منوی ناوبری برگه ها

جدید

رویکردِ گنجی به شریعتی و انقلاب ۵۷، بر چه اساسی استوار است؟

درباره شریعتی
محمود دل‌خواسته

.

نام مقاله : رویکردِ گنجی به شریعتی و انقلاب ۵۷، بر چه اساسی استوار است؟
نویسنده : محمود دل‌خواسته
موضوع : پاسخ به نظرات انتقادی!! گنجی
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی



اهمیت اندیشه‌های شریعتی برای نسل دیروز، و حتی نسل‌های امروز، و آینده، این بود که، او، روح پرسشگری، شک‌گرایی، نفی متولی‌سازی برای دین، آرمان‌خواهی، و توجه به نیروهای محرکه‌س ذاتی‌ی خود، تحتِ عنوانِ “بازگشت به خویشتن”، را به جای اتکاء به مراجع قدرت داخلی و خارجی باوراند، و در این راستا، سخنان‌اش بسیار شنیدنی و حرکت‌دادنی بود

۱. گنجی در آمریکا

هدف این نوشتار بررسی انتقادی جنبه‌هایی بیشتر روش شناختی از مقاله اخیر اقای اکبر گنجی تحت عنوان”یوتوپیای لینیستی شریعتی، تبارشناسی گفتمان انقلابی ۱۳۵۷”است. پیشاپیش بگویم، خواندن مقاله طولانی و بی انصافانه گنجی درباره شریعتی در شرایط امروزین جامعه فلاکت زده ایران، کاری دردناک و حزن انگیز بود. اول آنکه، از گنجی پس از مدتی فراغت بال از شرایط تهدید آمیز داخل کشور، انتظار می‌رفت تا روش تحقیق در علوم انسانی را بیشتر مطالعه کرده و این قدر ناشیانه به تحلیل بزرگترین انقلاب کلاسیک قرن بیستم و پیشگامان اندیشگی آن نپردازد. آیا توقع زیادی بود اگر از کسی که افتخارش همنشینی و گفتگو با برجسته ترین روشنفکران و عالمان سیاست و اجتماع و فرهنگ امروز غرب است، موازین یک بحث علمی متین و مستدل را درخواست کرد؟ از او انتظار می‌رفت با این فرصتی که در غرب برایش فراهم آمده است در آثار تازه اش جهشی کیفی در “روش” طرح و پردازش محققانه پرسش‌های مهم و اساسی تاریخ معاصر ایران داشته باشد، اما همانگونه که در ادامه بحث توضیح خواهم داد، گنجی همچنان به شکل جدی دچار تیرگی در دیدگاه و به تبع آن سرگردانی فکری در باره انقلاب است. او هرچند با استمداد از واژه‌ها و مفاهیم پر طمطراق علمی همچون “تبارشناسی” و “گفتمان” و “نظریه تفسیری” و… می‌خواهد نشان دهد که این بار گویی قصد یک بررسی منسجم علمی در نقد شریعتی و مستدل در اندازه‌های متوسط آکادمیک امروزی را دارد، اما به نظر می‌رسد تنها پنداشته است هر قدر بر فهرست منابع و مآخذ مقاله بیفزاید، بر غنای علمی و پژوهشی کار خویش افزوده است. و یا آنکه شاید فکر می‌کند طبق معمول در سنت دانشگاهی مقلدانه ایران امروز، متاسفانه، هر قدر به این فیلسوف و آن فیلسوف استناد کند، بر بار علمی کار خود افزوده است ودیگر کسی جرأت اشکال گیری ندارد. این وابستگی افراطی به این گفته فلان شخص مهم و و آن گفته، آن چیزی است که گنجی را همواره در کلافی از گفتارهای پراکنده و بی انسجام گرفتار کرده است. او بدجوری افکار خود را به بند شیدایی این فیلسوف و آن فیلسوف غربی بسته است. او در فرصت امروزینی که دارد اگر می‌خواست می‌توانست به راحتی میان خود و اندیشه گران آزادی، آنان که در میان خود ما ایرانیان بوده و هم در عرصه عمل سیاسی و اجتماعی و هم در نظریه پردازی حضور داشته و دارند، پیوندی معنادار بزند و از این راه به منزله یک روشنفکر ملی و آزادیخواه، با عقلی آزاد، یاریگر ملت در کسب استقلال و آزادی باشد. اما مثل این که گنجی در حال حاضر سود را در نشست و برخاست با تیپ‌های خاصی در دانشگاه‌های کالیفرنیا و یا واشینگتن دی سی می‌بیند که با انبانی از واژه‌های تخصصی علوم انسانی او را مرعوب تفکرات رایج در غرب ساخته ولی در عمق چیزی جز تقلید از گفته‌های این فیلسوف و آن فیلسوف غربی برای گفتن به او ارایه نمی‌کنند.

