منوی ناوبری برگه ها

جدید

حافظه داریم، اما فاقدِ کیفیت!

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مصاحبه : حافظه داریم، اما فاقدِ کیفیت!
مصاحبه با : سوسن شریعتی
مصاحبه‌کننده : ــــــــــ
موضوع : درباره‌ی نسبتِ تاریخ و حافظه


شرح :

سوسن شریعتی معتقد به جداانگاری‌ی حافظه از تاریخ است؛ سال‌ها پیش نوشت: حافظه، آن نسبتی است که هر گروهِ اجتماعی با گذشته‌ی خودش برقرار می‌کند، و تاریخ، یعنی بازسازی‌ی امری که اتفاق افتاده، و دیگر نیست. از این رو، یکی گرفتن این دو، باعث می‌شود که، ما هیچ‌وقت نتوانیم به بازسازی‌ی تاریخ بپردازیم. وی، در گفت‌وگو با “شهروند امروز”، تفکیکِ حافظه از تاریخ را کارِ مورخینِ معاصر عنوان کرده است. تفکیک‌هایی که مورخینِ مکتبِ آنال نیم قرنی است پیش کشیده‌اند. به باور او، حافظه‌ی تاریخی، یعنی برخورداری از امکانِ برقراری‌ی ربطِ میانِ آن تاریخ و حافظه‌ی جمعی، حافظه از تاریخ تغذیه می‌کند، و تاریخ نیز از حافظه‌ها مایه می‌گیرد.

مصاحبه :
س : به باورِ شما، حافظه‌ی تاریخی را، با خودِ تاریخ، نباید یکی تصور کرد، زیرا، حافظه، متنوع، متکثر، گزینشی، و چندباره است، طبقه‌بندی و سطوحِ متعدد دارد، و یکی گرفتنِ این دو، باعث می‌شود که، ما هیچ وقت نتوانیم به بازسازی‌ی تاریخ بپردازیم. و تاریخ، یعنی بازسازی‌ی امری که اتفاق افتاده و دیگر نیست. اما، هستند نظرات بسیاری که، به خلافِ این دیدگاه معتقدند: “هدفِ یک مورخ، از یادآوری‌ی تاریخ، و زنده نگهداشتنِ حافظه‌ی تاریخی، باید بازسازی‌ی گذشته باشد، که هم به نوعی معقول باشد، و هم قابلِ درک” (دبلیو، اچ والش: “مقدمه‌ای بر فلسفه تاریخ”، ترجمه ضیاءالدین علایی طباطبایی، امیر کبیر تهران، ۱۳۶۳، ص۳۶). یا: “آن‌که بگوییم گذشته، گذشته است، این به معنای فراموش کردن نیست، بلکه، به این معناست که، رابطه‌ی آن با زمانِ حال، در مقامِ گذشته است، و نه به صورت بخشِ معلولی از زمانِ حال. این تمرینِ مهمی برای خاطره است که، بتواند بپذیرد، که یک واقعه‌ی مربوط به گذشته، به طُرُقِ مختلفی بازگو می‌شود. توضیحِ دیگرگونِ همان واقعه، کارکردِ تاریخ در معنایی ثانوی است” (پروفسور پل ریکور، سخنرانی در پژوهشکده حمکت و ادیان ۱۳۷۳). بنابراین، آیا گریزی از رجوع به حافظه‌ی تاریخی، برای بازسازی‌ی تاریخ، یا، تعیینِ نسبتِ آن با زمانِ حال، هست، و به نظرِ شما، مورخ توانِ جداانگاری‌ی حافظه‌ی تاریخی از تاریخ را دارد؟

ج : قبل از هر چیز، ذکرِ این نکته ضروری است که، چنین تفکیکی، تفکیکِ حافظه از تاریخ، کارِ من نیست. کارِ مورخینِ معاصر است، حتی اگر اجماعی میانِ آنان نباشد. تفکیک‌هایی است که، مورخینِ مکتبِ آنال، نیم‌قرنی است پیش کشیده‌اند، تا با تاریخ‌نگاری‌ی سنتی و پوزیتیویستی، مرزشان را روشن کرده باشند. مورخینی چون لوسین فور، مارک بلوخ، برودل، و لوگوف، مبتکرانِ این مباحث‌اند. از همین رو، با تکیه به بحث‌های همان بزرگان، و ذکرِ سخنانِ همان‌ها است که این بحث را می‌توان پیش برد.

