منوی ناوبری برگه ها

جدید

دیالکتیکِ جادویی‌ی واقعیت و آرمان ۲

رضا علیجانی
رضا علیجانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام کتاب : رند خام
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : شریعتی‌شناسی
فصل سوم : دیالکتیکِ جادویی‌ی واقعیت و آرمان / آرمانِ شریعتی
بخش دوم / بخش پایانی


برخی دیگر از مبانی‌ی تئوریکِ آرمان‌های شریعتی

آرمان‌های شریعتی مبانی‌ی متعددی دارد. یکی از مبانی‌ی مهمِ آرمان‌های او اصالتِ انسان است (اندیویدوآلیسمِ ماورای سوسیالیسم). در زیر به بیش از بیست مورد اشاره می‌شود که مبانی‌ی آرمان‌های شریعتی هستند: (اینک فهرست‌وار به آنها اشاره می‌کنیم، و هر یک را در جای خود _ در محوِر بینش _ باز خواهیم کرد).

۱. نسبی بودنِ معرفت، نفی‌ی تعصب، نفی‌ی مطلق‌نگری و غرورِ علمی، ضرورتِ شکِ گاه به گاه حتی در بدیهیاتِ فکری، و… اینها مبانی‌ی معرفت‌شناسی‌ی شریعتی است. او در این باره می‌گوید:

“… قاطعیت _ این است و جز این نیست _ از مشخصاتِ نوپایی و نوجوانی‌ی یک علم، و خامی و کمی‌ی بضاعتِ آن است… که مزاج‌های مذهبی، مستعدِ ابتلای به آن‌اند…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۵۷

سپس، “تحمیلِ قوانین و مدل‌های پیش‌ساخته را” نقد می‌کند، و می‌گوید: اگر ما این گونه باشیم، نه به بطلانِ نظریاتِ‌مان پی می‌بریم، و نه توانِ کشفِ تازه‌ای داریم. در برابرِ هر پدیده‌ی بدیعی باید آن را توجیه و تحریف کنیم، تا با موازینِ قبلی‌ی اعتقادیِ‌مان قابلِ تطبیق باشد. شریعتی ثبوت و فیکسیسم را در معرفت‌شناسی نقد می‌کند. در مجموعه آثار ۱۸، ص۱۵ طرح می‌کند که: روشنفکران باید حتی در بدیهیاتِ خود شک کنند، وگرنه خودشان کهنه می‌شوند. نسبی بودنِ معرفت، و ضرورتِ برخوردِ نسبی با معرفت، مبنایی است که، با چند حلقه، ما را به آرمانِ شریعتی می‌رساند.

۲. نسبی بودنِ فهمِ دین.

۳. مذهب راه است، هدف نیست.

۴. نفی‌ی اکراه و اجبار در دین و اندیشه.

۵. نفی‌ی حکومتِ مذهبی (راجع به آن توضیح داده خواهد شد).

۶. اومانیسمِ توحیدی (قدری درباره‌ی آن توضیح داده شد).

۷. میوه‌ی ممنوعه (یکی از پایه‌های تفکرِ شریعتی است. او معتقد است حکمت در اندیشه‌ی اسلامی، ویدیا در هند، سوفیا در یونان، سپنتامئنو در ایران، همه، یک چیزِ همگن، ثابت، و مشترکی هستند، که در تمامِ فرهنگ‌ها وجود دارند. یکی از دغدغه‌های ذهنی‌ی شریعتی “حکمت” است، که به دنبالِ آن، همه‌ی تاریخ و جامعه‌ها را جست و جو می‌کند).

۸. آگاهی و خودآگاهی

۹. الیناسیون

۱۰. چهار زندانِ انسان (یکی از بحث‌های محوری و مهمِ شریعتی است).

۱۱. فلسفه‌ی اخلاق (او معتقد است که: توحید، “جهل، ترس، و نفع” را حل می‌کند).

۱۲. طبقه‌بندی‌ی “اسلامیات، اجتماعیات، و کویریات”.

۱۳. طرحِ بحثِ سود و ارزش. مثلاً در کتابِ “برای خود، برای ما، برای دیگری” (بحثی که در ظاهر برای کودکان نوشته است، ولی موضوعی جدی دارد).

۱۴. بحث‌های نیایش، حج، هنر، عرفان، و…

۱۵. پاک، پوک، پلید (راه‌کار‌هایی است که در برابرِ زندگی‌ی هر فرد می‌گذارد. در کتابِ گیاه شناسی، که باز هم در ظاهر برای کودکان نوشته، یکی از عمیق‌ترین بحث‌های انسانی و اجتماعی‌ی خود را مطرح کرده است).

۱۶. نفی‌ی تخصص ( که مدینه‌ی پیامبر، علی و… را به عنوانِ مثال‌های آرمانی مطرح می‌کند ).

۱۷. نفی‌ی زر و زور و تزویر (این سه شاه‌بیتِ سخنانِ شریعتی است. در جایی می‌گوید: از من می‌پرسند چرا این حرف را اینقدر تکرار می‌کنی؟ پاسخ می‌دهد که: به جز این حرف، هر چه گفته‌ام، زیادی است. همه‌ی حرف‌ام همین است. نفی‌ی زر و زور و تزویر، یک بنیانِ مهمِ فکری است، که جامعه‌ی ایده‌آل، و انسانِ ایده‌آل هم، باید با آن هم‌سنخ باشد).

۱۸. تعریفی که از توحید ارائه می‌کند، زیربنای هستی‌نگری، انسان‌شناسی، فلسفه‌ی تاریخ، و فلسفه‌ی اخلاقِ او است (این تبیین، با جامعه‌ی ایده‌آل، و انسانِ ایده‌آلِ وی ارتباط دارد).

۱۹. مرحله‌بندی‌ی ایدئولوژی‌ها به ایدئولوژی‌ی ملی، ایدئولوژی‌ی طبقاتی و ایدئولوژی‌ی اومانیستی (او می‌گوید: در دوره‌ای که مبارزاتِ ما ملی است، باید ایدئولوژیِ‌مان هم ملی باشد. این کیفیت، در دوره‌ای دیگر، باید طبقاتی، و در زمانی دیگر، باید اومانیستی باشد. ثابت ندیدنِ ایدئولوژی، در بحثِ آرمان‌ها تاثیر می‌گذارد. ادامه‌ی منطقی‌ی این بحث، به طورِ اساسی، در جامعه‌ی ایده‌آلِ هر دوره، موثر واقع می‌شود ).

۲۰. دریغ‌ها و آرزوها (در شمارِ نوشته‌های بسیار جدی‌ی شریعتی است. به ویژه آرزوهای او، که با بحثِ آرمان ارتباطی نزدیک دارد).

۲۱. “علی”، مکتب _ وحدت _ عدالت (علی یکی از شخصیت‌هایی است که همیشه مغناطیسِ او شریعتی را جذب کرده است).

۲۲. مسائلی دیگر، مانند این که: مارکسیسم رقیب است نه خصم (شریعتی از سال ۱۳۵۴ به بعد، یک مشی را تئوریزه می‌کند، که از درون‌مایه‌ی تفکرِ او نشات می‌گرفت. اصلِ “مارکسیسم رقیب است، نه خصم”، باید به عنوانِ یک الگو در جامعه‌ی ایده آلِ او بازتاب داده شود).

۲۳. و…
 
آنچه گفته شد، مبانی‌ی مشخص‌تر و جزئی‌ترِ موثر در آرمان‌های شریعتی بودند. بر این فهرست، نکاتِ متعددِ دیگری را هم می‌توان افزود، و فهرستِ طولانی‌تری را می‌توان تنظیم کرد، که اساسِ جامعه‌ی ایده‌آل و انسانِ ایده‌آل را در آن نشان دهد.

اشتراکِ درون‌مایه‌ها و جهت‌گیری‌های آرمانِ شریعتی را در جزئیاتِ روح و ذهنِ وی از “اسلام‌شناسی”ی مشهد تا “اسلام‌شناسی”ی تهران، و سپس، در آثارِ فازِ سومِ زندگی‌ی او، می‌توان دید، که به شعارِ اصلی و آرمانی‌ی شریعتی می‌رسد.

آرمان‌های آزادی، عدالت، عشق

در این قسمت، به طرحِ آرمان‌های شریعتی می‌پردازیم، تا با آنچه او برای انسان‌ها و مردم می‌خواسته است، آشنا شویم. آرمان‌های شریعتی: آزادی، عدالت، عشق (عرفان) هستند.