بگذریم. همانگونه که گنجی در مقاله خود مسلّم گرفته است، شریعتی حقیقتا شخصیتی تاریخ ساز بود. اما همین جا اضافه کنم که صفت «تاریخ سازی» شریعتی، بدان منزله نیست که باورها و یافته‌های او را از هر گونه ضعف‌های فاحش علمی، فارغ بدانیم. به عکس، نگارنده نیز معتقد است همین ضعف‌های علمی شریعتی، لطمات قابل توجهی به بعد دموکراتیک انقلاب بزرک ۵۷ وارد ساخت. اما این ضعف‌ها که کاملا جنبه نرمال و انسانی داشت هرگز به این معنا نبوده و نیست که بتوانیم او را، آن گونه که گنجی پیش می‌کشد، ایدئولوگ استبداد و خشونت در ایران سال ۶۰ به بعد بدانیم. کسانی که با آثار شریعتی انس دارند و با روح او آشنا هستند، بهتر از هر کسی می‌دانند، که نسبت دادن جریان خشونت گرایی و انتگریسم اسلامی پس از انقلاب به اندیشه‌های او چه کار بی انصافانه‌ای است. ردیف کردن یک تعداد رفرنس از آثار شریعتی در موضوعات مختلف و بر آن اساس تلاش برای نسبت دادن جریان بنیادگرایی شیعی به شریعتی که ریشه‌های عمیقی در نزاع دست کم صد ساله میان بنیادهای سنتی و ارتجاعی ایران، اعم از بنیاد‌های دینی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی، با فنون و تکنیک‌های مدرنیسم و توتالیتاریسم دارد نهایت بی انصافی است. چه کسی است نداند بیشترین وجه همت شریعتی در نقد سرسختانه‌ای بود که نسبت به همین خودکامگی برخاسته از دین و انواع خودباختگی‌های سنت در خشونت ناشی از بت کردن تکنیک مدرن داشت.

۲. متن، معنا، و مؤلف

انتقاد دیگر به گنجی به درک او از رابطه متن، معنا و مولف برمی گردد. برای مثال گنجی می‌گوید: “تولد یک متن به معنای مرگ مؤلف است. یعنی متن مستقل از مؤلف است و لزوماً بهترین تفسیر متن، تفسیر مؤلف از متن نیست. تفسیر متن منوط و متکی به کشف قصد و نیت مؤلف نیست. مقتضیات و امکانات درون متنی مستقل از خواست مؤلف است. خواننده برای فهم و تفسیر، وارد گفت و گو با متن می‌شود”.

این نوع برخورد با “متن” و “مؤلف” برخوردی جزم اندیشانه و کم عمق است. اگر شریعتی شعر گفته بود، شاید می‌توانستیم از نظریه ادبی فرا ساختگرایانه (Post-structuralism)استفاده کنیم و کار او را توضیح دهیم، ولی چه کسی می‌تواند ادعا کند که آثار شریعتی به هدف ایراد شعر و رمان بوده است، تا بتوان در نقد اندیشه او، از دیدگاه‌های هرمنوتیستهای ادبی کمک گرفت؟ شاید نیازی به یادآوری این نکته نباشد که حتی در نظریات فراساختگرایان نیز، رویکردهای مختلفی وحود دارند که هیچ یک به یکدیگر نزدیک نیستند. از هرمنوتیک فلسفی گادامر و رویکرد نو دریدایی گرفته، تا رویکردهای انتقادی مارکسیستی. ممکن است در نظر آقای گنجی رویکرد انتقادی مارکسسیتی محدود به نقد از مارکسیسم استالینی باشد، که اگر چنین باشد تنها راهش یادگیری بیشتر در باره مکاتب انتقادی است.

