منوی ناوبری برگه ها

جدید

توسعه، دموکراسی‌خواهی، و عالمان دین

تقی رحمانی

 

تقی رحمانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

 
نویسنده : تقی رحمانی
 
موضوع : ضرورتِ تعاملِ روشنفکران با عالمانِ دینی
 
 
توسعه، دموکراسی‌خواهی، و عالمانِ دین(۱)
 
مقدمه :
 
این نوشتار مدعی است که یکی از لوازماتِ تحققِ توسعه و دموکراسی خواهی در جامعه‌ی ما همراهیِ عالمانِ دین با این دو امرِ مهم می‌باشد، در حالی که عالمانِ دینی در جامعه‌ی ما به اندازه‌ی کافی قدرت‌مند و تأثیرگذار در میانِ روحانیون و حوزه‌های علمیه نبوده‌اند، در نتیجه موجِ دموکراسی خواهی و توسعه موردِ یاری و حمایتِ پیوسته و طولانی قرار نگرفته است.
 
بررسیِ این موضوع که چرا عالمانِ دینی و روشنفکران در تحققِ توسعه و دموکراسی خواهی نقشِ اساسی دارند و هم‌چنین پرداختن به چگونگیِ این همراهی، موضوعِ این نوشتار است. به عبارتی ناز و نیاز، و خشم و لبخندِ عالمانِ دین به توسعه و دموکراسی را باید جدی گرفت.(۲)
 
 
پیش فرض‌ها :
 
۱. تجاربِ تاریخی
 
الف) تجربه‌ی غرب
 
نقشِ مذهب در زندگیِ انسان‌ها انکارناپذیر و حتی بردنِ آن به حوزه‌ی خصوصی امری غیرِ ممکن است و تفکیکِ نهادِ دین از دولت و برخی از امورِ تجربی بس مبارک است.
 
تجربه‌ی تاریک و نامطلوبِ قرونِ وسطا که در عهدِ رنسانس و عصرِ روشنگری بسیار به آن پرداخته شده و حتی در مواردی موردِ مبالغه‌ی فراوان قرار گرفته است و حتی جنگ‌های خونینِ مذهبیِ درونْ دینیِ میانِ مسیحیانِ کاتولیک و پروتستان، نتوانست مذهب را از حوزه‌ی عمومی خارج نماید و تأثیرِ آن بر سیاست را منتفی سازد. اگر بازگشت به مذهب با رویکردِ جدید که رابطه‌ی بی‌واسطه با خداوند است و بیش‌تر از سوی اقشارِ تحصیل کرده موردِ عنایت قرار گرفته و این تمایل از ۱۹۸۰ میلادی رو به فزونی یافته است را کنارِ تمایلِ سنتیِ مردم به مذهب قرار دهیم، شاهدِ تمایلِ روز افزون به مسیحیت با گرایشاتِ گوناگون خواهیم بود. به عبارتی بنیادگراییِ مسیحی، میانه رویِ مسیحیان و دینِ نخبگان در دنیای مسیحیت قابلِ مشاهده است.
 
اگر دقیق‌تر شویم، متوجه خواهیم شد که اقتدارِ پاپ به عنوانِ سنتی‌ترین مرجعِ کاتولیک‌های جهان در حالِ اوج گیری است، در حالی که پاپ‌ها با سیاست رابطه برقرار نموده و اعلامِ مواضع می‌کنند.
 
امروزه بسیاری از اندیشمندانِ غیرِ مذهبی، حذفِ مذهب را از اجتماع چندان عملی یا مطلوب نمی‌دانند. در حالی که تمدنِ غربی، صحنه‌ی برآمدن و افتادنِ گرایشاتِ مذهبی و غیرِ مذهبی بوده است. این مختصر را از نقشِ مذهب در جوامعِ غربی آوردیم تا به تجربه‌ی بومیِ خود بیش‌تر توجه کنیم.
 
 
تمدن و مذهبِ ایرانی
 
اگر ساحَتِ تمدن و تفکرِ غربی دو بُنی است یعنی می‌توان آن را به سه دوره‌ی یونانی ( دورانِ قبل از قرونِ وسطا ) مسیحی ( قرونِ وسطا ) و مدرن ( عصرِ روشنگری به بعد ) تقسیم کرد، ساحتِ تمدن و تفکرِ ایرانی یک بُنی است، یعنی قبل و بعد از اسلام، ایرانیان مذهبی بوده‌اند و دورانِ سقوط و ظهورِ تفکرِ ایرانیان با فرهنگِ مذهبی همراه بوده است.
 