این شعارِ سه‌گانه را در آثارِ متعددِ شریعتی می‌توان دید. تقدم و تاخرِ آنها انتخابِ شریعتی نبوده، بلکه، توسطِ ناشرانِ اولیه‌ی کتابِ “عرفان، برابری، آزادی”، در قبل از انقلاب، و تدوین‌کنندگانِ مجموعه آثارِ او، در بعد از انقلاب، صورت گرفته است. شریعتی خود در جاهای مختلفِ آثارش این ترتیب را تغییر داده است. برای نمونه، در مجموعه آثار ۱، صفحه‌ی ۱۷۹ می‌گوید: “ایده‌آل‌های فطری‌ی نوع انسان: آزادی، برابری، خودآگاهی”. او در این بیان اول آزادی، بعد برابری، و سپس خودآگاهی را می‌آورد. هم‌چنین، در مجموعه آثار ۱، صفحه‌ی ۹۷ می‌گوید: “تمامی‌ی تاریخ به سه شاه‌راهِ اصلی می‌پیوندد: آزادی، عدالت، عرفان.” او در مجموعه آثار ۲، صفحه‌ی ۴۲ تا ۴۵، از “آزادی، عشق، و برابری” اسم برده است. در مجموعه آثار ۲۵، صفحه‌ی ۳۵۵، از “سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، و عشق” یاد می‌نماید، و “عدالت، انسانیت، و پرستش” را به عنوانِ مترادف‌های آن معرفی می‌کند. بدین ترتیب، آرمان‌ها را با تقدم و تاخرهای گوناگون بیان کرده، و در این ترتیب، بیشتر آزادی را اول آورده است. ردِ پای این سه آرمان را در “ اسلام‌شناسی”ی مشهد و “ اسلام‌شناسی”ی تهران می‌توان دید.

شریعتی، در فازِ سومِ زندگی، آرمان‌هایش را به شکلی کاملاً برجسته‌تر تئوریزه کرد. شاید این کار حاصلِ تنهایی‌های او در زندان باشد. شریعتی در چهل سالگی به زندان رفت. او از دانشگاهِ مشهد، حسینیه‌ی ارشاد، و عکس‌العملِ ارتجاع نسبت به آن مکان، و برخوردهای زندان، تجربیاتی به دست آورد، که حاصلِ همه‌ی آنها را، در این شعارها، جمع‌بندی و شفاف کرده است. شریعتی تنها چهل و چهار سال عمر کرد، و این شعارِ آرمانی، پخته‌ترین نقطه‌ی تفکرِ اوست. وی، بعد از آزادی از زندان، در بسیاری از سخنرانی‌های خصوصی و نوشته‌هایش، این آرمان‌ها را تکرار می‌کند، که نشان از تکوینِ کاملِ آنها در ذهنِ شریعتی دارد. شریعتی، به وسیله‌ی این شعارها، مرزبندی‌ی خود را با مارکسیسم _ که در سال ۱۳۵۴ با ضربه زدن به مذهبی‌ها، برخوردی غیرِ اخلاقی، غیرِ انسانی، و غیرِ اصولی با آنها کردند _ ، روحانیتِ رسمی، و لیبرالیسم، مشخص می‌کند. شاید بتوان گفت که: این شعارِ آرمانی، افق و فانوسِ دریایی‌ی اندیشه‌ی شریعتی است.

در اندیشه‌ی وی، هر مقدماتی چیده شود، در پایان، به این سه اصل می‌رسد. این آرمان، هم‌چون آهن‌ربایی است که، اگر زیرِ براده‌های اندیشه‌های متنوعِ شریعتی گرفته شود، به همه‌ی آنها نظم می‌بخشد. یعنی از هر نقطه که واردِ شهرِ اندیشه‌ی شریعتی شویم _ کویریات، اسلامیات، و اجتماعیات، از بحثِ چه باید کرد و روشنفکری و وظایفِ او و… _ همگی، در نهایت، به این نقطه‌ی کلیدی و نهایی می‌رسد: آزادی، عدالت، و عشق (عرفان). اما، او آزادی را بدونِ سرمایه‌داری، عدالت را بدونِ دیکتاتوری، و عرفان را بدونِ آخوندیسم می‌خواهد. او این آرمان‌ها را، از برخی واقعیت‌های محققی، که این اهداف را تخریب کرده اند، با دقتِ تمام، تفکیک می‌کند.

شریعتی جملاتِ آرمانی‌ی دیگری هم دارد. او زندگی را در آرمانی‌ترین شکل‌اش چنین می‌بیند: نان، آزادی، فرهنگ، ایمان، و دوست داشتن. او “حقیقت، خیر، زیبایی” را نیز به عنوانِ آرمان طرح می‌کند. از نظرِ وی حقیقت، امری فردی و ذهنی؛ خیر امری اجتماعی؛ و زیبایی، امری روحی، شخصیتی، و وجودی است.

منظورِ شریعتی از عرفان و عشق، دغدغه و آتشی درونی است که انسان با آن آغاز شده، و از احساسِ غربت، و تفاوتِ با طبیعت، و کمبودهای انسان، پدیدار می‌شود. این احساس، در طولِ تاریخِ بشر، سازنده‌ی فرهنگ‌ها و ارزش‌های اخلاقی و بسیاری از خلاقیت‌ها بوده است (مجموعه آثار ۲، ص۴۲ و ص۶۳). هم‌چنین، عرفان نوعی از “آگاهی” و دستیابی به حقیقت است، که ریشه در الهام و ِاشراق و عشق به حقیقت (یا حقیقت‌های نهفته در هستی و زندگی) دارد. مقصودِ شریعتی از آزادی نیز، هم آزادی به معنای مصطلحِ “اجتماعی _ سیاسی”، و هم فراتر از آن، مساله‌ی “رهایی” است، رهایی‌ی انسان از چهار زندانِ طبیعت، تاریخ، جامعه، و خویشتن. آزادی‌خواهی و رهایی‌طلبی نیز، یکی از اضلاع سازنده‌ی تاریخِ بشر بوده است (مجموعه آثار ۲، ص۴۳).

منظورِ شریعتی از عدالت، رفعِ تبعیض از زندگی‌ی اجتماعی و اقتصادی‌ی بشری، و ایجادِ بسترِ رشدِ مساوی برای همه‌ی انسان‌ها است. وی، در یک تلقی‌ی آرمانی‌تر، از “قسط” یاد می‌کند، و آن را بهره گیری‌ی هر فرد بر اساسِ نیازهایش از مواهبِ اجتماعی می‌داند.

در هر حال، اگر به کُنهِ آرمان‌های سه‌گانه‌ی شریعتی _ آزادی، عدالت، عشق _ توجه کنیم، متوجه می‌شویم که، این ادعایی بسیار بزرگ از طرفِ یک جهان سومی‌ی چهل ساله است، که بگوید: تمدنِ ما، و همه‌ی حکومت‌ها و جوامع، به انحراف رفته‌اند. خودِ او نیز، سنگینی و هیبت‌زایی‌ی این ادعا را، به خوبی درک می‌کند. آزادی‌ی بدونِ سرمایه‌داری، عدالتِ بدونِ دیکتاتوری، و مذهبِ بدونِ آخوندیسم، ادعاهایی بس بزرگ هستند.

آیا ما نیاز داریم که با این ارتفاع پرواز کنیم؟ جامعه‌ی ما، هم اکنون، در یک واخوردگی‌ی شدیدِ از، آرمان‌گرایی‌ی معنوی‌ی به شریعت‌گرایی منتهی‌شده، قرار دارد. در نتیجه، ارتفاع‌اش پایین آمده، و به کم قانع شده است، که قابلِ درک است. شاید، از این زاویه، نیاز به بررسی‌ی دوباره‌ی شریعتی داشته باشیم. اما، در این قانع شدنِ به کم و واقعیت، یا قانع شدن به امرِ “مطلوب” به جای امرِ “ آرمانی” _ بر اساسِ همان دیالکتیکِ امرِ آرمانی و امرِ مطلوب _ نباید آرمان را از ذهن پاک کرد. آرمان است که همواره واقعیت را نقد می‌کند، و از تبدیل شدنِ نهضت به نظام، با تعریفی که شریعتی از آن دارد، و تبدیلِ روشنفکر به تئوریسینِ وضعِ موجود، جلوگیری می‌نماید. امروزه، تئوری‌های جدی و مهمی، درباره‌ی آرمان‌ها طرح شده‌اند. بعضی به دولتِ مقتدر و توسعه، منهای اولویتِ آزادی، معتقدند. برخی آزادی را با عدالت قابلِ جمع نمی‌دانند. گروهی مذهب را مادونِ مدرن می‌دانند، و معتقدند باید آن را کنار گذاشت. بدین ترتیب، جمع این سه نگرش، و نقدِ جامعه، تاریخ، تمدن‌ها، و متفکران، بر اساسِ آن، ادعایی بزرگ است.

