منوی ناوبری برگه ها

جدید

دو باری که به نوفل لوشاتو رفتم

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : دو باری که به نوفل لوشاتو رفتم
نویسنده : احسان شریعتی
موضوع : انقلابِ اسلامی ایران به روایتِ احسان شریعتی



سال ۱۳۵۵ فضا خیلی بسته شده بود و خطرهایی مرا نیز به واسطه آنکه فرزند دکتر شریعتی بودم تهدید می‌کرد. من اگرچه هیچ‌گاه عضو هیچ گروه سیاسی و انقلابی از جمله مجاهدین نبودم، اما رابط دکتر و بچه‌های مسلمانی بودم که در برابر پیکاری‌های سازمان مقاومت می‌کردند، و اگر این ارتباط لو می‌رفت، نه تنها برای من که برای دکتر نیز خطرناک می‌شد. به همین خاطر مجبور شدم قبل از این‌که این ارتباط خطرساز شود، یک سال قبل از گرفتن دیپلم، به آمریکا بروم.

یادم می‌آید وقتی به سمت فرودگاه می‌رفتم که به آمریکا بروم، تیمساری را دیدم که عربده می‌کشید و فریاد می‌زد که ما در اوج تمدن بزرگ هستیم و شتابان در حال حرکت‌ایم! با خودم گفتم که با وجود این ادعاها ما حداقل برای ۲۰ سال آینده از این کشور رفتنی شدیم و این دیکتاتوری فعلاً ماندنی است. اما ورود من به آمریکا هم‌زمان بود با انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و طرح مساله “حقوق بشر” از سوی کارتر و تمرکزی که او در طرح این شعار روی ایران داشت. توجهات نسبت به ایران در آنجا نیز تا حدودی به این دلیل بود که دکتر براهنی پس از فرار یا آزادی از زندان شاه به آمریکا آمده و در کنگره آمریکا افشاگری‌هایی علیه شاه انجام داده بود. بدین ترتیب کلیت اپوزیسیون خارج از کشور نیز، به‌خصوص در آمریکا، روی مساله حقوق بشر در نظام شاه حساس شده بود. کارتر نیز در برنامه‌های انتخاباتی خود این شعار را گنجانده بود که اگر به قدرت برسد، شاه ایران را محدود خواهد کرد. بدین ترتیب گویا قرار بود که اتفاقاتی بیفتد.

اولین نشانه‌های تغییر در فضای حاکم نیز پیامدهای نامه آقای علی اصغر صدر حاج سید جوادی بود. او در آن نامه برای اولین بار با یک لحن صریح و آشکار، از وضعیت حقوق بشر در ایران انتقاد کرده بود، اما به‌رغم انتشار این نامه، برخوردی با او نشد و این نشان می‌داد که اتفاقاتی در حال وقوع است. با وجود این شرایط اما به دلیل آن وضعیتی که در سازمان مجاهدین پیش آمده بود، نیروهای مذهبی در یک حالت سرخوردگی قرار داشتند و جو اپوزیسیون داخلی نیز حالت ارعاب و سرکوب را هنوز تجربه می‌کرد. اما در خارج از کشور، در آن سال، اوضاع تا حدودی به‌گونه دیگری بود.

یک سال بعد، در اردیبهشت ۵۶ دکتر از ایران خارج شد و حادثه مرگ ایشان در ۲۹ خرداد همان سال رخ داد. من در آمریکا بودم و در حین شرکت در کنگره‌ای در کالیفرنیا به دعوت انجمن‌های اسلامی بودم که خبر را البته به صورت غیر مستقیمـــــــــ. سریعاً خودم را به تگزاس رساندم و از آنجا به لندن رفتم و متوجه حادثه شهادت دکتر شدم. حادثه شهادت دکتر باعث شکل گرفتن یک بسیج عمومی شد و مراسم تشییع دکتر به مدلی تبدیل شد که بعد همه تظاهرات‌هایی که در ایران به راه افتاد، الگوبرداری شده از آن بودند. در تظاهراتی که در لندن در پی تشییع دکتر شریعتی پیش آمد، عکس‌های دکتر و امام خمینی و آقای منتظری و هم‌چنین آرم سازمان مجاهدین و شهدای اولیه به چشم می‌خورد. چیزی که بعداً در ایران و در راهپیمایی‌های سال ۵۷ نیز به کرات دیده می‌شد. بعد از مراسم تشییع در لندن، ما جنازه دکتر را به سوریه منتقل کردیم و آنجا به امانت گذاشته شد و مراسمی گرفته شد و قرار شد به مناسبت چهلم یک مراسم بزرگداشت گرفته شود.