آخرین تلاشِ ایرانیان در برپاییِ تمدن و تفکرِ خلاق، در عصرِ صفویه و به دلایلِ مختلف شکست خورد، اما هنوز تلاشِ متأخرِ ایرانیان به سرانجام نرسیده و دارای نقاطِ ضعف و آسیب‌های جدی است که یکی از نقاطِ جدیِ آن، موقعیتِ نه چندان مستحکمِ عالمانِ دینی در حوزه‌های علمیه و به انجام نرساندنِ یک سنتِ فکریِ به روز شده می‌باشد.
 
اگر بپذیریم که تفکر و تمدنِ ایرانی بر ساحتِ مذهب استمرار یافته و ضعف و قوتِ خود را در درونِ ساحتِ مذهبی جستجو کرده است، می‌توان گفت که متفکرانِ مذهبی نقشِ شایسته‌ای در رشدِ تفکر و جایگاهِ بایسته‌ای در نُقصانِ تفکرِ مذهبی بازی می‌کنند.
 
ظرفیت پذیریِ اندیشه و تفکرِ ایرانی در هضمِ تفکراتِ غیرِ مذهبی جایگاهِ در خورِ توجه‌ای دارد، اما این ظرفیت پذیری زمانی مبارک بوده که به هضم و جذب و تولیدِ خلاق منتهی شده باشد. به عنوانِ نمونه در تعاملِ فلسفهٔ اسلامی ـ ایرانی با فلسفه‌ی یونانی، مکاتبِ مَشائی، اِشراقی و مُتعالیه را داریم که به ترتیب بوعلی، سهروردی و ملاصدرا از بزرگانِ آن هستند. این اندیشمندان در تعاملِ دین و فلسفه، الهیاتِ مَشّائی، اِشراقی و مُتعالیه را سامان داده‌اند که هر کدام از این مکاتب موج افشانی از درونِ خود به آفاق نموده و تأثیرگذار و تأثیرپذیر بوده‌اند. بر این جریانات می‌توان اندیشه‌های اساسیِ جریانِ اِخوان الصفا و اسماعیلیه را افزود و بر این همه نیز آثارِ اندیشمندانِ زیدیه را. بر همه‌ی این سفره‌ی پُر رونق می‌توان گرایشاتِ فلسفیِ غیرِ مذهبی را آورد که بر سرِ سفره‌ی تفکر و اندیشه‌ی ایرانی با گرایشاتِ مختلف تعاملِ خلاق می‌کردند و همانندِ محمد بن زکریای رازی با ابوحاتمِ رازیِ اسماعیلی مذهب ماجراهای اندیشگی داشته‌اند.
 
 
دورانِ متأخر
 
در دورانِ متأخر، تلاشِ تعاملِ نو و کهنه، جدید و قدیم، سنت و مدرنیته در جایگاهِ ما درونی نشده بلکه بیش‌تر شکلِ جدال به خود گرفته است. عللِ گوناگونی برای عدمِ این درونی شدن می‌توان برشمرد.
 
۱. فاصله و رابطه‌ی دربار با روحانیت که در زمانِ قاجاریه شکلِ جدیدی به خود گرفت و دو حوزه‌ی قدرت‌مند در صحنه‌ی اجتماعیِ ایران را رقم زد که با یکدیگر فاصله و رابطه‌ی مناسبی نداشتند. این نوع فاصله و رابطه موجب می‌شد که هر دو حوزه از یکدیگر “واهمه” داشته باشند تا “رابطه‌ی” خلاق و حساب شده. شاهانِ قاجار بر تعددِ مراجع می‌افزودند تا از تمرکزِ قدرت در فرد یا جریانی مذهبی در درونِ حاکمیتِ شیعه ممانعت کنند و روحانیون مراقب بودند تا در دربار جریاناتِ منتقدِ ایشان صاحبِ قدرتِ روز افزون نشوند. این واهمه از یکدیگر موجبِ آن می‌شد که در مواقعی که میانِ بخشی از روحانیت و دربار اتحاد حاصل می‌شد به نفعِ جریانِ نوگرایی نیانجامد. از زمانِ عباس میرزای ولیعهد که با جنگ‌های ایران و روس معاصر بود تا سالِ ۱۳۵۷ شمسی این رابطه برقرار بود. اما این معلول، علتی اصلی داشت. علتِ اصلی این بود که نوآوری در درونِ دربار و سلطنت و حوزه‌های علمیه نهادینه نشده بود و از همین رو نوآوری امری نا شناخته و خطرناک قلمداد می‌شد و بدتر آنکه برخی از نو آوران مقلدِ غرب بودند و حتی اگر حُسنِ نیت داشتند، حُسنِ رَوش نداشتند و در نتیجه دچارِ ناکامی می‌شدند.
 