در پرسشِ شما، باید قبل از هر چیز، جایگاهِ چند مفهوم را روشن کرد: مفهومِ حافظه، مفهومِ گذشته، و معنای تاریخ. روشن شدنِ جایگاهِ ممیزِ هر یک از این مفاهیم، مانع از یک‌سری سوء‌تفاهمات می‌شود. اول از همه، خودِ تاریخ، یا آنچه که علمِ تاریخ نامیده می‌شود. تاریخ، علمِ گذشته نیست. این را مارک بلوخ، مورخِ فرانسوی، و بنیان‌گذارِ مکتبِ آنال می‌گوید: “تاریخ، علم انسان‌ها است در زمان”. علمِ انسان در زمان، و نه صرفاً در گذشته. زمان، با همه‌ی تکثری که در آن مستتر است (زمانِ درازمدتِ تمدنی و ساختاری، زمانِ میان‌مدتِ دوره‌ای، و زمانِ سریعِ حادثه).

و اما گذشته. گذشته، تاریخ نیست، بلکه، موضوعِ تاریخ است. تاریخ، مطالعه‌ی گذشته است در دو وجه‌اش: دیروزی که تا به امروز ادامه دارد. یکی از وجوهِ گذشته، امرِ اکنونی است. اکنون، همواره و همیشه، بر گذشته، و شناختِ آن، مسلط است. فهمِ این درهم‌تنیدگی‌ی دیروز و امروز، برای بازسازی‌ی امرِ تاریخی، پیش‌شرطِ هرگونه رویکردِ تاریخی است. از آنجا که، همواره، از زاویه‌ی اکنون است که، به گذشته، نگاه می‌شود، گذشته، هیچ‌وقت، به تمامی، گذشته نیست، و همواره، چیزی از امرِ اکنونی نیز، در آن هست، و از همین رو، کروچه، مورخِ ایتالیایی، مدعی است که: “هیچ تاریخی نیست مگر معاصر”. تاریخ، نه تنها باید “امکانِ فهمِ اکنون را، به کمکِ گذشته فراهم کند”، بلکه، باید “امکانِ فهمِ گذشته را، به کمکِ اکنون” نیز میسر سازد. این درهم‌تنیدگی‌ی گذشته و حال، همانی است که نام‌اش را کاربردِ اجتماعی‌ی گذشته یا تاریخ نامیده‌اند. لوسین فور (یکی دیگر از بنیان‌گذارانِ مکتبِ آنال) می‌گوید: “براساسِ نیازهای اکنونی‌ی خویش است که، تاریخ، به‌گونه‌ای سیستماتیک، داده‌های گذشته را جمع‌آوری کرده، و سپس طبقه‌بندی می‌کند. براساس زندگی است که او مرده‌ها را به پرسش می‌گیرد: ارگانیزه کردنِ گذشته، براساسِ امر حاضر. این، همانی است که، می‌توان نام‌اش را فونکسیونِ اجتماعی‌ی تاریخ نامید”. تا این‌جا، می‌شود گفت که: تاریخ، تلاشی است اکنونی، برای بازسازی‌ی گذشته، و نباید آن را با گذشته یکی پنداشت. چنان‌چه، خودِ گذشته هم، هیچ‌وقت، به تمامی، گذشته نیست، چرا که، همواره پایی در هم‌اکنون دارد.

و اما حافظه. حافظه را نباید با تاریخ یکی گرفت. حافظه، اگرچه در کنارِ گذشته موضوعِ مطالعه‌ی تاریخ است، و البته “لایه‌ی زیرینِ” هرگونه ساخت‌وسازِ تاریخی، و ماده‌ی اولیه‌ی آن، اما، تاریخ نیست. حافظه، در همه‌ی اشکال‌اش (ذهنی، شفاهی، مکتوب)، منبعی است که مورخ از آن تغذیه می‌کند. چرا نباید حافظه را با تاریخ یکی گرفت؟ حافظه، دیالکتیکِ به یادآوردن و فراموشی است، و تاریخ قرار است هر دو را با هم ببیند: هم، آنچه را که فراموش شده است، و هم، آنچه را که به یاد می‌آوریم. کارِ حافظه، در بسیاری اوقات، ناخودآگاه است، و از همین‌رو، از دستکاری‌های زمان مصون نیست. اگرچه امکانِ ثبتِ حادثه را حافظه فراهم می‌کند، اما این ضبط و ثبت، نه موزه‌وار، که لابراتوری است. تاریخ، از این حافظه‌های لابراتواری تغذیه می‌کند، و البته تغذیه می‌رساند. مورخ کارش این است که، این به یادآوردن‌ها را، و این فراموشی‌ها را، بجا آورد، و آن‌ها را بدل سازد به ماده‌ای قابل تامل، و موضوعِ آگاهی.

