گفت‌وگویشان‌ هموار نیست. و‌ یا رو در رو حرف‌هایی‌ می‌زنند، اما‌ پشت‌ صحنه‌ حرف‌های‌ دیگری‌ می‌زنند. برخی مذهبی‌ها‌ در بحث‌های‌ درونی‌شان به گونه‌ی دیگری برخورد می‌کنند و یا تأکید ویژه‌ای بر تفکیک هویتشان دارند، برخی غیرمذهبی‌ها‌ هم‌ اولین‌ تریبونی‌ که‌ پیدا کنند به‌ روشنفکری‌ مذهبی‌ حمله‌ می‌کنند و انگار می‌خواهد تسویه حساب‌ کنند. در کنفرانس‌ برلین‌ دیدیم‌ برخی‌ از‌ افراد غیرمذهبی‌ تا تریبون‌ و فرصتی‌ فراهم‌ شد به‌ برخی‌ از افراد مذهبی‌ حمله‌ کردند. من‌ به‌ صحت‌ و سقم‌ تحلیل‌شان‌ کاری‌ ندارم‌، این‌که‌ چگونه‌ در چنان فضایی‌ این‌ مسائل‌ عمده‌ می‌شود مهم‌ است. برخی افراد غیرمذهبی، چه برخی مارکسیست‌ها در دهه‌های گذشته و چه بعضی لائیک‌ها در زمان کنونی، اساساً نگاه از بالا به پایین به نیروهای مذهبی دارند. به عکس، برخی مذهبی‌ها نیز بسیار فاصله‌دار و انفکاکی به غیرمذهبی‌ها می‌نگرند. به نظر می‌رسد اینک نیز این روحیات و روش‌ها تغییر نکرده و‌ پاک‌ نشده‌ و در ناخودآگاه‌ بسیاری وجود دارد. به هر حال یکی از موانع‌ جبهه همین‌ بحث‌ مذهبی‌ ـ غیرمذهبی‌ است‌.

مانع‌ دیگر مسئله‌ی درون‌ نظام‌ ـ بیرون‌ نظام‌ است. عده‌ای از نیروهای اپوزیسیون اصلاً حاضر نیستند با افرادی که سابقه‌ی درون نظام دارند، هیچ‌گونه هم‌کاری داشته باشند و افرادی باسابقه‌ی درون قدرت نیز ناخودآگاهی بسیار منفی و به اصطلاح نگاه “ضدانقلاب مشکوک و احیاناً وابسته” به برخی افراد بیرون از قدرت دارند.

هم‌چنین نگاه‌ به‌ درون‌، نگاه‌ به‌ بیرون نیز مانع دیگری است. کسانی‌ هستند که‌ روی‌ پرنسیب‌های‌ ملی‌ و عدم نگاه به بیرون در فرایند دموکراتیزاسیون تأکید بنیادی دارند و کسانی‌ هستند که‌ اشکالی در نگاه به بیرون نمی‌بینند و… این‌ها موانعی‌ جدی‌ حتی برای گفت‌وگو ـ چه برسد به تشکیل جبهه ـ بین برخی نیروهای سیاسی است. ضمن‌ این‌که‌ باید پاسخ‌ داده شود جبهه با کدام‌ استراتژی‌؟ جبهه بر اساس اهداف کلان و کلی تشکیل نمی‌شود، جبهه برای اهدافی معین و عینی و مشخص و نیز بر اساس استراتژی و راهبردی مشخص و مشترک شکل می‌گیرد. (مانند دو هدف مشخص اعلام شده توسط مصدق : اصلاح قانون انتخابات، ملی شدن نفت). اینک به نظر نمی‌رسد که استراتژی معین و مشخصی از سوی نیروهای مختلف ارائه شده باشد. هم‌سویی جبهه‌ای نیز در شرایط کنونی تنها در مواردی میسر است که‌ در دوره‌ی‌ تعلیق‌ استراتژی‌ نیاز به‌ هم‌سویی‌ در استراتژی عملی سیاسی ندارد و آن‌ نیز همان سه‌ محوری‌ است‌ که‌ ذکر شد : دفاع از حقوق‌ اساسی‌ ملت‌، حقوق‌ شهروندی‌ همگان‌ و منافع‌ ملی‌.