مراسم چهلم نیز با حضور عرفات و شخصیت‌های “فتح” و “امل” به یک حادثه تبدیل و در منطقه برجسته شد و مطبوعات فالانژیست لبنان به انتقاد پرداختند که چرا برای یک مارکسیست اسلامی بزرگداشت گرفته می‌شود؟ در پی برگزاری مراسم چهلم دکتر شریعتی، جلسه‌ای در خانه امام موسی صدر در بیروت گرفته شد که همه نمایندگان داخل و خارج جنبش‌های انقلابی و اسلامی در آن حضور داشتند. در آن جلسه قرار شد این حرکت و این بسیجی که بعد از حادثه دکتر پیش آمده است افول نکند و در داخل و خارج هم‌زمان تداوم پیدا کند. این تداوم قرار شد به همت اعضای انجمن‌های اسلامی و دانشجویان و هم‌چنین نهضت آزادی و روحانیت مبارز به همراه بقایای نیروهای مذهبی سازمان مجاهدین که بعد از جریانات ایدئولوژیک و جدایی سازمان در منطقه آواره شده بودند، صورت بگیرد. مثلاً قرار شد بعد از این جلسه یک اعتصاب غذایی در کلیسای سن‌مری پاریس برای روحانیون مبارز برگزار شود که نمایندگان این‌ها بیایند و با دانشجویان مشترکاً حرکتی را سازمان بدهند.

در تهران هم قرار شد که مهندس بازرگان، جریانات داخل کشور را هماهنگ کند و شور و هیجان بعد از حادثه شهادت دکتر شریعتی را تداوم بخشند و نگذارند که آن موج بخوابد. اتفاقاً در همین اثنا و در جریان اعتصاب غذا در پاریس، جریان فوت آقا مصطفی هم پیش آمد و بعد از آن مراسم چهلم‌ها شروع شد و آرام آرام حرکت توده‌ای در جهت انقلاب و سقوط شاه شدت گرفت. اما باید توجه داشت که اولین تحصن و تظاهرات در همان تشییع دکتر بود که پیش آمد و این تظاهرات‌ها با شدت ادامه پیدا کرد. در داخل کشور هم البته تهدیدات و حملاتی نسبت به نیروهای سیاسی وجود داشت، اما با حرکت اعتراضی مردم، چون عمومی شده بود، ساواک و ارتش نمی‌توانستند کار خاصی بکنند و بدین ترتیب اوج این حرکت‌ها به جریانات تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷ منتهی شد.

پس از شهادت دکتر که من به اروپا آمدم، فعال شدم و به همین حرکت‌هایی پیوستم که پس از شهادت دکتر به وجود آمده بود. به همین دلیل هم در اروپا ماندگار شدم. البته هر از چندگاهی هم به منطقه می‌آمدم و ارتباطم را با انقلابی‌ها در سوریه و لبنان حفظ می‌کردم، ولی نهایتاً به فرانسه برگشتم و رشته فلسفه را برای تحصیل در آن‌جا انتخاب کردم. مشغول درس خواندن در فرانسه بودم که ناگهان خبر دادند در عراق، نیروهای بعثی به خانه آیت‌الله خمینی حمله کرده‌اند و از آن وقت صحبت‌اش بود که امام به فرانسه بیاید. در حقیقت هم، آقای حبیبی و امثال ایشان فعال بودند که ایشان را به فرانسه منتقل کنند، چون قبل از آن این بحث مطرح بود که امام به الجزایر یا کشورهای نزدیک به جریانات مخالف ایران برود، اما بعدها ژیسکار دستن در خاطرات خود گفت که شاه با من صحبت کرد و درخواست کرد که امام خمینی به فرانسه بیاید! چرا که شاه فکر می‌کرد که در این صورت وی می‌تواند امام را تحت کنترل داشته باشد.

با تلاش‌هایی که بنی‌صدر و قطب‌زاده و دیگران انجام دادند، بالاخره امام به فرانسه آمدند و در ابتدا به منطقه “کشان” در حومه پاریس و در منزل یکی از دوستان آقای بنی‌صدر ساکن شدند. اما به دلیل آنکه خانه کوچک بود یا این‌که صاحب‌خانه از نظر سیاسی مشکل داشت، به “نوفل لوشاتو” رفتند و در ویلای آقای عسکری که از دوستان دکتر سامی و از اعضای جاما بود، اسکان کردند. اولین دیدار من با امام نیز در همان ویلا بود. ما به همراه دکتر یزدی به دیدار ایشان رفتیم که امام از استاد شریعتی و دکتر سخن گفتند و سراغ استاد را گرفتند. البته در آن موقع جز ما دانشجویان و کسانی که مقیم خارج بودند کسی به ویلا رفت‌ و آمد نداشت و هنوز آنجا شلوغ نشده و به مرکز رهبری انقلاب هم تبدیل نشده بود.