به رغمِ این تفکیک‌ها، روشن است که، برای بازسازی‌ی امرِ تاریخی، گریزی از مراجعه به حافظه، یا بهتر است بگوییم حافظه‌ها، به عنوانِ یکی از منابعِ شناختِ تاریخی، نیست، و این گریزناپذیری، یکی از دستاوردهای به حاشیه رانده‌شدنِ رویکردِ پوزیتیویستی‌ی به تاریخ است، که “سندمحور” بود، و بی‌اعتنا به وجهِ زیست‌شده‌ی حادثه. حتی هالبواکس حافظه را دستِ کم گرفته، و معتقد بود که: “تاریخ از آنجا شروع می‌شود، که حافظه به پایان می‌رسد”. گفت‌وگوی تاریخ و حافظه، امروز، از بدیهیاتِ مطالعاتِ تاریخی است. تراژدی‌های قرنِ بیستم، از حافظه‌ها، اعاده‌ی حیثیت کرده است، اما، قرار نیست تاریخ را به حافظه تقلیل داد. همه‌ی این حرف‌ها، برای گفتن این‌که، حافظه‌ی تاریخی، عبارت است از، آن بخشی از تاریخ، که به کمکِ سنت و آموزش، توانسته است در وجدانِ عمومی یا ناخودآگاهِ جمعی، جا باز کند. اما، باید دانست که، این حافظه‌ی تاریخی، یک‌بار برای همیشه، به دست نمی‌آید، و هر بار، و در هر دوره، بازسازی می‌شود، و مشخصاتِ جدیدی به دست می‌آورد. چرا که، نسبتی که هر اجتماع، با گذشته‌ی خود، برقرار می‌کند، نسبتی است سیال و زمان‌مند، و هر بار، طراحی‌شده براساسِ نیازهایی، که زمانِ حال، بر آن تحمیل می‌کند.

س : آیا شما هم معتقدید که ایرانیان دچارِ حافظه‌ی کوتاه‌مدتِ تاریخی هستند، و به اصطلاحِ دکتر همایون کاتوزیان، ایران برخلافِ جامعه‌ی درازمدتِ اروپا، جامعه‌ای “کوتاه‌مدت و کلنگی” است، یا بر این باورید که، چنین اتهامی را، نمی‌توان متوجهِ ایرانیان کرد، و در صورتِ وجودِ چنین عارضه‌ای، همسان‌های آن را در دیگر کشورها نیز می‌توان جست، و از این منظر، تفاوتِ بارزی بینِ جامعه‌ی ایران و دیگر جوامع نیست؟

ج : جایگاهِ گذشته، رابطه‌ای که یک اجتماع در روان‌شناسی‌ی جمعی‌اش با گذشته‌ی خود برقرار می‌کند، یا به تعبیرِ برنارد گنه، “فرهنگِ تاریخی” در هر اجتماعی، متغیر است، و تابعِ یک‌سری متغیرات. رفتارِ جوامع، در برابرِ تاریخ‌شان، یکی نیست. درنتیجه، می‌توان از تیپ‌های مختلفِ ذهنیت‌های تاریخی حرف زد.

تاریخ، برای یهود‌ی‌ها، فاکتورِ اصلی‌ی هویتِ جمعی محسوب می‌شود. برای مسلمین و اعراب، به تعبیرِ روزنتال، تاریخ، بیش‌تر از هر چیز، نوعی نوستالژی برای گذشته است، هنر و علمِ حسرت و پشیمانی. برای یونانی‌ها، تاریخ، منبعِ مشروعیتِ قومی است، یا سلاحِ سیاسی‌ی دولت ـ شهر (یونانی در برابر لیبین‌ها، مصری‌ها، ایرانی‌ها و…). در ثانی، رفتارِ یک جامعه در برابرِ تاریخ‌اش هم متغیر است، و یک بار برای همیشه نیست. برای یهودی‌ها، از قرونِ وسطی به بعد، تاریخ جایش را به فقه می‌دهد. در یونان، با از میان رفتنِ دولت – شهرها و حمله سوفیست‌ها، تاریخ از اهمیت می‌افتد. در غربِ مسیحی، تاریخ از قرونِ ۱۷ به بعد اهمیت پیدا می‌کند، و… چنان‌چه امروز، در قرن بیست‌ویکم، یکی از مشغولیت‌های جوامعِ غربی، موقعیتِ متزلزلی است که تاریخ در وجدانِ عمومی پیدا کرده است. هویت‌های قومی‌ی متعددی که به دنبالِ استعمارزدایی واردِ جوامعِ غربی شده‌اند، و خواهانِ به رسمیت شناخته‌شدن هستند، و کلیتی به نامِ هویتِ ملی را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. در فرانسه، اقلیت‌های عرب، آفریقایی، آنتیلی، و… که همگی فرانسوی محسوب می‌شوند، از این‌که در این حافظه‌ی تاریخی‌ی فرانسوی قرار ندارند، و دیده نمی‌شوند، و محلی از اعراب ندارند، خواهانِ بازخوانی‌ی حافظه‌ی تاریخی هستند، و ساخت‌وسازِ جدیدِ آن. هجومِ فرهنگ‌های مختلف، شتابِ تحولات و تغییرات، نداشتنِ فرصتِ ثبتِ زیست‌شده‌ها و تجربیات، حافظه‌ی تاریخی‌ی تعریف‌شده در قرنِ نوزدهم را، به پرسش گرفته است. منظور این‌که، همه‌ی این جوامع تاریخ داشته‌اند، اما، همیشه رفتارشان در برابرِ آن یک‌سان نبوده است، و نمی‌شود احکام کلی داد.