نکته دیگر آنکه برخورد فراساختارگرایانه با متن، که اقای گنجی دانسته یا ندانسته خود را در زمره آنها می‌شناسد، پیرامون تفسیر عنصر”دیگری” در متن است و نه مرگ مؤلف. برای مثال، فوکو در “تبارشناسی دانش” هیچ مؤلفی را از میان برنمی دارد تا نظر و تفسیر خود را برکرسی بنشاند بلکه می‌کوشد متن را دسانترالایز کند. این تنها از یک نگاه سطحی و حزبی برمی خیزد که اول مرگ نویسنده را رقم بزنیم و سپس به تفسیر کلام او بپردازیم.

گنجی همچنین سخن از “بهترین تفسیرها ” می‌کند. این ادعا نیز نشان می‌دهد که نگاه جزمی او بعد از مرگ نویسنده، نیاز به مطلق کردن تفسیر خاصی در شکل، “بهترین تفسیر” دارد. بهترین تفسیر از نظر چه کسی و برای چه کسی؟ چه کسی تصمیم می‌گیرد که بهترین کدام است؟ حکم بهترین تفسیر را چه کسی اعلام می‌کند و چه کسانی باید این حکم را بپذیرند؟ چه میزانی مستقل از ما وجود دارد تا نشان دهد بهترین تفسیر کدام تفسیر است؟ آیا گنجی که خود همواره کوشش دارد تا ایدئولوژی زدایی را از فرق سر تا ناخن پا ترک کند، خود را به دام ایدئولوژی نیفکنده است؟

۳. تفسیرِ مبتنی بر دوآلیسم

اشکال دیگر آقای گنجی در این مقاله این است که بر مبنای ثنویت (دوآلیسم) به تفسیر اندیشه شریعتی می‌پردازد، می‌نویسد:”باید نشان داد که از میان دو تفسیر مختلف از آثار مرحوم دکتر شریعتی، کدام یک از نظر هرمینوتیکی معتبر است: خوانش دموکراتیک یا خوانش ضد دموکراتیک؟”

نگاه دوآلیستی راه آسانی در تحلیل مسائل پیچیده به نظر می‌رسد و گنجی با این درجه از ساده سازی که در مقاله جدید به کار برده، تفکر چند لایه‌ای شریعتی را تنها با چنین روشی می‌توانست تحلیل کند. از دید گنجی، درباره شریعتی دو نظر بیشتر نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ شریعتی یا دموکراتیک بوده یا ضد دموکراتیک. این درست است که شریعتی تا آخر عمر موضع نهایی ایی در برابر پرسش دموکراسی نداشت و در جنگی درونی با مقوله آزادی در گیر بود، و باز آشکار است که هر خواننده آثار شریعتی با سخنان ضد ونقیضی از او در باب هم دموکراسی و هم آزادی روبرو می‌شود، ولی رسیدن به این نکته از دوآلیسم گنجی بر نمی‌آید. از دوآلیسم گنجی از پیش معلوم است که چه نوع شریعتی باید خارج شود؛ یک شریعتی بنیادگرا.

گفتنی است در حالی که بسیاری از طرفداران شریعتی عباراتی از دموکراسی خواهی او نقل می‌کنند که کمتر دموکراتی این نظرات را ابراز کرده است، ولی هستند کسانی چون گنجی و یا خود همین نویسنده که می‌تواند عباراتی از ضد دموکراسی خواهی شریعتی نقل کند که با رهبران توتالیتاریانیسم پهلو بزند. من نمی‌دانم گنجی چه اصراری دارد که ما شریعتی را صاحب اندیشه‌ای تماما منسجم در موضوع دموکراسی بدانیم؟