شریعتی، تجربه‌ی تاریخی‌ی منفک‌شده‌ی این سه آرمان را از یکدیگر نقد کرده است. او، آزادی‌ی بدونِ عدالت را در بلوکِ سرمایه‌داری، و عدالتِ بدونِ آزادی را در بلوکِ سوسیالیستی دیده است، که در نهایت، اولی به “انسانِ قلابی”، و دومی به “انسانِ قالبی” رسیده است. و این هر دو، “انسان” را نابود کرده‌اند. این نقد، سخنی تازه نیست. تئوریسین‌های این دو دیدگاه، از نیچه گرفته تا طرفدارانِ مکتبِ فرانکفورت، ماکس وبر، فوکو، و… بحث‌هایی عمیق در این باره مطرح کرده‌اند. آنها گفته‌اند که، خِرد، به یک خِرد ابزاری، و هنر، به صنعت تبدیل شده، و آرمان‌های رنسانس به انحراف رفته است. شریعتی، انسانِ قلابی را محصولِ جهانِ سرمایه‌داری می‌داند، و معتقد است که، انسان در اینجا الینه شده، و به برخی وجوه‌اش تقلیل داده شده است. هم‌چنین، انسانِ قالبی را، محصولِ جهانِ سوسیالیسم می‌داند، که امکانِ آزادی و تنوعِ تجربه‌های مختلفِ آزاد را ندارد. او در طرحِ بحثِ “اگر پاپ و مارکس نبودند”، همین دغدغه را نشان می‌دهد. شریعتی می‌گوید: اگر پاپ نبود، مذهب و احساسِ مذهبی تبدیل به شریعت‌ی مستقر نمی‌شد، تا انسان را به جُمود بکشد، در نتیجه، شخصی به نامِ مارکس، در مقابلِ آن، ظاهر نمی‌شد، تا انسان را تقلیل دهد. چنان که دیدیم، شریعتی از ارتفاعی بسیار بالا به نقد می‌پردازد.

الگوها، مثلث‌های آرمانی‌ی شریعتی

شریعتی الگوهایی دارد. الگوهای او معمولاً انسان‌های چند بُعدی‌اند. از کسانی که شریعتی به آنها تعلقِ خاطرِ بسیار دارد، یکی علی است، و دیگری اقبال. انسانِ آرمانی‌ی شریعتی، پارتیزان، فیلسوف، یا روشنفکرِ آکادمیک نیست. او، همه‌ی اینها را، به تنهایی، ناقص می‌داند، و به دنبالِ انسانِ چند بُعدی است. هم‌چنین، در مثلثِ آرمانی‌ی شریعتی، مسیح، مارکس، و کانت، در کنارِ یکدیگر قرار دارند. در آثارش، جست و جو برای انسانِ چند بُعدی، زیاد دیده می‌شود. در مثلثی که او می‌سازد، یکی مظهرِ اندیشه _ حقیقت _ است (کانت)، دیگری مظهرِ عدالتِ اجتماعی _ خیر _ است (مارکس)، و سومی مظهرِ انسانیت، صلح، دوستی، و معنویت است (مسیح). شریعتی می‌گوید: ما باید این سه را با هم داشته باشیم، و داشتنِ این سه در کنارِ یکدیگر، بسیار سخت است. البته، نقدهای جدی به این آرمان‌گرایی وارد کرده‌اند، اما، شریعتی بر آرمان‌های خویش ایستادگی می‌کرد.

بعد از فروپاشی‌ی شوروی، آقای مصطفی رحیمی، طی‌ی مصاحبه‌ای که در ایرانِ فردا چاپ شد، همین آرمان‌های سه‌گانه را، به عنوانِ دست آوردِ روشنفکری، پس از این حادثه، مطرح کرد. به نظر وی، پس از فروپاشی‌ی شوروی، روشنفکران باید به این سه کلمه، یعنی “عرفان، برابری، و آزادی” برسند. به این ترتیب، سخنی که شریعتی در دهه‌ی پنجاه گفته بود، به عنوانِ دست آوردِ فروپاشی‌ی شوروی مطرح شد.

شریعتی در این باره می‌گوید :

“… سوسیالیسم و دموکراسی، دو موهبتی است که، ثمره‌ی پاک‌ترین خون‌ها، و دست‌آوردِ عزیزترین شهیدان و مترقی‌ترین مکتب‌هایی است که، اندیشه‌ی روشنفکران و آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان، به بشریتِ این عصر، ارزانی کرده است…”
مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۲۳۱

آرمانی‌تر از این بیان نمی‌توان از سوسیالیسم و دموکراسی تجلیل کرد.

“… من معتقدم، هرچه درباره‌ی انسان گفته‌اند، فلسفه و شعر است، و آنچه حقیقت دارد، جز این نیست که، انسان تنها آزادی است و شرافت و آگاهی. و این‌ها چیزهایی نیست که بتوان فدا کرد، حتی در راهِ خدا…”
مجموعه آثار ۳۵ / آثار گونه‌گون / ص ۵۴۹

هم‌چنین می‌گوید :

“… انسان یعنی آزادی…” (شریعتی، مبنای انسان را آزادی، و آرمانِ نهایی‌ی او را نیز آزادی می‌داند).
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بی‌خود / ص ۱۶۸
“… انسان با آزادی آغاز می‌شود، و تاریخ، سرگذشتِ رقت‌بارِ انتقالِ او است از این زندان به آن زندان، و هر بار که زندان‌اش را عوض می‌کند، فریادِ شوقی برمی‌آورد که: ای آزادی…”
مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص ۱۴۵

در جای دیگر می‌گوید :

“… آزادی‌ی سیاسی، فکری، هنری، اعتقادی، آزادی‌ی چگونه زیستن، و آزادی‌ی انتخاب کردن، دست‌آوردِ عزیزِ انسان در طولِ تکاملِ خویش است…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۱۴۱

آزادی‌ای که شریعتی از آن سخن می‌گوید را نباید به آزادی‌های سیاسی و اجتماعی تقلیل داد. از آنجا که ما از حداقلِ این آزادی‌ها محروم هستیم، افقِ دیدِمان، یعنی سقفِ آزادی‌خواهیِ‌مان، بسیار کوتاه شده است. آزادی‌ای که شریعتی از آن سخن می‌گوید، علاوه بر آزادی‌های سیاسی، آزادی در تجربه‌ی راه‌ها و مدل‌های مختلفِ زندگی، و آزادی در تنوعِ اندیشه است. تنوعِ اندیشه‌ی موردِ نظرِ او هم، فقط محصور به عرصه‌های اجتماعی نیست، بلکه، در همه‌ی جنبه‌های زندگی موردِ نیاز است: “آزادی‌ی چگونه زیستن، آزادی‌ی انتخاب کردن”.

امروزه، از همین زاویه، سرمایه‌داری را نقد می‌کنند. شریعتی معتقد است، هر چند بلوکِ سرمایه‌داری آزادی‌های اجتماعی را برای جامعه‌های خود فراهم می‌کنند، ولی، بنابر ضرورت‌های ساختاری، سرمایه‌داری، آزادی را از انسان می‌گیرد. بدین معنی که، انسان، امکانِ تجربه‌های متفاوت را ندارد، زیرا، زندگی‌ی او چارچوب‌بندی شده است. “آزادی” را باید بسیار عمیق‌تر از داشتنِ نشریات، فیلم‌های گوناگون و موردِ پسند، یا حتی آزادی‌ی بیان، و… دید. چون ما از این حداقل‌ها محروم هستیم، برای‌مان خیلی جدی به حساب می‌آیند.

شریعتی، آزادی را بسیار وسیع‌تر می‌داند، و به همین دلیل است که، سرمایه‌داری را دشمنِ آزادی می‌شمارد. وقتی سرمایه‌داری انسان را محدود می‌سازد، تمامِ ساعاتِ وی را پُر می‌کند، و او را در تولید و اقتصاد محصور می‌نماید، دیگر انسانْ آزاد نیست. در نظامِ سرمایه‌داری، انسان مانندِ سناریوی از قبل نوشته‌شده ای است که، فقط ورق می‌خورد، و پیش می‌رود، اما، هیچ‌گاه آزادی، و متفاوت زیستن را، تجربه نمی‌کند. هم‌چنین، شریعتی، جامعه‌ای را که در آن آزادی‌ی انتشارِ نشریه یا آزادی‌ی احزاب وجود دارد، ولی، امکانِ استفاده‌ی مساوی از این آزادی، برای همه‌ی آحادِ جامعه، میسر نیست را، به معنای عمیق، آزاد نمی‌داند.

به بیانِ دیگر، در جامعه‌ای که همه‌ی افراد اوقاتِ فراغت ندارند، یا برای ساعت‌های فراغتِ آنها از قبل برنامه‌ریزی‌ی قالب‌بندی‌شده در نظر گرفته شده است، به طورِ مداوم، در معرضِ هجوم و بمبارانِ تبلیغاتی و فکری قرار گرفته‌اند، و در زمانِ فراغتِ خویش هم، آزادی برای تجربه‌ی زمینه‌های مختلف را ندارند، آزادی، محقق نشده است. شریعتی معتقد است که، سیستم‌های این چنینی، “انسانِ قلابی” می‌سازند. پس، آزادی‌ی موردِنظرِ شریعتی را، باید در این ارتفاع دید.