در حافظه‌ی تاریخی‌ی کوتاهِ ما، به‌رغمِ بلندی‌ی تاریخ‌مان، تردیدی نیست. در این‌که، نسبت‌مان با گذشته، مغشوش است و گسسته نیز. گذشته برای ما، گاه، ایده‌آلیزه شده، گاه، چنان حضور داشته، که فاصله‌ی لازم، برای بدل ساختنِ آن به موضوعِ شناخت، ناممکن بوده است. چنان‌چه، حال نیز، چنین خصلتی را دارد. گاه، اکنون سرچشمه‌ی خلق و امرِ بدیع تلقی شده، گاه، عصرِ انحطاط نام گرفته. هیچ کدام به کارِ ساخت‌وسازِ حافظه‌ی تاریخی نمی‌آید. در ثانی، شکل‌گیری‌ی حافظه‌ی تاریخی، به تعبیرِ برودل، محصولِ دیالکتیکِ زمان‌ها است. زمانِ درازمدتِ اسطوره یا تمدنی. زمانِ میان‌مدتِ دوره‌ای. و زمانِ کوتاه‌مدتِ حادثه. زمانِ سریع و ملتهبِ حادثه، که از جنسِ سیاسی است. زمانِ متوسطِ سیکل‌های اقتصادی، که تحولِ اجتماعات را تنظیم می‌کند. و زمانِ کندِ تقریباً غیرمتحرکِ ساختارها. گسستگی میانِ این زمان‌ها است که مانع از شکل‌گیری‌ی یک حافظه‌ی بلندمدت می‌شود.

شاید بشود گفت که: رنجِ ما نداشتنِ حافظه نیست، کیفیت‌داشتنِ آن است. کوتاه و گسسته است. برای این‌که پیوسته شود، و درازمدت، آموزش می‌خواهد، و البته اتفاقاتِ ساختاری، تا از سنت و قدرت، تمرکززدایی شود، و امکانِ خروجِ حافظه‌ها، از ذیلِ اتوریته‌ها، ممکن گردد.

س : آیا کوتاه‌مدت بودنِ حافظه‌ی تاریخی‌ی ایرانیان را باید خصلتی جامعه‌شناختی و روان‌شناختی در ذهن و ضمیرِ تک‌تکِ آحادِ جامعه دانست یا طبقِ عقیده‌ی جان هرولد پلام، استادِ برجسته‌ی تاریخ دانشگاه کمبریج در قرن هجدهم، تقصیر را متوجهِ حاکمیت دانست، که تلاش می‌کند گذشته را به تصاحبِ خود درآورد، و در این میان، نقشِ سلطه‌ی استبداد در جامعه‌ی ایرانی چیست؟ استبدادزدگی‌ی تاریخی مقصرِ اصلی در ضعفِ حافظه‌ی تاریخی است، یا ضعفِ حافظه‌ی تاریخی زمینه‌ی استمرارِ استبدادِ تاریخی را فراهم می‌کند؟