وقتی بحث دموکراسی و حقوق بشردر آن زمان، نه از نقطه نظر روشنفکران، نه از نقطه نظر جریان‌های اندیشه، نه از نقطه نظر اشکال مبارزاتی و حتی نه از نقطه نظر رسمی غرب ( که تازه از دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی باب دفاع از حقوق بشر و دموکراسی و کمک به ملل ستمدیده را باز کرده است) درک درستی از دموکراسی وجود نداشت، و یا حداقل اینکه چونان امروز دموکراسی مسئله “جامعه” تلقی نمی‌شد، تا حدی که هم چپ‌های استالینی و هم راست‌های هولوکاستی در ایران مدعی دموکراسی خواهی شوند، درهمین جاست که ایراد دیگر متدولوژیک آقای گنجی خود را بروز می‌دهد . به نظر می‌رسد آقای گنجی نقد زدن را با نقب زدن به لایه‌ای از اندیشه چند لایه‌ای شریعتی اشتباه گرفته است. نقد این نیست که شما با گزینش چند گوشه از زندگی فکری یک متفکر بکوشی اثبات کنی او عاشق سینه چاک لنین، مارکس و مائو بوده و مستبد باوری بوده که مطلق اندیشانه با این ایدوئولوگها مواجه می‌شده و نظراتشان را در جا پذیرفته بوده است.

نمی دانم اقای گنجی اصلا نقدهای شریعتی را بر مارکس خوانده است و یا نه؟ گنجی بر اساس یک قیاس صوری در صدد است تا نشان دهد چون لنین و مائو خود را حق مطلق می‌دانستند و از خشونت‌های باور نکردنی ابا نداشته اند، پس شریعتی نیز که تابع آنها بوده است می‌توانسته برهمین منوال فکر و عمل کند. اما کلمه حقی که گنجی از بیان آن امتناع دارد این است که شریعتی گرچه به نقد لیبرالیسم و دموکراسی می‌پردازد، ولی همزمان مرید و مراد خود را پدرش، مصدق و علی می‌دانست. پس چگونه می‌توانست رقیب لنین و مائو در کشتار و خشونت باشد؟ آری، شریعتی با دموکراسی‌های غربی مشکل جدی داشت و آنها را نمونه‌های ناموفقی از آزادی خواهی می‌دانست. شریعتی نگاهی التقاطی به لیبرال – دموکراسی داشت. او از یک سو بر اصل توحید تاکید داشت، ولی در تفسیرهایی که از انسان و جامعه ارائه می‌داد، خود دچار ثنویت می‌شد. از همین رو، او تاریخ را دیالکتیکی نگاه می‌کرد، ولی در جایی دیگر فطرت انسان را در توحید و یگانگی تفسیر می‌کرد.

بنابراین، روشی عادلانه و علمی باید تا تمامت اندیشه‌های شریعتی را اولا به تمامه دید و ثانیا این اندیشه‌ها را در راستای دغدغه‌ها و مسائل او جستجو کرد. بدون درک این دغدغه‌ها، شاید درک اندیشه‌های شریعتی کار ناممکنی باشد. یعنی به نحوی باید کوشید متن را از مؤلف حداقل نزد شریعتی تفکیک نکرد. این آن واقعیتی است که شریعتی را توضیح می‌دهد، بدون آنکه بخواهیم او را به انتهای یک خط برانیم.