در آینده مشخص نبود چه اتفاقی می‌افتد و مسائل داخل ایران ممکن بود روی نظرات امام در خصوص روشنفکران تاثیر بگذارد. اما در آغاز همچنانکه از مدیریت و شرایط آنجا هم روشن بود تمام امور به دست روشنفکران مذهبی و دانشجویان عضو انجمن‌های اسلامی بود. خلاصه این‌که در دیدار اول با امام، ایشان به صورت خیلی علاقه‌مندانه جویای حال استاد شریعتی شدند و داماد ایشان آقای اشراقی در همان دیدار به من گفتند که ما و تمام اعضای خانواده، آثار دکتر شریعتی را دنبال می‌کنیم و امام نیز به آثار دکتر علاقه دارند. در دیدار اول صحبت خاصی نشد. امام از من پرسید که چه می‌خوانم؟ من هم پاسخ دادم فلسفه، و ایشان گفتند که فلسفه اسلامی را فراموش نکنید. در مورد خود دکتر صحبت زیادی نشد ولی این اشاره شد که خیلی‌ها می‌آیند که از امام جوازی یا نامه‌ای در رد یا تحریم دکتر بگیرند اما امام تاکنون اصلاً اقدام به چنین کاری نکرده‌اند و این درخواست‌ها را رد کرده‌اند. بعد‌ها آقای لاهوتی به نوفل لوشاتو آمدند و در اندرونی ویلایی که امام حضور داشتند، زندگی می‌کردند. آقای لاهوتی نسبت به دکتر شریعتی احساس نزدیکی خاصی داشتند و در سخنرانی‌هایشان از کتاب‌های دکتر شریعتی نقل می‌کردند. خصوصا تعابیری که دکتر در مورد روحانیون داشت به شدت مورد پسند و علاقه آقای لاهوتی بود. البته بعدها آقای مطهری به پاریس آمدند و قبل از عزیمت به پاریس نیز نامه‌ای به همراه مهندس بازرگان نوشتند که در آن نسبت به دکتر شریعتی مواضعی گرفته بودند. بلافاصله بعد از این نامه نیز، اعلامیه گروه فرقان انتشار یافت که این دو مساله یعنی موضع آقای مطهری نسبت به دکتر و سخنانی که در نامه زده بودند و هم‌چنین اعلامیه گروه فرقان تاثیر منفی روی نظر امام نسبت به شریعتی گذاشت.

به خاطر دارم که دکتر منصور فرهنگ قرار بود برای نشریات امریکایی با امام گفت‌وگو بکند. ما قرار شد همراه ایشان به دیدار امام برویم اما آقای لاهوتی گفتند که فعلاً نظر امام بعد از جریانات آقای مطهری روی شریعتی مساعد نیست ولی ما گفتیم مهم نیست می‌آییم و نظر ایشان را می‌شنویم. در آن دیدار احمد آقا و آقای موسوی خوئینی‌ها و دکتر ابراهیم یزدی و آقای لاهوتی هم بودند.
در آن مصاحبه دکتر فرهنگ از امام پرسید که نظر شما در مورد روشنفکرانی مثل شریعتی، بازرگان و طالقانی که در انقلاب تاثیرگذار بوده‌اند چیست؟

امام پاسخ دادند که این روشنفکران هیچ تاثیری نداشتند!

بعد از این‌که امام این جمله را گفتند: احمد آقا از امام پرسید که خود شما چه نقشی داشتید در انقلاب؟

که امام پاسخ دادند که”ما هم از ۱۵ خرداد تا الان اعلامیه داده‌ایم و تاثیری نکرده و الان تازه یک وحدت کلمه‌ای پیدا شده است در شهر و روستا، در حالی که بعضی از این آقایانی که شما نام می‌برید موجب اختلاف کلمه شده بودند و الان وحدت کلمه هست و ما باید مواظب باشیم که این وحدت حفظ شود. الان فضایی معنوی وجود دارد که دست بشر در آن دخیل نبوده است.”