ج : ما ایرانی‌ها، هم به داشتنِ تاریخ می‌بالیم، و هم از نداشتنِ حافظه‌ی تاریخی در رنجیم. حافظه‌ی تاریخی یعنی برخورداری از امکانِ برقراری‌ی ربطِ میانِ آن تاریخ و حافظه‌ی جمعی. حافظه از تاریخ تغذیه می‌کند، و تاریخ نیز از حافظه‌ها مایه می‌گیرد. حافظه شکل‌پذیر است و دست‌خوش، و باید با آن کار کرد، آن را ورزیده ساخت، و به آن آموزش داد، تا توانایی‌ی ثبت‌اش بالا رود. در جوامعِ سنتی، و نیز استبدادی، این رفت‌وآمدِ میان تاریخ و حافظه، هیچ‌وقت به تمامی برقرار نشده، و از هم جدا مانده است. تاریخی که هست، اما، فهم نشده، تصاحب نمی‌شود، خاموش می‌ماند، و زندانی گذشته است، و حافظه‌هایی ضعیف، کوتاه، و تکه‌پاره. قدرت و سنت، رابطه‌ی ما را با زمان مغشوش ساخته است، و نوعِ حضورشان در میانِ ما، مانع از برقراری‌ی گفت‌وگو میان تاریخ و حافظه‌ها شده است. قدرت‌ها و سنت‌ها، هر دو می‌توانند مانعی برای شکل‌گیری‌ی حافظه‌ی تاریخی باشند. رویکردِ سنتی، رویکردی است فرازمانی، چرا که، زمانِ قدسی را جانشین زمانِ کرونولوژیک می‌کند، یا، با پرتاب کردنِ انسان به یک دیروزِ طلایی، نسبت‌اش را با هم‌اکنون و هم اینجا مغشوش می‌سازد، و قدرت، از آن رو که، از به رسمیت شناختنِ رقیب سر باز می‌زند. مذاهب، از یک سو، نوعِ نگاهِ تاریخی را موجب شده‌اند، اما، در‌عین‌حال، تاریخِ آن‌ها، تاریخِ مذهبی است، و متصل به یک زمانِ قدسی. حافظه، در گذشته، بر محورِ رابطه میانِ اینجای دم‌دست، و آن ماورای غیرقابلِ دسترس، شکل می‌گرفت، و درنتیجه، لازمان بود و لامکان، و درنتیجه، در غیبتِ تاریخ و علمِ آن، نقشِ آلترناتیو بازی می‌کرد. چنان‌چه، سیاست نیز در غرب، به میزانی که از زیرِ کنترلِ امرِ مذهبی خارج شد (از سده ۱۶ به بعد)، و ادعای استقلال کرد، توانست میدانی باز کند برای شکل گرفتنِ تاریخچه‌های مکتوبِ موازی، به قصدِ مشروعیت دادنِ به خود، یا هویت‌سازی. اگرچه، او نیز، به نوبه خود، مانعی شد برای شکل گرفتنِ منابعِ دیگرِ مشروعیت. تاریخ، هم منبعِ مشروعیت است، هم از مشروعیت انداختن، و از همین‌رو، قدرت‌ها در تلاش برای تصاحبِ آن هستند. باید خاموش کرد و به فراموشی راند.

این‌که استبدادزدگی‌ی تاریخی مقصرِ ضعفِ حافظه‌ی تاریخی است یا برعکس، پرسشی است اسکولاستیکی. هر دو. پرسشِ اصلی، این است که: چگونه از این گردونه‌ی باطل می‌شود خارج شد؟ با نقدِ قدرت و نقدِ سنت، و تمرکززدایی از این دو، تا راه برای شکل‌گیری‌ی حافظه‌های موازی باز شود، تا خاموش‌ها به صدا درآیند، تا فراموش‌شده‌ها یادآوری شوند، سر به هم دهند، و کلیتی بسازند به نامِ حافظه‌ی تاریخی‌ی درازمدت، و این، وظیفه‌ای است که برعهده‌ی تاریخ است، هم‌چون “علمِ نسبی‌ی امرِ نسبی”. تاریخ، چنانچه گفته شد، علمِ انسان‌ها است در زمان. انسان‌های موجودِ در دسترس، و نه انسانِ ایده‌آل. زمان‌های متکثر، و نه زمانِ یک‌دستِ قدسی‌ی مذاهب، و نه زمانِ کنترل‌شده‌ی یک‌پارچه‌ی قدرت.


تاریخ انتشار : ۸ / مرداد / ۱۳۹۰
منبع : هفته‌نامه شهروند امروز / شماره ۵

ویرایش : شروین یک بارedit


.

مقالاتی درباره‌ی همین موضوع :
زیرِ سقفِ حافظه / سوسن شریعتی / سال ۱۳۹۰
فقدانِ حافظه‌ی تاریخی / سوسن شریعتی / سال ۱۳۸۳
در چنبره حافظه یا تخیل / سوسن شریعتی / سال ۱۳۸۹
حافظه داریم اما فاقد کیفیت! / سوسن شریعتی / سال ۱۳۹۰

.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − پانزده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.