۴. نقدِ هوادرانِ شریعتی

گنجی طرفداران شریعتی را به یک سنخ خاص تقلیل می‌دهد، سنخی که هرگز تاب انتقاد از شریعتی را ندارد. قابل انکار نیست که میان طرفداران شریعتی چنین کسانی یافت می‌شوند. چنانچه در میان هواخواهان او از بنیادگراهایی چون انصار حزب الله تا جماعت سوپر نواندیشی وجود دارند که خود را آرمان مستضعفین می‌نامیدند. اما بی انصافی است که قائل به تعمیم شویم. زیرا افراد زیادی هستند که در عین اعتراف به نقش تاریخی و پر اهمیت شریعتی، نگاهی انتقادی و جدی هم به آثار او دارند. و اندیشه او را اثری ماندگار در جریان تکامل اندیشه ایرانی – اسلامی می‌شناسند. فراموش نکنیم که بیش از آنکه با عباراتی چون آنچه گنجی در تعریف شریعتی می‌آورد، بخواهیم او را آدم صادقی بشناسیم، و یا حداکثر بگویئم او تاریخساز بود، باید نقش شریعتی را در طرح مسئولیت روشنفکری و در طرح «چه باید کردها» و «چه نباید کردهای» اش جستجو کرد. باید او را در برهه‌ای از تاریخ دید که عامل پس ماندگی ایران و ایرانیان را به حق در نگاه سنتی – اشرافی، به دین و متولی سازی و اسطوره سازی و امام سازی از دین می‌دانست، و او با تمام وجود کوشش کرد تا با نوسازی اندیشه دینی و آزاد کردن دین از زندان متولیان، به اندیشه آزادی مدد رساند.

۵. ایرادِ انقلابی بودن ِ شریعتی

آقای گنجی برای اینکه ثابت کند شریعتی ضد دموکراتیک بود، این نظر را مطرح می‌کند که شریعتی”انقلابی” بود . او واژه “انقلابی” را به گونه‌ای اطلاق می‌کند که دلالت بر خشونت و خونریزی دارد. در اینجا او در ادامه سخنان چند سال اخیرش یکبار دیگر نشان می‌دهد که با اصل انقلاب ۵۷ تناقضاتی حل ناشدنی دارد. او به گونه‌ای ذات گرایانه (Essentialism) به انقلاب و تحولات آن می‌نگرد، وگرنه بیان این واقعیت که انقلاب ۵۷ درمرحله براندازی رژیم شاه، هم دموکراتیک بود و هم در مجموع غیر خشونت آمیز، مورد قبول بسیاری از مورخان و محققان جدی انقلاب است. او هنوز که هنوز است نمی‌خواهد بپذیرد که انقلاب، مانند اصلاح، می‌تواند هم خشن باشد و هم صلح جویانه. تلاش برای جا انداختن این تلقی که انقلاب ” ذاتا” خشونت آمیز و ضد آزادی است، از عدم آشنایی و مطالعه آقای گنجی در باره دیدگاه‌های مختلف از انقلاب حکایت دارد. نشان می‌دهد که تلقی او از انقلاب چیزی جز نقدهایی که از ناحیه اندیشه گران لیبرال تحت تاثیر تبلیغات پهلوی طلب‌ها می‌شود، نیست. و گرنه، برای مثال، اگر به آثار و اندیشه‌های آقای بنی صدر مراجعه می‌کردند و نگاهی به تحلیل‌های او در باب انقلاب و اصلاحات می‌انداختند، شاید چنین صریح انقلاب را با خشونت‌های استالینی یکسان نمی‌شماردند. واقعاً جای تأسف است که کسی چون آقای گنجی که به هر کسی و نوشته‌ای از غربیان رجوع می‌کند تا اثبات کند انقلاب ۵۷ در ذات خود خشونت گرا بود به نحو عجیبی نوشته‌های یکی از بزرگترین تئوریسین‌های شرکت کننده و از شاهدهای انقلاب را نادیده می‌گیرد. او کوچکترین رجوعی به اندیشه‌های ابوالحسن بنی صدر به ویژه کتاب “خیانت به امید” که در شرح و توضیح روزانه تحولات انقلاب و نحوه بازسازی استبداد است نمی‌کند و نمی‌گوید آیا تبیین بنی صدر از پدیده انقلاب را می‌پذیرد یا بر آن نقد دارد. دیدگاه بنی صدر واجد اهمیت است زیرا او در حالی به نظریه پردازی در باره انقلاب می‌پردازد که خودش در بطن حوادث آن دوران حضور عینی داشته است و الان هم بیش از ۲۶ سال است، به عنوان ناظری مطلقاً دور از قدرت، لحظه به لحظه در حال پیگیری روند انقلاب است. برای کسی که کوشش دارد تا نظریه انقلاب را به نقد بکشاند، و خود را محقق و روشنفکر می‌شناسد، جا دارد تا نگاه‌ها و نقطه نظرات مختلفی راکه نسبت به آن نظریه وجود دارد از مطالعه گذرانده باشد. عذر سانسور آثار بنی صدر گرچه برای داخل تا حدی پذیرفته است اما برای گنجی در غرب پذیرفتنی نیست.