“… آدمی یعنی آزادی و رشد، یعنی تنوع و درگیری. اگر آزادی و تنوع و درگیری و تضاد را از زندگی برداریم، نه تکامل خواهیم داشت، و نه معنی‌ی بودن و زندگی کردن، که ویژه‌ی آدمی است…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بی‌خود / ص ۳۵۸
“… فرار، فرار برای بازیافتنِ آنچه از عدالت عزیزتر است، و آنچه از سیری والاتر: “آزاد” بودن. انسان در گرسنگی ناقص است. انسان در استثمار شدن ناقص است. انسان در محروم از سواد بودن ناقص است. انسان در محروم ماندن از نعماتی که خداوند بر سرِ سفره‌ی طبیعت نهاده است، ناقص است. اما، “ انسان” است. اما، انسانی که از “آزادی” محروم است، انسان نیست، زیرا، انسان، حیوانِ آزاد است، یعنی، اختیار و اراده دارد، و این اختیار و اراده است که او را با طبیعت بیگانه می‌کند، و از حیوانات جدا می‌سازد، و با خدا، اراده‌ی مطلقِ آفرینش، “همانند”. آنکه آزادی را از من می‌گیرد، دیگر هیچ چیز ندارد که عزیزتر از آن به من ارمغان دهد…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بی‌خود / ص ۳۵۹

این نکته، اوجِ سخنانِ شریعتی است. دغدغه‌ی توازنِ انسانی _ اجتماعی، و گرایشِ جمع گرایانه _ فردگرایانه، و هم‌چنین، تمایلاتِ عدالت‌طلبانه، در آرمان‌های شریعتی، همیشه حضوری پُر رنگ دارند، “دو بالِ ابوذر و مولوی”. او، به این دو بال، بارها و بارها اشاره کرده است.

“… زندگی چیست؟ گفتم: نان، آزادی، فرهنگ، ایمان، و دوست داشتن. و در بیداری، که به این پاسخ رویایی‌ام فکر می‌کردم، با خود گفتم که، “برابری” و “تکامل” را، که من آن همه بدان عشق می‌ورزم، در اینجا یاد نکرده‌ام، و آیا فرمولِ من این دو را کم ندارد. دیدم که نه، چون، اگر آن پنج تا را داشتیم، این دو را نیز خود به خود خواهیم داشت…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۵۰

شریعتی در این مطلب (که در سال ۵۴ نوشته شده) باز هم بر گرایشِ “ اندیویدیوآلیسمِ ماورای سوسیالیسم” تاکید می‌کند.

شریعتی، به اصالتِ فردِ مادونِ سوسیالیسم معتقد نیست، بلکه، به اصالتِ انسان اعتقاد دارد، و آزادی را برای همه‌ی مردم می‌خواهد. ممکن است کسی در نظر یا عمل، آزادی را برای نخبگان بخواهد. برای مثال، آزادی‌ی بیان را برای روشنفکران، و آزادی احزاب را برای فعالانِ سیاسی در نظر بگیرد، در حالی که، شریعتی می‌خواهد همه‌ی انسان‌ها به حداقلی نسبی از آزادی دسترسی داشته باشند. به بیانِ ملموس‌تر، او می‌خواهد همه اوقاتِ فراغت داشته باشند، تا بتوانند زندگی‌ی آزاد را تجربه کنند، که این، جز در زندگی‌ی برادرانه و همراه با عدالت امکان‌پذیر نیست.

با نگاهی عمیق در کُنهِ دموکراسی نیز، این گرایش، قابل مشاهده است. اگر دموکراسی را به عنوانِ یک روش، حاکمیتِ اکثریت بدانیم، در حالی که اغنیا اقلیتِ جامعه را تشکیل می‌دهند، و فقرا در اکثریت هستند، دموکراسی‌ی واقعی همیشه به نفعِ فقرا تمام می‌شود. در دموکراسی‌ی واقعی باید این امکان وجود داشته باشد که فقرا هم بتوانند از آزادی استفاده کنند. یک بار نماینده‌ی چین در سازمانِ ملل گفته بود: مهم‌ترین حقِ بشر، حقِ حیاتِ اوست. ما یک میلیارد نفر را سیر نگه داشته‌ایم! البته سقفِ این “حقِ” همگانی _ زنده ماندن _ بسیار کوتاه است، ولی، این گفتار قابلِ توجه است، یعنی فقط متوجه‌ی آزادی‌ی نخبه‌گرایانه نیست. به همین دلیل، شریعتی به اهمیت و ضرورتِ عدالت می‌رسد و می‌گوید:

“… “زندگی‌ی برادرانه” در یک جامعه، جز بر اساسِ یک “زندگی‌ی برابرانه” محال است ( شریعتی با نگاهی واقع‌گرایانه به محال بودنِ این امر رسیده است. دریدا چند سال پس از فروپاشی‌ی شوروی گفته بود: هم اکنون روحِ تمدنِ ما به شبحِ مارکس نیازمند است. او، در حالی که گرایشِ چپ نداشت، و آدمی میانه‌رو بود، هنگامی که فروپاشی‌ی بلوکِ شرق را مشاهده کرد، و ترس و هراسی را که از آن به وجود آمده بود، از بین رفته دید، و وقتی وحشی‌گری‌ی سرمایه‌داری‌ی مدرن را مشاهده کرد، گفت: ما، جامعه‌ی ما، و زمانِ ما، به شبحِ مارکس نیاز دارد. البته چون ما از حداقلِ آزادی‌ها محروم هستیم، این دغدغه‌ها در ذهنِ ما به وجود نمی‌آید. نسلِ جدید و جوان به این می‌اندیشد که دست از گلوی آنان بردارند، و قدری آزادی به آنها بدهند، تا بتوانند نفس بکشند)، چه، نمی‌توان در درونِ اقتصادی که، رنجِ اکثریت، برای اقلیتی، گنج می‌سازد، و بنیادِ آن بر رقابت و بهره‌کشی و افزون‌طلبی‌ی جنون‌آمیز و حرص استوار است، با پند و اندرز و آیه و روایت، اخلاق ساخت…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۴۸۱

پس، شریعتی تفکیک کردنِ هر کدام از این سه آرمان را نقد می‌کند :

“… به انسانی که گرسنه است، از معنویت سخن گفتن، و از کمالِ ارزش‌های اخلاقی دم زدن، فریب و فاجعه است…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۹
“… شکمِ خالی هیچ چیز ندارد، جامعه‌ای که دچارِ کمبودِ اقتصادی و مادی است مسلماً کمبودِ معنوی خواهد داشت. آنچه را که به نامِ مذهب و اخلاق می‌نامند، در جامعه‌های فقیر، یک سنتِ موهومِ انحرافی است، معنویت نیست…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۸۹
“… اول مردم باید “آگاهی” پیدا کنند، و سپس “خودآگاهی”. مردمی را که “آبِ قنات” ندارند، به جست و جوی “آبِ حیات”، در پی‌ی اسکندر روانه کردن، و قصه‌ی خضر در گوشِ‌شان خواندن، شیطنتِ بدی است. آنها که عشق را، در زندگی‌ی خلق، جانشینِ نان می‌کنند، فریب‌کارانی‌اند که نامِ فریبِ‌شان را زُهد گذاشته‌اند. مردمی که معاش ندارند، معاد ندارند…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۱۲۶۶

هدف از نقلِ این نمونه‌ها، نشان دادنِ ارتباط و وابستگی‌ی این سه عنوان در اندیشه‌ی شریعتی دارد. این سه را در آثارِ شریعتی به هیچ وجه نمی‌توان از یکدیگر تفکیک کرد، زیرا، هم لازم و ملزومِ منطقی، و هم لازم و ملزومِ اجتماعی‌ی یکدیگر هستند. با توجه به مبانی‌ی نخستینی که شریعتی فراهم کرده است، هم در عرصه‌ی نظری، و هم در عرصه‌ی عینی، این تفکیک را نمی‌پذیرد، زیرا اعتقاد دارد که، وجودِ هر کدام از این سه، بدونِ دیگری، امکان پذیر نیست.