البته بعد از این دیدار یک سخنرانی هم امام داشتند که در آن ایشان از تز “اسلام منهای آخوند” انتقاد کردند. البته نظر امام را باید از لحاظ سیاسی درک کرد که ایشان در آن موقع معتقد بود که چون وحدتی علیه سلطنت و شاه در ایران به وجود آمده و حرکتی عمومی شروع شده است دیگر نباید به اختلافات دامن زد و ایشان به نوعی نه دکتر را تایید می‌کردند و نه رد. البته این موضع‌گیری امام نیز پس از پیام تسلیت ایشان بود که به مناسبت درگذشت دکتر شریعتی خطاب به دکتر یزدی نوشتند و برخی از بچه‌ها در انجمن‌های اسلامی آن زمان معتقد بودند که چرا پیام مفصل‌تر نیست یا این‌که از لفظ “فقدان” استفاده شده است و خواهان این بودند که پیام سمپاتیک‌تر باشد. اما در کل اصولا موضع امام خمینی این بود که نه این طرف و نه آن طرف را تایید نکند و در مورد دکتر هم جانب احتیاط را رعایت می‌کردند و موضع له وعلیه نمی‌گرفتند. اما در خود بیت امام در نجف و در پاریس روحانیونی که اطراف امام بودند، هم مثل آقای دعایی، آقای منتظری یا آقا مصطفی نظر مساعدی نسبت به دکتر داشتند و بعضا نسبت به افکار و آرای دکتر شریعتی سمپاتی هم داشتند. خود امام ولی چون زیرفشار بودند که فتوایی علیه دکتر داده شود سعی می‌کردند بی‌طرف بمانند.

بدین ترتیب در مجموع می‌خواهم بگویم که انقلاب در ایران چندین ریشه داشت. یکی جو بین‌الملل بود که معطوف به حقوق بشر شده بود و نگاه جیمی کارتر را متوجه ایران کرده بود. دیگری، باز شدن فضا بود که نظام شاه نتوانست این انبساط فضای سیاسی را خوب مدیریت کند و جامعه منفجر شد. به نظر من تاثیر و نقش نیروهای انقلابی را پس از این عامل باید در نظر گرفت. به قول مهندس بازرگان، رهبر اولیه انقلاب خود محمد‌رضا شاه بود. تضادهایی که نظام با جو باز پیدا کرد باعث شد که نظام سلطنتی از درون بپاشد. پس این شرایط بود که تعیین کرد چه اتفاقی می‌افتد و نقش نیروهای سیاسی و روشنفکران در مقایسه با این شرایط که مهیا شده بود، یک نقش درجه دوم بود. البته این روشنفکران موظف بودند که از لحاظ نظری چشم‌اندازی را برای انقلاب ترسیم کنند که در این مورد دکتر شریعتی نمونه‌ای بارز بود. دکتر می‌گفت که ما می‌توانیم یک نظام ایده‌آلی داشته باشیم و اصولا تمام روشنفکران در آن برهه زمانی وعده این را می‌دادند که ما می‌توانیم یک آلترناتیو و بدیلی داشته باشیم که هم دموکراتیک باشد و هم ملی ومذهبی و به این دلیل بود که انقلاب پیروز شد. در غیر این صورت می‌توانست شورشی باشد که سرکوب شود مثل دیگر کشورهای اسلامی هم‌چون الجزایر یا افغانستان.

به هر حال اما انقلاب پیروز شد و آیت‌الله خمینی هم از پاریس به تهران آمدند و به فاصله چند هفته بعد ما هم درس و دانشگاه را رها کردیم و به ایران آمدیم. من وقتی به ایران آمدم انقلاب اتفاق افتاده بود و شهر حالت نظامی داشت. یادم هست که همین آقای لاهوتی به من اسلحه‌ای داد و گفت که از خودم مراقبت کنم. همه در شهر مسلح بودند، البته خطر کودتا هم بود. درگیری‌های داخلی و ترور هم که بود. به همین سبب همه مسلح به خیابان می‌امدند. همین آقای دکتر پیمان نیز با خود اسلحه حمل می‌کرد. به خاطر دارم موقعی که جریان تسخیر سفارت امریکا پیش آمده بود، ما از طرف دانشجویان خط امام به سفارت دعوت شدیم و با وجود این‌که تفتیش بدنی و سخت‌گیری‌های خاصی در آن دوران موجود بود، من اما با اسلحه وارد سفارت شدم و در بازرسی اسلحه من را ندیده بودند. حال آنکه در آنجا “ابوجهاد” را خلع سلاح کرده بودند و این به نوعی توهین به او بود و او را اعصبانی کرده بودٰ؛ می‌خواستم که به او بگویم ناراحت نباشد و اگر اسلحه می‌خواهد اسلحه موجود است(خنده).