از دید من، انقلاب مردمی و صلح جویانه ۵۷ تنها زمانی به خون آلوده شد که گروه‌هایی که آقای گنجی از هواداران سینه چاک آنها بودند، در آن زمان قصد تصرف و فتح دولت، به مثابه قدرت، و سرکوب جامعه را داشتند. حتی به لحاظ تاریخی، گنجی توجه ندارد که گرچه انقلاب فرانسه نیز به خون و خشونت آلوده شد، ولی در پایان خط آزادی استوار ماند و پیروز شد و فرانسه در دوران جدید راه دموکراسی را به غربی که در استبداد اشرافیت غرق شده بود ( به استثنای انگلیس که دموکراسی کجروانه‌ای در آن برقرار بود) نشان داد.

۶. انکارِ گفتمانِ دموکراتیک در دورانِ مرجعِ انقلاب

واقعاً درک این بی تفاوتی آقای گنجی برای من سخت است که او دوران مرجع انقلاب را با اتفاقات پس از آن تماما در یک کاسه ریخته و بر آن گفتمان ضد دموکراسی نام می‌نهد. انگار که در نگاه گنجی ایرانیان همگی حزب اللهی‌هایی (در معنای اول انقلاب آن و نه به معنای قرآنی اش) بودند که هیج از روش و منش دموکراسی خبر نداشتند و این تازه از دهه هفتاد شمسی و احتمالاً با ظهور خاتمی و گنجی و حجاریان است که ایرانیان با این گفتمان آشنا می‌شوند. گویی در دید گنجی، کسانی چون آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و ابوالحسن بنی صدر به همراه خیل زیادی از آزادیخواهانی چون مصطفی رحیمی و نیروهای ملی اصلا وجود خارجی ندارند. انگار او نمی‌داند که آقای خمینی برای این که موقعیت خود را در رهبری حفظ کند، در آغاز انقلاب از پاپ هم کاتولیک تر شده بود و پشت سرهم دم از آزادی و استقلال و حقوق بشر می‌زد. چگونه است که آقای گنجی جریان اندیشه آزادی را در پس استبداد آقای خمینی نمی‌بیند؟ آیا عدم شناخت او از جریان اندیشه آزادی در دهه ۶۰ و رویارویی دو اندیشه آزادی و استبداد در دو جبهه را از آن رو نمی‌بیند که پیش فرض ذاتی او این است که انقلاب جز خشونت نیست و انقلاب جز استبداد نیست و در نتیجه در جریان انقلاب نمی‌توانستیم شاهد گفتمان آزادی باشیم؟ آیا او نمی‌خواهد یک بار انقلاب را بازخوانی کرده و نقش تاریخی انتگریستها و بنیادگرایان (از توده‌ای‌های استالینی گرفته تا راست‌هایی که در ائتلاف بزرگ استبداد سالهای ۶۰ مجتمع شدند) را ببیند؟ و ببیند که چگونه عوامل زور و خشونت در آن روزها در برابر خط استقلال و آزادی به رهبری آقای بنی صدر ایستادند و برای برکناری او از هیچ جنایتی، هر چند ادامه جنگی خانمانسوز باشد، دریغ نورزیدند؟

با افسانه‌ای که گنجی می‌سازد، راه برای توجیه عمله‌های خشونت اول انقلاب باز می‌شود. زیرا آنها هم به استناد مقاله “علمی” گنجی می‌توانند ادعا کنند که در آن دوران هیچ گفتمانی جز گفتمان زور و خشونت و استبداد نبوده اســت. و لذا عذر آنها نیز پیشاپیش خواسته شده است. حداقل کاشکی اقای گنجی به همان شعار ناقص اولیه خود که ببخش و “فراموش نکن” بود پایبند بود. ولی از روش بررسی انقلاب او در این جا تنها “فراموش کن” آن مانده است.