با ذکرِ مثالی می‌توان این بیگانه ماندن را بهتر گشود. نوآوری از سوی هر فرد و جریانی از میرزا ابوالقاسم فراهانیِ وزیر گرفته تا مصدقِ صدراعظم، از سوی دربار، سلطنت و قدرتِ سیاسی پس زده شد و در این پس زدن و مخالفت نمودن، روحانیون یا از سلطنت و دربار حمایت کردند و یا این‌که در مقابلِ پس زدنِ نوآوریِ دیوانی و لشکری، سکوتِ معنی دار اختیار نمودند.
 
در درونِ حوزه‌های علمیه نیز آرای شیخ هادیِ نجم آبادی، نائینی، آخوندِ خراسانی، سیدجمال الدین اسدآبادی، شریعت سنگلجی، خالصی زاده، طالقانی، آیت‌الله غروی و… تبدیل به جریانِ قویِ فکری نشد و این نوآوران بیش‌تر در عرصه‌ی دانشگاهی درخشیدند تا در درونِ حوزه‌های علمیه.
 
به عبارتی، در خانه‌ی قدرتِ سیاسی ـ لشکری و دینی یعنی دربار و سلطنت و حوزه‌های علمیه، تعاملِ سنت و مدرنیته نا کام ماند. این نا کامی، چندان مبارک و میمون نبوده و نخواهد بود.
 
اگر پیش و پس افتادگیِ جامعه‌ی ایرانی را در نظر بگیریم، کار مشکل‌تر می‌شود. یعنی روشنفکرانِ سیاسی و مذهبی و غیرِ مذهبی، در جای دیگری، مانندِ تحصیل در خارج از کشور و دانشگاهِ گسسته از مراکزِ سنت، در جامعه‌ی ما بالیده‌اند که در تعاملِ با سلطنت و دربار و حوزه‌های علمیه قرار نمی‌گرفتند. جریان‌های غالبِ این گرایشاتِ روشنفکریِ سیاسی و اندیشمندانِ مذهبی و غیرِ مذهبی، به دلیلِ ترجمه اندیشی، در برابرِ سنتِ غیرِ مُنعطفِ سیاسی و مذهب، به تقابل می‌رسیدند. رساله‌ی شیخ و شوخ که در دوره‌ی قاجاریه یعنی اواخرِ دوره‌ی ناصرالدین شاه نوشته شد، سرآغازِ نامبارکی از این تقابل است که به نوعی تا به امروز ادامه داشته که هر دو جریان، دیگری را نفی و رد می‌کنند. اما باید عنایت داشت که هر دو جریان، بالیده و شکل یافته‌ی این سرزمین هستند و هر دو جریان به تعاملِ با یکدیگر نیاز دارند.
 
در سایه‌ی این تقابل، گرایشاتِ تعاملیِ میانِ سنت و مدرنیته در میانِ هر دو جریانِ سنتی و مدرن، به انزوا یا عزلت گزینی یا خروج از پایگاهِ خود محکوم شده‌اند.
 
نتیجه‌ی این عدمِ تعامل، بی‌دستاوردی برای ورود به مدرنیته‌ی بومی یا درونی را برای جامعه باعث شده است.
 
 
شرایطِ اجتماعیِ جامعه و نقشِ روحانیت و عالمِ دینی
 
تجربه‌ی تاریخِ معاصرِ جامعه‌ی ما نشان می‌دهد که در تحولاتِ سیاسی ـ اجتماعیِ اخیر، عالمانِ دینی و روحانیت نقشِ مهمی بازی کرده‌اند. جنبشِ مشروطه، نهضتِ ملی، انقلابِ اسلامی و جریانِ اصلاح طلبیِ اخیر در این زمره تحولات هستند. اما بخشی از آسیب شناسیِ این تحولات نشان می‌دهد که :
 
۱. جریانِ عالمانِ دینی یک جریانِ قدرت‌مند در نهادِ روحانیت نیستند.
 