اوایل انقلاب فضای شادی در کشور حاکم بود. مردم با تظاهرات و روش مسالمت‌آمیز جدیدی که تاکنون رواج نداشت به مقابله با حکومت می‌رفتند وبه ماموران حکومت گل می‌دادند.‌ام مسائل از بعد از روز پیروزی انقلاب شروع شد که مسوولان نظام گذشته را گرفتیم، حالا چگونه باید با آن‌ها برخورد کنیم؟ یادم هست که برخی دوستانی که در آن زمان در نهادهایی مثل کمیته‌ها ودادستانی وارد شده بودند، بعد از پیروزی به یاد انتقام‌گیری افتاده بودند و این را می‌گفتند. میشل فوکو که آن زمان گزارشگر یکی از روزنامه‌های ایتالیایی شده و به ایران آمده بود تا”انقلاب” را گزارش کند، یک نوع معنویت سیاسی را در انقلاب ایران می‌دید وگزارش می‌کرد. انقلاب ایران از نظر فوکو انقلابی بود که می‌توانست با گل در برابر گلوله بایستد. به واقع هم، انقلاب ایران با حضور قاطع اکثریت مردم و به صورت مسالمت‌آمیز به پیروزی رسیده بود اگرچه نقش روشنفکران مذهبی هم خیلی مهم بود و آن‌ها نیز در ارائه یک تصویر و افق از آینده انقلاب کوشا بودند.

وقتی من به ایران آمدم عکس دکتر به همراه عکس امام خمینی در تمام راهپیمایی‌ها وجود داشت و دکتر را به عنوان چهره دوم انقلاب می‌شناختند. ما هم که بعد از انقلاب به ایران آمده بودیم به عنوان نماینده دکتر شریعتی شناخته می‌شدیم و درنتیجه وقتی به شهرهای کشور سفر می‌کردیم، استقبال‌های خیلی عجیبی از ما می‌شد. به شدت از ما استقبال می‌کردند. مثلاً وقتی به سبزوار رفتیم، مردم ما را از خارج شهر، روی دست خود گرفتند و به همین صورت تا مسجد جامع شهر روی دست بردند و آنجا یک سخنرانی کردیم. حتی به خاطر دارم به خارک که رفته بودیم، از نیروهای نظامی سان دیدیم. همه فریاد می‌زدند خمینی رهبر انقلاب است، شریعتی معلم انقلاب است. در خوزستان هم که ما برای بازدید به آنجا رفته بودیم همه فکر می‌کردند که دولت آینده دیگر در دست دوستان ما خواهد بود. حتی به ما تومارها و عرض حال‌هایی می‌دادند و درخواست‌ها و کمبود‌های خودشان و شهرستان‌شان را مطرح می‌کردند و از ما توقع داشتند که برایشان آن مشکلات را حل کنیم! همه‌جا تصور می‌شد که شریعتی معلم انقلاب است و درنتیجه تفکری که دولت و اداره کشور را در دست می‌گیرد در ادامه پروژه شریعتی است اما ما این‌گونه فکر نمی‌کردیم و مطمئن بودیم که داستان متفاوت خواهد بود اما به هر حال به دلیل این تصور و توهم عمومی که بین مردم بود، خیلی مشکل بود به آن‌ها بگوییم ما هیچ کاره‌ایم و چیزی در دست ما نیست و ما از هیچ قدرتی برخوردار نیستیم. البته ما از ابتدا خودمان به طرف کارهای اجرایی و دولتی نرفتیم به علت این‌که ما اختلاف تحلیل و نظر داشتیم با آقایانی که سر کار بودند. ما دولت موقت را راست لیبرال می‌دانستیم اگرچه سمپاتی‌مان با نهضت آزادی و مهندس بازرگان همچنان پایدار بود ولی به هر حال معتقد بودیم که در ایران یک انقلاب شده است و باید یک دولت انقلابی سرکار بیاید. البته منظور ما از دولت انقلابی، دولت خشن و شبه چپ و کمونیستی نبود، بلکه دولتی بود که بتواند مشکلات انقلاب را مدیریت کند؛ چون با روش‌های لیبرال دموکراتیک وخیلی مودبانه نمی‌توان انقلاب و فضای بر‌امده از آن را مدیریت کرد. دولت موقت، تراز توقعات انقلابی نبود. البته تحلیل خود من این بود که باز هم همین لیبرال‌های مذهبی دولت موقت مثل بازرگان و در کل جبهه مصدقی‌ها را باید تقویت کرد چون بالاخره آن‌ها در نهایت در سنگر آزادی و کرامت انسانی قرار داشتند و خارج از این سنگر نبودند.


تاریخ انتشار : نوروز / ۱۳۸۸
کتاب سی سال جلد اول / روزنامه اعتماد ملی

ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.