آقای گنجی با این مدعیات به نظر می‌رسد هنوز خود را از جبهه استبداد نرهانیده است و در درک ابعاد گفتمان آزادی که شرط لازم آن کنارگذاشتن سانسور خود و دیگری است کوتاهی می‌ورزد. این درست است و قابل ارزشگذاری است که وی از جبهه استبداد بریده است و بسیار شجاعانه در برابر آن مقاومت کرده است واقعیتی که هیچ ایرانی آزادیخواهی فراموش نمی‌کند، ولی باورم نیست که دموکرات و آزادی فهم شده باشد. هنوز در اندیشه راهنمای گنجی عناصر افراطی گری و جزم اندیشی و تقلید سابقی باقی است. وی هر چند در قبله تغییر ایجاد کرده است، ولی در بن اندیشه آثاری از آن دیده نمی‌شود. از دید من، کسی که همچنان اصرار دارد گفتمان دموکراسی و آزادی و پایمردان آن را در سالهای ۵۷-۶۰ نادیده بگیرد و بلکه سانسور کند، یک آزدایخواه تمام عیار نیست و از این طریق نمی‌تواند به روند دموکراسی خواهی ملت ایران کمکی کند. همین خطای استراتژیک را خاتمی و دوستانش در دوم خرداد ۷۶ مرتکب شدند و با اصرار بر ابداعی بودن جریان دوم خرداد، رابطه آن را با وجدان تاریخی آزادی خواه و استقلال طلب ایرانیان که خود را دارای “ریشه” و تاریخ می‌بیند و در مشروطه، در نهضت ملی شدن نفت و در در دوران مرجع انقلاب ۵۷ جلوه گر شده بود قطع کردند. خاتمی که شعارهایش کپی برداری از شعارهای خط آزادی و استقلال در اول انقلاب بود جوری سخن می‌گفت که گویی این با دوم خرداد ۷۶ بوده است که ایرانیان دموکراسی خواهی را شروع کرده اند. امیدوارم گروه‌های موسوم به اصلاح طلب که در طی ۸ سال و به طور مداوم به انقطاع اندیشه دموکراسی خواهی ایرانیان دمن زدند هم اکنون با این شکستی که خود و جامعه را به آن کشاندند به سر عقل آمده باشند و از سر ترس و یا شیفتگی قدرت نکوشند جنبش‌های احتمالی آینده را هم بی ریشه کنند و با تحریف و تقلب بکوشند نسبت آن با تجارب پیشین ملت، به ویژه جریان‌های دموکراسی خواه اول انقلاب را قطع کنند.

اهمیت اندیشه‌های شریعتی برای نسل دیروز و حتی نسل‌های امروز و آینده، در این بوده و هست که او، روح پرسشگری، شک گرایی، نفی متولی سازی برای دین، آرمان خواهی و توجه به نیروهای محرکه ذاتی خود، تحت عنوان بازگشت به خویشتن، را به جای اتکاء به مراجع قدرت داخلی و خارجی باوراند و در این راستا سخنانش بسیارموثر و حرکت آفرین بود. کار سترگ شریعتی در تبیین مسئولیت و بیان دغدغه روشنگری بود. او به آن نسل و نسل‌های امرزو و فردا نشان داد که در به کار بردن فهم خویش، شجاعت به خرج دهند و جرات فکر کردن با صدای بلند در برابر اتوریته‌های مذهبی و غیر مذهبی داشته باشند. برای آن نسل دین باوری که هسته اصلی دینداریشان ترس بود، معرفت و حقیقت دین را جانشین ترس نمود، هر چند در این راه ممکن است – که قطعا – مرتکب خطاهای فاحش شد. اما صد حیف که روزگار امانش نداد تا او پروژه پروتستانیزم شیعی را به سرانجامی برساند و از طریق تصحیح رابطه قدرت و تضاد د به رابطه توحید و آزادی، سرنوشت اسلام تاریخی را رقم زند.


تاریخ انتشار : ۲۷ / تیر / ۱۳۸۶
منبع : سایت خبرنامه گویا

ویرایش : شروین ۰ بار / آمادهedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.