“… بزرگترین بدبختی‌ی آدمی، در عصرِ ما، این است که، سه آرزوی تاریخی‌اش، که تجلی‌ی سه نیازِ فطری‌اش بوده و هست، از هم دور افتاده‌اند. در حالی که، این سه، دور از هم، دروغ‌اند. تحققِ هر یک، بسته به بودنِ آن دو تای دیگر است…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۷۸
“… دعوت به سوسیالیسم، دعوت به: آزادی‌ی انسان از بندِ افزون طلبی، رقابت، مصرف‌پرستی، غارت، و فدا کردنِ وجود و زندگی و عاطل گذاشتنِ همه‌ی احساس‌های انسانی و استعدادهای خدایی و… است. (منظورِ او از سوسیالیسم، در اینجا، جمع گرایی است، و فقط به وجهِ اقتصادی‌ی آن نظر ندارد). اما، هرگز در آستانه‌ی چنین دعوتی، و در لحظه‌ی انتخابِ چنین جبهه‌ای، نمی‌توانم فراموش کنم که، انسان، همه این نیست، گر چه راهِ “انسان شدن” تنها از این طریق می‌گذرد… هرگز نمی‌توانم باور کنم که این پایانِ راه است… انسان‌ها، هنگامی که در زندگی در یک اجتماع، روابطِ خویش را بر بنیادِ عدالت تنظیم کردند، نخستین سوالی، که سوالِ سرنوشتِ اوست، پیش می‌آید، بیش از همه وقت، و عمیق‌تر و جدی‌تر از هر جامعه و نظامی، که: “زندگی‌ی عادلانه، آری، اما، زندگی کردن برای چه؟”، زیرا، عدالت و برابری و برخورداری‌ی هر کس از برکاتِ زندگی‌ی این جهانی، همه، “مایه‌”های زندگی کردن است، اما، ساده لوحانه است، و تحقیرِ آدمی، اگر آنچه را که مایه‌ی زندگی است، “فلسفه”ی زندگی تلقی کنیم. “چگونه” زیستن، آری، سوسیالیزم به ما پاسخ می‌دهد. اما، “چرا” زیستن؟ این سوالی است که انسان با آن آغاز می‌شود… خلاصه کردنِ انسان در برخورداری‌ی درست از زندگی‌ی اقتصادی، خلاصه کردنِ “انسان” است. نوعی “استضعافِ معنوی‌ی آدمی” است، و نوعی رها کردنِ آدمی پس از سوسیالیسم، در پوچی، بیهودگی، بیگانگی، جمودی، سردی، بی‌هدفی، بی‌ایمانی، و خوب زیستن بی‌آنکه بدانیم زیستن برای چه؟!…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بی‌خود / ص ۳۵۷

اندیویدوآلیسمِ ماورای سوسیالیسمِ شریعتی در اینجا هم به خوبی آشکار است :

“… همه چیز در جهان، برای بودنِ آدمی است، و درد این است که، بودن، خود برای چیست؟ چه خنده‌آورند آنها که، بودنِ خویش را در جهان، ابزارِ چیزی کرده‌اند که، خود، ابزارِ بودنِ آنها است…”
مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۷۳

در مجموعه آثار ۲۵ هم نکته‌ای درباره‌ی این افراد گفته است :

“… وجودی که در سرمایه‌داری “قلابی” می‌شود، و در سوسیالیسم “قالبی”…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بی‌خود / ص ۳۵۹

یا آن عبارتِ معروفِ شریعتی که می‌گوید :

“… لیبرالیسم و سرمایه‌داری می‌گوید: برادر! حرفت را خودت بزن، نانت را من می‌خورم. مارکسیسم برعکس می‌گوید: رفیق! نانت را خودت بخور، حرف‌ات را من می‌زنم. و فاشیسم می‌گوید: نانت را من می‌خورم، حرف‌ات را هم من می‌زنم، تو فقط برای من کف بزن! (شریعتی دیدگاهِ علی و نظرِ خودش را چنین می‌گوید:) نانت را خودت بخور، حرف‌ات را هم خودت بزن، من برای اینم تا این دو حق برای تو باشد. من، آنچه را حق می‌دانم، بر تو تحمیل نمی‌کنم، من خود را نمونه می‌سازم، تا بتوانی سرمشق گیری…”
مجموعه آثار ۳۵ / آثار گونه‌گون / ص ۲۲۸

شریعتی، در ۲۶ اردیبهشتِ سالِ ۱۳۵۶، نامه‌ای به پدرش نوشته، که در مجموعه آثارِ ۱ به چاپ رسیده است. این نامه بسیار جالب است. در این نامه راجع به انسانِ معاصر صحبت می‌کند و می‌گوید:

“… تمامی این تجربه‌های تلخ، زمینه را برای طلوعِ دوباره‌ی ایمان مساعد کرده است (شریعتی در اینجا نزدیک‌بینی‌ی رادیکالی‌ی خاصِ خویش را دارد)، و انسان، که هیچ گاه نمی‌تواند “دغدغه‌ی حقیقت‌یابی، حق‌طلبی، و آرزوی فلاح را در وجدانِ خود بمیراند، در کوچه‌های علم، ایدئولوژی، دموکراسی، آزادی‌ی فردی (لیبرالیسم)، اصالتِ انسان (اومانیسمِ بی‌خدا)، سوسیالیسمِ دولتی، کمونیسمِ مادی (مارکسیسم)، اصالتِ اقتصاد (اکونومیسم)، مصرف‌پرستی، و رفاه، به عنوانِ هدفِ انسان، و فلسفه‌ی زندگی در فرهنگ و نظامِ بورژوایی، و بالاخره، تکیه‌ی مطلق و صِرف بر “تکنولوژی و پیشرفت”، یعنی تمدن، و آرمانِ نظام‌های معاصر… به بن‌بست رسید، و با آن همه امید و ایمان و شور و اشتیاقی که در رهگذرهای خوش آغازِ بد انجام داشت… سوسیالیسم او را به استبدادِ چند بُعدی، و دموکراسی او را به حاکمیتِ سرمایه، و آزادی او را به بردگی‌ی پول و شهوت، و حتی، علم او را به انسلاخ از همه‌ی کرامت‌های انسانی و ارزش‌های متعالی افکند… طبیعی است که، به خدا بازگردند. یکی از علل و عواملِ این بازگشت به سوی خدا، و جستجوی ایمان، در این نسلِ سرکش و حق‌طلب و حقیقت‌پرست، این است که، دیگر مذهب را از پسِ پرده‌های زشت و کهنه و کافرِ ارتجاع نمی‌بیند. پرده‌ای که صدها لکه‌ی تیره و چرکینِ ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظه‌کاری و مصلحت‌پرستی و سازش‌کاری و رکود و جمود و تنگ‌اندیشی و تعبد و تقلید و تحقیرِ عقل و اراده و تلاشِ انسان و قرابتِ نامشروع با قدرت و ثروتِ حاکم است. (به نظر می‌رسد همه‌ی نقدهایی را که می‌توان بر بنیادگرایی‌ی بیست ساله‌ی اخیر زد، در اینجا ردیف شده است). خدا بی واسطه‌ی “سایه”‌ها و “آیه”‌هایش ظاهر شده است.”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۴۲ـ۴۴

شریعتی، هم از آزادی، عدالت، و معنویت سخن می‌گوید، و هم شکل‌های تحقق‌یافته‌ی آنها را با شدیدترین لحن نقد می‌کند. این، ادعایی بزرگ، و آرمانی جاودانه و ابدی است، که شریعتی فراروی ما قرار داده است.

در جای دیگر می‌گوید :

“… بزرگترین نقص در بینشِ انسان این است که همیشه فقط یک روی سکه را می‌تواند ببیند، و وقتی هم به روی دیگرِ سکه پی می‌برد، و انقلاب می‌کند، و سکه را به آن رو برمی‌گرداند، باز هم یک رویه را می‌بیند، و این رو را از چشم می‌اندازد (شریعتی، این تک بُعدی شدن، فروپاشی‌ی وجودِ چند بُعدی‌ی انسان، یا به تعبیرِ خودش، معمای بزرگِ انسان را، بزرگ‌ترین نقصِ امروز می‌داند)…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۱۲
“… آزادی، که ارزشی نسبی است، ارزشِ مطلق شده، و از صورتِ حقیقی‌اش، که وسیله است و شرط و وضع، در آمده، اصالت می‌یابد، و هدف می‌شود، و خود، به‌ذاته، تقدسِ مطلق می‌گیرد. و باز، چنین تلقی‌ای از آزادی، شک نیست که، چنان که می‌شناسیم، و حتی می‌بینیم، نتایجی به بار می‌آورد که، از شدتِ سیاهی و شومی و تباهی، وجدان‌های انسان‌دوستِ مردم‌گرای عدالت‌خواه و مسئول و آرمانی را، به سوی تَبَرّی از آزادی، و تولای وحدت‌گرایی، و حتی دیکتاتوری‌ی “سیاسی _ فکری”، می‌کشاند، و زشتی‌ها و فاجعه‌های توتالیتاریسمِ عقلی و اعتقادی را از چشم و ذهنِ روشنفکران نیز می‌برد، و آن را حقیقتِ مطلق و ایده‌آلِ مقدس می‌نماید (هم اکنون این حالت در جامعه‌ی ما برعکس شده است. ما هر چیزی را که به آن نمی‌رسیم به شکلِ مطلق‌اش می‌خواهیم. شریعتی سپس برعکسِ این حالت را بیان می‌کند)…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۱۳
“… روشنفکران، در نبرد با این خفقانِ ناشی از دیکتاتوری‌ی فکری، و تحمیلِ یک فکر بر همه، مبارزه‌ی مقدسی را به سوی آزادی و به سوی رشدِ متنوع و آزادِ استعدادها و اعطای فرصتِ ابتکار و انتخاب و تحملِ تضاد و جدالِ فکری و علمی و عقیدتی و امکانِ تحقیق و ابرازِ وجود و شکوفایی‌ی نبوغ و… آغاز کردند. شعارها چه بود؟ لائیک شدنِ (غیرِ مذهبی شدنِ) حکومت، و نیز تعلیم و تربیت، استقلالِ علوم، فلسفه، ادب و هنر و اقتصاد از سلطه‌ی احکام و عقایدِ مذهبِ حاکم، تا خود، آزادانه رشد کنند…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۱۳