سخن‌ پایانی‌ این‌که‌ ما اکنون در ایران‌ تنها با تغییر توازن قوای سیاسی در لایه‌ی سیاست و در سطح قدرت مواجه‌ایم، نه با تغییر توازن‌ قوای‌ اجتماعی‌. لباس‌ قدرتی‌ که‌ بر تن‌ جامعه‌ی ایران‌ است‌، برای‌ جامعه‌ی‌ ایران‌ خیلی‌ تنگ‌ است‌. ما در حوزه‌ی‌ قدرت‌ دچار تغییر توازن‌ شده‌ایم‌ و این‌ در حوزه‌ی سیاست‌ و حوزه‌ی‌ تعلیق‌ استراتژی‌ خودش‌ را نشان‌ می‌دهد. اما در حوزه‌ی‌ اجتماعی‌ حکایت‌ هم‌چنان‌ باقی‌ است‌. در طول یکی، دو دهه‌ی اخیر یک “انقلاب‌ نامرئی‌” در بنیادهای‌ جامعه‌ی ایران‌ اتفاق‌ افتاده است. رشد شهرنشینی،‌ سواد، رسانه‌های‌ جمعی‌، تحرک و جنبش‌ زنان‌، تحرک‌ مهاجرین‌ ایرانی‌ خارج‌ از کشور ـ و… عوامل و ریشه‌های این انقلاب نامرئی هستند. این امر نشان‌ می‌دهد جامعه‌ی‌ ایران‌ از پایین‌ تغییر کرده‌ است‌. این‌ تغییر بنیادی، انعکاس سیاسی خود را همراه با آزمون‌ و خطاهایی که دارد در حوزه‌ی‌ سیاست‌ نشان‌ می‌دهد. به‌طور متوسط پنجاه‌ درصد جامعه اصلاً وارد انتخابات‌ نمی‌شود و پنجاه‌ درصدی‌ هم‌ که‌ وارد می‌شود آزمون‌ و خطایی برخورد می‌کند. این امر‌ می‌تواند هم‌ برای‌ جریان‌ راست‌ فریبنده‌ باشد و هم‌ برای‌ دوم‌ خردادی‌ها.‌ به‌ نظر‌ می‌رسد شتاب‌گیری فواره‌ی‌ جریان‌ راست‌ از سال‌ ۷۹ به بعد، از زمان طرح‌ بحث‌هایی‌ که‌ به‌ بستن‌ مطبوعات‌ منجر شد استارت‌اش‌ زده‌ شد و این‌ فواره‌ شروع‌ به‌ حرکت‌ کرد و حالا به‌ اوج‌ خودش‌ رسیده‌ و ما از این‌ به‌ بعد باید شاهد افول‌ این‌ فواره‌ باشیم‌ و برخلاف‌ فضای‌ یأسی‌ که‌ الان‌ وجود دارد الان‌ فضا به‌ سمتی‌ می‌رود که‌ ضمن‌ این‌که‌ در این‌ سو (یعنی منتقدان و اپوزیسیون) بحران‌ و مشکل‌ وجود دارد و الان‌ دوره‌ تعلیق‌اش‌ را شروع‌ کرده‌ ولی‌ آن‌ طرف‌ هم‌ دارد دوره‌ی‌ افول‌ فواره‌اش‌ را طی‌ می‌ کند.

در آغاز دهه‌ی هشتاد (میلادی) وقتی‌ که‌ عرفات‌ و همراهان‌اش‌ جنوب‌ لبنان‌ را ترک‌ می‌کردند، دوران خیلی‌ سختی‌ برای آن‌ها بود. در عرض چند هفته هزاران‌ تن‌ بمب‌ به سر آن‌ها و مردم‌ جنوب‌ لبنان‌ ریخته‌ شد و تقریباً اکثر مردم‌ لبنان که دیگر بسیار خسته شده بودند عذر فلسطینی‌ها را ‌خواستند. همه‌ی‌ نیروهای‌ ساف‌ سوار کشتی‌ شدند و لبنان‌ را ترک‌ ‌کردند. عرفات‌ در آن دوران مصاحبه‌ای‌ کرد و گفت‌ که‌ ما وارد یک‌ تونل‌ تاریک‌ شده‌ایم‌. اما من‌ روشنایی‌ را در انتها و افق‌ این‌ تونل‌ می‌بینم‌.

هر چند اینک جریان‌های تحول‌خواه در ایران احساس تاریکی یک تونل را ندارند، اما حداقل احساس تنگی و بسته‌ شدن‌ فضا را دارند.‌ ولی‌ با همان‌ اعتماد و اعتقادی‌ که‌ عرفات‌ آن‌ سخن را گفت، می‌توان چشم به روشنایی در افق دوخت. تنها توازن قوای سیاسی در ایران تغییر کرده است اما توازن قوای اجتماعی کاملاً به نفع روند دموکراتیزاسیون است (آن هم دموکراتیزاسیون ریشه‌ای که آزادی و عدالت را پاسخ به نیاز زمانه می‌داند). امید آن‌که این روشنایی بر بستری از همبستگی ملی و فراگیر (از همه‌ی هویت‌ها و گرایش‌های درونی و ملی ایرانی، از مذهبی سنتی گرفته تا مذهبی نوگرا و تا غیرمذهبی مردم دوست و وطن‌گرا) طلوع کند نه از ورای جامعه‌ای دو قطبی و پرتنش که میان قطب‌هایش تنش و خشونت حرف نهایی را می‌زند و ـ در این میان قدرت‌های جهانی و نیروهای غیرملی، حداقل در کوتاه‌مدت، به میوه‌چینی خواهند پرداخت.

این نوشتار متن کامل یک سخنرانی است که روزنامه شرق به شکل تلخیص شده در دو شماره آن را منعکس کرده است.

بخش اول مقاله


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۸۴
منبع : سایت شاندل

ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 + پانزده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.