دوباره این مطلب را هم نقد می‌کند و می‌گوید باز این حالت هم افتاد به چاله‌ای دیگر:

“… اما، این آزادی، کم کَمَک، ضعف‌های خود را نشان داد. پیشرفت… آری، اما، به کدام سو؟ ثروت… آری، اما، به سودِ کدام طبقه؟ علم… آری، اما، در خدمتِ چی؟ تکنولوژی… آری، اما، در دستِ کی؟ آزادی! می‌بینی که در آن، همه به تساوی، حق تاختن دارند، و مسابقه‌ای به راستی آزاد و بی‌ظلم و تبعیض و تقلب در جریان است، اما، طبیعی است که فقط آنها که سواره‌اند پیش می‌افتند…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۱۴

آنچه آمد، حرف‌های پایانِ عمرِ شریعتی (یک ماه قبل از مرگ) است، که در فروردین یا اردیبهشتِ سال ۱۳۵۶، طی نامه‌ای به احسان، بیان کرده است. او در این نامه ادامه می‌دهد:

“… این شرایط، باز روشنفکرانِ بیدار، بینا، و بیزار از اوضاع را وسوسه می‌کند که سکه را به آن رو برگردانند، و انقلاب کنند. این چه وضعی است؟…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۱۵

شریعتی در بحثِ “آرزوها” می‌گوید :

“… من اگر با این فرهنگ پیوند نمی‌داشتم، اگر رازِ شرق و روحِ شرق در جانم تپش نداشت، و اگر اسلام را نمی‌شناختم، اگر تشیع در خونِ من گرمای عشق را جاری نکرده بود، و انسانی بودم بیگانه و بریده از همه‌ی این سرچشمه‌ها، کسی چون دیگران در غرب، در آمریکای لاتین، بی‌شک، آرزوهایم این بود: “سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، و عشق”. “عدالت، انسانیت، و پرستش”. هیچ کدام را (به تنهائی) انتخاب نمی‌کردم. زیرا از این سه، از هیچ کدام نمی‌توانستم چشم پوشید. آرزو می‌داشتم که هر سه را با هم می‌داشتم…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بی‌خود / ص ۳۵۵

شریعتی در دی یا بهمن ۱۳۵۵ نامه‌ای به احسان نوشت که بسیار عمیق است. او می‌گوید:

“… بدبختی‌ی بزرگ، بزرگترین بدبختی‌ی آدمی (تکرارِ کلمه‌ی بدبختی، آن هم با علامتِ صفتِ عالی‌ی “ترین”، نشان از اهمیتِ موضوع برای شریعتی دارد) در عصرِ ما، این است که، سه آرزوی تاریخی‌اش، که تجلی‌ی سه نیازِ فطری‌اش بوده و هست، از هم دور افتاده‌اند. در حالی که، این سه، دور از هم، دروغ‌اند، هر سه دروغ می‌شوند، بی‌هم نمی‌توانند زنده باشند، تحققِ هر یک، بسته به بودنِ آن دو تای دیگر است، سه پایه‌ای که، هر پایش بِلَنگد، دو پای دیگر نیز کج می‌شود، می‌افتد. عشق، بی آزادی و عدالت، صوفی گری‌ی موهوم است. عدالت، بی آزادی و عشق، زندگی‌ی گله‌وار، چه می‌گویم؟، گوسفند در اصطبل‌های مدرنِ دامداری‌ی پیشرفته است، البته اگر عدالت، راستین و مطلق باشد. و آزادی، بی عدالت و عشق، لش‌بازی است، و تنها در آزادی‌ی تجارت و آزادی‌ی جنسی تحقق دارد، به کارِ زن‌بازی می‌خورد و زراندوزی، و می‌بینی! (این تنفر برای ایرانیانی که در اروپا زندگی می‌کنند به خوبی قابلِ درک است، اما، برای ما، که از حداقلِ آزادی‌ها هم محروم هستیم، شاید این حرف‌ها ذهنی و از روی سیری به نظر برسد)…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۷۸
“… آری، بزرگترین فاجعه‌ی بشریت، از هم جدا افتادنِ این سه بُعدِ وجودی‌ای است که “حجمِ انسانی” را تحقق می‌بخشد. تجزیه و تفکیکِ سه بُعدِ لایَتَجَزا و لایَنْفک! این بزرگترین فاجعه‌ی انسانی‌ی ما و قرنِ ما و جهانِ ما است، و اندیشه و ایمانِ عصرِ ما. و از این بزرگ‌تر، که دامنه‌اش در خیال نمی‌گنجد، این که، هر یک از این سه بُعد را، قتل‌گاهی برای آن دو بُعدِ دیگر کرده‌اند، و هر یک از این سه برادر، در سرزمینی، کمر به قتلِ دو برادرِ دیگر بسته است. هر کدام نقابی شده است و حجابی، تا در پسِ آن، آن دو تای دیگر را ذبحِ شرعی کنند، و قتلِ مخفی. لیبرالیسم، پوششی جذاب، تا در پشتِ آن، عدالت را خفه کنند. مارکسیسم، درگاهِ هیجان‌انگیزی، تا در درونِ آن، انسان را از برون به بند کشند، و از درون بمیرانند. دین، ضریحِ مقدسی با پوششِ سبز، تا آزادی و عدل را، با آن به خاک بسپارند…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۷۸

در ادامه به احسان می‌گوید :

“… اگر به نجف می‌رفتی، دلت دیگر نه جایی برای نفرت از بهره‌کشی داشت، و نه دغدغه‌ای برای آزادی. اگر به پکن می‌رفتی، عشق به مائو، سنگِ مثانه‌ات را آب می‌کرد، و قندِ خونت را پایین می‌آورد (این اعجازها را در انقلابِ ایدئولوژیکی‌ی مجاهدین هم دیدیم!). یکنواختی شور و شوقی داشت، که تو را از ایمان به آزادی، و عظمتِ روحِ انسانی، که پرستشِ خدا به آدمی ارزانی می‌کند، بیگانه و بی‌نیاز می‌ساخت. و اکنون، خطر آن که : نفرتِ از سرمایه‌داری، و گداختگی و درخششِ فطرت‌ات، تخفیف یابد…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۷۹

در اینجا، از نجف و پکن یاد کرده، و ضلع سوم‌اش را نگفته است. اما در جای دیگر آمریکا را مظهرِ بلاهتِ قرن دانسته است. زیرا آمریکایی‌ها از نظرِ فرهنگی بسیار پایین‌تر از اروپایی‌ها هستند. خانمِ عبادی نیز یک بار در بازگشت‌اش از آمریکا به این نکته اشاره کرده بود که، زندگی کردن در آمریکا، و تماس با آمریکاییان، جز با بخشی از نخبگان و روشنفکرانِ آنها، برای ما غیرِ قابلِ تحمل است. در اینجا، شریعتی به لیبرالیسمِ بدونِ عدالت، مارکسیسمِ بدونِ آزادی، و مذهبِ بدونِ آزادی و عدالت می‌پردازد، که شاید کامل‌ترین بیان در بخشِ آرمان‌ها، و در میانِ آثارِ شریعتی است.

در مجموعه آثار ۴ می‌گوید : (در اینجا، به چیزهایی که با آنها مخالف است، اشاره می‌کند. این متن را در اواخرِ سال ۱۳۵۵ نوشته است )

“… با کاپیتالیسم، که ملیت را تجزیه می‌کند، و انسان را دو قطبی، و استثمار را تشدید، و فقر و فساد و حق‌کشی را همیشگی می‌سازد و طبیعی و روزافزون. با دیکتاتوری‌ی فردی، فکری، مذهبی، و طبقاتی، که رشدِ آزادِ انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیتِ انسان را می‌کُشد، و به جُمود می‌کشاند. با مارکسیسم، که تعمیمِ بورژوازی از یک طبقه به تمامی‌ی اندامِ جامعه است، و سلطه‌ی فراگیرنده و همه جانبه و پایان‌ناپذیرِ دولت، و پوششِ تامِ جامعه و تمامی‌ی ابعادِ زندگی‌ی مادی و روحی‌ی انسان‌ها، در یک شبکه‌ی پیچیده‌ی بوروکراتیک، و دیکته کردنِ عقیده و ذوق و علم و فلسفه و هنر و ادب، و حتی زیبایی و زندگی‌ی خصوصی، از جانبِ یک سازمانِ رسمی‌ی دولتی، و از هستی‌ی مادی و معنوی ساقط شدنِ همه‌ی افرادِ انسانی، در برابرِ قدرتِ ربانی و ولایتِ مطلقه‌ی دستگاهِ حاکم، و قالبی شدنِ همه کس و همه چیز در یک نظام، و نصب شدنِ انسان‌ها در یک سازمان، و بالاخره، ادغامِ فرعون و قارون و بلعم باعورا است در یک “رهبر”، و جانشینِ رئیس‌پرستی است به جای خداپرستی…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۰۰
“… تمامی‌ی تاریخ به سه شاه‌راهِ اصلی می‌پیوندد: آزادی، عدالت، و عرفان. نخستین، شعارِ انقلابِ کبیرِ فرانسه بود، و به سرمایه‌داری و فساد کشید. دومی، شعارِ انقلابِ اکتبر بود، و به سرمایه‌داری‌ی دولتی و جمود. و سومین، شعارِ مذهب بود، و به خرافه و خواب! کارِ اصلی‌ی هر روشنفکری، در این جهان، و در این عصر، یک مبارزه‌ی آزادی‌بخشِ فکری و فرهنگی است، برای‌ی نجاتِ آزادی‌ی انسان از منجلابِ وقیحِ سرمایه‌داری و استثمارِ طبقاتی (شریعتی معتقد است باید آرمان‌هایمان را نجات دهیم، زیرا خودِ آرمان‌ها در بندند). نجاتِ عدالتِ اجتماعی از چنگالِ خشن و فرعونی‌ی دیکتاتوری‌ی مطلقِ مارکسیستی. و نجاتِ خدا از قبرستانِ مرگ‌آمیز و تیره‌ی آخوندیسم ! و این رسالتِ بزرگِ پیامبرانه را، روشنفکرانِ راستین و مسئول و بزرگ‌اندیش، نه با تفنگ و نارنجک، و نه با میتینگ و داد و قال، نه با سیاست‌بازی‌های رایج و سطحی، نه با انقلاب‌ها و تغییرِ رژیم‌ها و عوض کردنِ آدم‌ها و خلقِ ماجراها…، بلکه، در یک کلمه، با کاری پیامبرگونه در میانِ قوم و در عصر و نسلِ خویش، و در هر گوشه‌ای از این جهان که هستیم، باید آغاز کنند: “ابلاغ”، و سلاح‌اش: “کلمه”…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۹۷

برای آشنایی‌ی بیشتر با تکمیلِ آرمان‌های شریعتی برای انسان، چند نقلِ قولِ دیگر را هم می‌آوریم:

“…اگر ایمان نباشد، زندگی تکیه‌گاه‌اش چه باشد؟ اگر عشق نباشد، زندگی را چه آتشی گرم کند؟ اگر نیایش نباشد، زندگی را به چه کارِ شایسته‌ای صَرف توان کرد؟…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۱۰۹۹

در فروردین ۱۳۵۶ می‌گوید :

“… به قولِ فانون، ما نمی‌خواهیم از آفریقا یک اروپای دیگر بسازیم. تجربه‌ی آمریکا هفت جدِ ما را بس است! (علیجانی: شریعتی با بیانِ نظرِ خویش در این باره ادامه می‌دهد:) ما از جامعه‌ی خودمان یک اروپای شرقی‌ی دیگری هم نمی‌خواهیم بسازیم (علیجانی:  بدتر از آن را ساختیم!). تجربه‌ی روسیه‌ی بی‌مَرد، و یا چینِ هشتصد میلیونی، که در آن فقط یک مرد بیشتر وجود ندارد، تمامی‌ی بشریتِ مظلوم را بس است. ما می‌خواهیم یک اندیشه‌ی نو، یک نژادِ نو بیافرینیم، و بکوشیم تا یک انسانِ تازه بر روی پاهای خویش به پا ایستد. بر روی پای خویش به پا ایستادن، برای ما که از پای افتاده‌ایم، و به دیگران و دیگرها تکیه داریم، و یا تکیه می‌جوئیم، خیلی معنی دارد.
 
این کدام انسان است؟ انسانی که، “مولوی، بودا، و مزدک” را، ما در چهره‌اش یکجا باز می‌شناسیم. رسیدن به جهان‌بینی و مسلکی، که این هر سه، در آن، با هم سازش و آمیزشِ خوش‌آهنگ و زیبا و طبیعی‌ای یافته باشند، کاری است که، رنج و جهاد و اجتهاد و اخلاص و ایثار و نبوغ و دانش و آگاهی و تجربه و پشتکارِ بسیاری را می‌طلبد. کشفِ این راه، کوفتنِ آن، و ارائه‌ی آن، به روشنفکرانِ “آزاد”ی، که بن‌بست‌ها را، در پایانِ همه‌ی راه‌ها، احساس کرده‌اند، و با این همه، از جستجو باز نایستاده‌اند، کارِ یک تن و یک جمع و یک نسلِ تنها نیز نیست. اما، برای آغازِ سخن گفتن از آن، من امیدوار بودم که، بیش از این بتوانم کار کنم، و عمرم را نثارِ آن سازم.
 
امامتِ انسانِ امروز، که تشنه‌ی مسیحی دیگر، و نجات‌بخشی دیگر، و ایمانی دیگر است، این “تثلیث” است. تثلیثی که، زیربنای طبیعی و حتمی‌ی توحید است. و به راستی که، علی، آن مسیحِ مثلث است، که یکی است، و در عینِ حال سه تا، سه تا است، و در عینِ حال یکی!…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۱۰۹

شریعتی، خود اعتراف می‌کند که، تبیین، تدوین، و طراحی‌ی این آرمانِ سه گانه، کاری بزرگ است، و به تلاشِ بسیار نیاز دارد، تا بتوان آن را به روشنفکرانِ “آزاد” (نه قالب‌پذیرفته) در جهان ارائه کرد. شریعتی، کارِ خود را، “آغازِ سخن گفتن” از این آرمانِ بزرگ می‌نامد.

او در مجموعه آثار ۱۶، درباره‌ی انسانِ ایده‌آل‌اش چنین می‌گوید:

“… این انسانِ ایده آل، از میانِ “طبیعت” می‌گذرد، و خود را می‌فهمد، و به سراغِ “مردم” می‌رود، و به خدا می‌رسد، نه از کنارِ طبیعت، و پشت به مردم. این انسانِ ایده‌آل، شمشیرِ قیصر را در دست دارد، و دلِ مسیح را در سینه! با مغزِ سقراط می‌اندیشد، و با دلِ حلاج عشق می‌ورزد، و آن چنان که آلکسیس کارل آرزو می‌کند: انسانی است که، هم زیبایی‌ی علم را می‌فهمد، و هم زیبایی‌ی خدا را. به سخنِ پاسکال هم‌چنان گوش فرامی‌دهد، که به سخنِ دکارت. هم‌چون بودا، از بندِ لذت‌جویی‌ها و خودپرستی‌ها رها می‌شود، و هم‌چون لائوتسو، به عمقِ فطرتِ خویش می‌اندیشد، و نیز، هم‌چون کُنفوسیوس، به سرنوشتِ اجتماع. هم‌چون اسپارتاکوس، عاصی بر برده‌داران، و هم‌چون ابوذر، بذرافشانِ انقلابِ گرسنگان. هم‌چون عیسی، پیام آورِ عشق و آشتی، و هم‌چون موسی، پیامبرِ جهاد و نجات…”
مجموعه آثار ۱۶ / اسلام‌شناسی ۱ / ص ۷۴

اما، در این مثلثِ آرمانی، و بر بلندای این آرمان‌خواهی‌ی بزرگ، جایگاهِ عشق، عرفان، و مذهب چیست، و از چه درون مایه و رنگ و طعمی برخوردار است؟ شریعتی در این باره می‌گوید:

“… ایمان، در دلِ من، عبارت از آن سیرِ صعودی‌ای است که، پس از رسیدن به بامِ عدالتِ اقتصادی، به معنای‌ی علمی‌ی کلمه، و آزادی‌ی انسانی، به معنای غیرِ بورژوائی‌ی اصطلاح، در زندگی‌ی آدمی آغاز می‌شود…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۵۵
آرمانِ سه‌گانه‌ی جهانی، یک گفتارِ همیشه نقاد

در آنچه تاکنون آمد، نشان داده شد که، شریعتی فانوسی دریایی در افقِ اندیشه‌ی خویش آویخته است، که مسیرِ همه‌ی رگه‌های مختلفِ اندیشه‌ی او را بدان سو نشان می‌دهد. چنان که آمد، او به تفکیکِ این سه بُعد نیز رضایت نمی‌دهد.

آنچه در پایان باید بر آن تاکید کرد، توجه به آرمان‌های سه‌گانه‌ی شریعتی است، که در واقع آرمانی بین‌المللی برای همه‌ی روشنفکرانِ این دوره‌ی تاریخی محسوب می‌شود، و در مجموع، گفتاری همیشه نقاد را بنا نهاده است. این، بدین معنی است که، اگر کسی به این سطح از اندیشه و آرمان‌گرایی رسیده باشد، به هیچ “وضعِ موجود”ی رضایت نمی‌دهد. چنین کسی، به دلیلِ سقفِ بلندِ اندیشه و آرمان‌هایش، به چیزِ اندک راضی نمی‌شود، و همواره به عنوانِ منتقدِ “وضعِ موجود” عمل می‌کند. این دستگاهِ اندیشه، نگاهی بلند، و رو به بالا دارد. در رانندگی از نور بالا و پایین استفاده می‌کنند. با استفاده از نور بالا افقی گسترده در برابرِ دیدگانِ راننده روشن می‌شود، اما، راننده به نورِ پایین نیز نیاز دارد، تا جلوی پایش را ببیند. آنچه از اندیشه‌ی شریعتی بر می‌آید، این است که، باید توازنی پویا و زنده برقرار کرد، تا هم بتوان آینده و دوردست‌ها را دید، و هم نزدیک و جلوی پای خویش را.

شریعتی می‌گوید :

“… اصولاً، روشنفکر، در هر دوره‌ی تحولِ فرهنگی و اجتماعی‌ی یک جامعه، هر گرایشی داشته باشد، به هر حال، دارای یک “بینشِ انتقادی” است (علیجانی: باید توجه داشت که، بخشی از ریشه‌های بینشِ انتقادی، به آرمانِ ما بر می‌گردد. اگر آرمانِ ما کوتاه باشد، در مدتی کوتاه، به مدینه‌ی فاضله‌ی خویش می‌رسیم. اما، اگر آرمان‌های‌مان بلند، و هم‌چنین، محور و مساله‌ی اصلی‌ی ما انسان باشد، به زمانی طولانی‌تر نیاز داریم. در اینجا، ربطِ آرمان و روشنفکر هم مشخص می‌شود. روشنفکر کسی است که بینشِ انتقادی دارد. این بینشِ انتقادی، از یک سری مبانی‌ی نظری نشات می‌گیرد، ولی، آن چیزی که موثرتر و همگانی‌تر است، امورِ عینی است، یعنی، آرمان‌های معطوف به پیشِ رو، نه صرفاً مبانی‌ی کُنهِ ذهن. روشنفکر، وقتی آرمان‌های دوردستی داشته باشد، نگرشِ انتقادی‌اش، مثل یک وجدانِ بیدار، و مثلِ یک نفسِ لوامه، همیشه او را موردِ پرسش قرار می‌دهد. این روشنفکر نگرشی انتقادی دارد). مقصودم از این تعبیر این است که، اولاً، نسبت به “وضعِ موجود” معترض است، و در همین حال، می‌کوشد، تا آنچه را که در برابرش “وضعِ مطلوب” می‌داند، جانشینِ آن سازد…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۲۵۹

این افق‌های سه‌گانه، ماندگارترین وجهِ اندیشه‌ی شریعتی است، که با جامعه‌ی ما فاصله‌ای زیاد دارد. اما، خصیصه‌ی روشنفکر این است که، در ذهنِ خود “نداشته”‌ها، یعنی هر ذهنیت‌ای را، به عینیت تبدیل می‌کند، و بر اساسِ آن، به نظریه‌پردازی و راه‌گشایی می‌پردازد. این خصیصه‌ی ذاتی‌ی روشنفکر است. ممکن است در جامعه‌ای که او زندگی می‌کند، آزادی یا عدالت نباشد، اما، از همه‌ی آنها تصویر می‌سازد، و به سوی آنچه می‌خواهد، پیش می‌رود، تا کاشفِ سرزمین‌های جدید باشد. شریعتی، در این عرصه، گام‌هایی برداشت، و سرزمین‌هایی را کشف کرد، که تا حدودِ سی سالِ بعد از او نیز، آرمانی فراتر از آنچه وی طرح نمود، مطرح نشد. هم اکنون، آرمان‌های مطرح‌شده توسطِ او، نه تنها در سطحِ ملی، بلکه در سطحِ بین‌المللی نیز، به عنوانِ یک نظریه‌ی آرمانی، قابلِ طرح است. اما، در هر حال، این آرمان‌ها، در جامعه‌ی ما، اموری عینی نیست، و ما از داشتنِ بسیاری از این آرمان‌ها بی‌نصیب و محروم‌ایم. اما، روشنفکر به قطب‌ها و سرزمین‌های ناشناخته ره می‌سپارد، که این حرکت، خود، یک “مهاجرتِ ذهنی” است، که جهان‌بینی‌ی ما را وسعت می‌بخشد.

این افق‌های سه‌گانه، ماندگارترین وجهِ اندیشه‌ی سیاسی‌ی شریعتی، و یکی از مُحکماتِ اندیشه‌ی اوست، که می‌توان متشابهاتِ اندیشه‌ی وی را به آن ارجاع داد، و تبیین کرد.

تا اینجا به بحث درباره‌ی آرمان پرداختیم. در بخشِ بعدی، درباره‌ی مُدل صحبت خواهیم کرد، و سپس، به موضوعِ استراتژی، که بیش‌تر معطوف به تغییرِ شرایطِ اجتماعی است، خواهیم پرداخت. در بخشِ اخیر _ استراتژی _ هم اکنون بحث‌هایی مهم و جدی در جامعه‌ی ما مطرح است. در بحثِ مدل، به علتِ ورود به مرحله‌ی اجرا و حکومت، ما یک قدم از شریعتی جلوتر آمده‌ایم، و می‌توانیم موضوعاتی مانندِ نسبتِ آزادی و قانون، نسبتِ عدالت و توسعه و رشد، نسبتِ معنویت با سنت و شریعت را مطرح کنیم، و موردِ کاوش قرار دهیم. اینها پرسش‌هایی است که، باید در درون‌مایه‌ی اندیشه‌ی شریعتی جستجو کرد، و از آن پاسخ خواست. هم اکنون تئوری‌هایی مهم در این زمینه مطرح است، از جمله: بحثِ دولتِ مقتدر، توسعه‌ی اقتصادی، امکان یا عدمِ امکانِ جمع عدالت و آزادی با یکدیگر، و دموکراسی‌ی متعهد، و…

در بخشِ بعد، به بررسی‌ی دیالکتیکِ واقعیت و آرمان در اندیشه‌ی شریعتی خواهیم پرداخت، تا پاسخ‌های وی را در این مورد بیابیم. این دیالکتیکِ جادویی، حکایتِ رمز و رازِ جادویی‌ی تاریخ است، که هرگاه بشر برای رسیدن به این آرمان‌ها، با موانع و چالش‌های جدی مواجه شده، علاوه بر خِردش، شور، احساس، و عواطفِ او نیز غلیان کرده و بروز نموده است. این کارکرد، به وجودآورنده‌ی انگیزه و پیش‌برنده‌ی “آرمان” است. رمز و رازِ تداومِ تاریخ و انسان _ انسانِ آرمان‌گرا _ و از پای نیفتادنِ او.

آنگاه که چالش‌های زندگی، در مسیرِ آرمان‌ها، جدی‌تر می‌شود، و از برخوردِ نظری‌ی صرف بیرون می‌آید، نقشِ شورانگیز، انرژی بخش، و برانگیزاننده‌ی آرمان روشن می‌گردد. بدین ترتیب، اگر کسی آرمان را از ذهنِ خویش بیرون کرده باشد، هنگامِ بروزِ بحران‌ها، آن گاه که برای رسیدن به آرمان‌ها نیاز به پرداختِ هزینه _ حتی جان _ است، چراغِ او کم سو می‌شود، و انرژی کم می‌آورد.

آرمان‌های شریعتی، در دوردست‌های تاریخ ایستاده‌اند. تئوری‌ی آرمان‌های سه‌گانه‌ی شریعتی، یک تئوری‌ی بین‌المللی و قابلِ طرح برای همه‌ی روشنفکرانِ دردمند و آگاهِ جهان است.

در گفتگوی‌ی تمدن‌ها، شاید یکی از محورهای مهم و هدایت کننده، تثلیثِ مسیحایی‌ی “آزادی، عدالت، و عشق” باشد.

تاریخ سخنرانی ۱۱ / ۵ / ۷۸


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــــ / ۱۳۷۸
منبع : کانون آرمان شریعتی

ویرایش : شروین ۲ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − نوزده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.