۲. برخی از این عالمانِ دینی به اندازه‌ی شرایطِ زمانه نتوانسته‌اند نسبتِ خلاق میانِ سنت و مدرنیته برقرار کنند. از همین روی در میانه‌ی راه جریانِ عالمانِ دینی یا گوشه گیری اختیار کرده یا این‌که اختیارِ کار را به سنت گرایانِ بنیادگرا و یا شبهِ مُدرنیست‌ها واگذار کرده و البته حالتِ سومی هم وجود داشته و آن حالت این بوده که دنباله روِ سنت گرایان شده‌اند. مثال‌های فراوانی می‌توان دربارهٔ مسائلِ مذکور به میان آورد.
 
به هر حال عالمانِ دینی در درونِ نهادِ روحانیت و حوزه‌های علمیه به جریانِ قدرتمندی تبدیل نشدند و در این راستا می‌توان از دوره‌ی شیخ هادی نجم آبادی و آخوندِ خراسانی و مرحوم نائینی تا به امروز مثال آورد. عالمانِ نو اندیشی چون مرحوم آیت‌الله محمد جواد غروی، آیت‌الله منتظری، مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی، احمد قابل، محمد علی ایازی و محمدرضا حکیمی و… در حوزه‌های علمیه تا کنون موفق به جریان سازیِ قدرتمندی نشدند.
 
خسته شدنِ محمد طباطبایی و مرحوم نائینی از کشمکش‌های دوره‌ی مشروطه و بالاخره کناره جوییِ ایشان از فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی، عدمِ توجه به نوآوری‌های محدودِ علامه طباطبایی و بیرون آمدنِ آقای مطهری از حوزه‌های علمیه حدیثی تکراری است که در موردِ آیت‌الله منتظری، صالحی نجف آبادی، محمدرضا حکیمی، یوسفی اشکوری، احمد قابل و… به نحوی از اَنحاء رخ داده است.
 
اما مهم‌تر از “جریان” نشدنِ عالمانِ دین در حوزه‌های علمیه، عدمِ “به روز” شدن این افراد در تعاملِ با مدرنیته است. نتیجه‌ی این عدمِ به روز شدن، عواقبِ خوش و مبارکی در پی نداشته و همین نوآوری‌ها نیز در نزدِ این عالمان موردِ حمایتِ تعاملی قرار نمی‌گیرد تا به روز و شکوفا شود.
 
به عنوانِ نمونه مجموعه‌ی این عالمان بر مشروعیتِ مردمیِ حکومت، آزادیِ بیان و عقیده، مخالفت با روایتِ معروفِ عُمَر بن حَنظله به عنوانِ مبانیِ مشروعیتِ الهیِ حکومت، عدمِ اجرای حکمِ دنیای ارتداد یا محدودیتِ فراوان در اجرای آن، عدمِ اعتقاد به جهادِ ابتدایی در اسلام، یا طرحِ دیدگاه‌های برابریِ حقوقِ شهروندان، حقِ تبلیغِ احزابِ غیرِ مذهبی، برابریِ دیه‌ی زن و مرد و از این قبیل دیدگاه‌ها که فراوان طرح شده تأکید دارند، اما جهتِ انجامِ فقهی ـ قانونیِ آن، صاحبِ سبک و مکتب نشده‌اند. در حالی که نیازِ مُبرمِ حوزه‌های علمیه و جریانِ روحانیت، “جریان” شدنِ عالمانِ دینی و “به روز” شدنِ این جریان در حدِ ممکن است.
 
عدمِ پیوستگی و استمرارِ جریانیِ عالمانِ دینی و هم‌چنین عدمِ استمرارِ دیدگاه‌های ایشان در بزنگاه‌های تاریخیِ جامعه‌ی ما، به نفعِ دموکراسی نبوده است. به عنوانِ نمونه در جریانِ انقلابِ بهمنِ ۱۳۵۷، پیش نویسِ قانونِ اساسی موردِ حمایتِ اکثرِ عالمانِ دینی قرارگرفت ! این قانونِ اساسی تلاش کرد که نظامِ مادام العمرِ سلطنتی را به نظارتِ کلانِ مراجع و به ریاستِ جمهورِ منتخبِ مردم بسپارد و هم‌چنین بخشی از این قدرت را به پارلمانِ منتخبِ مردم تفویض نماید. چنین رخدادی موردِ حمایتِ آیت‌الله زنجانی، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله سید جواد غروی، مهدی حائری یزدی، کاظم شریعتمداری و بسیاری از مراجعِ قم بود. اما بخشی از عالمانِ دین با توجه به دیدگاهِ خاصِ خود از قدرتِ سیاسی، سیستمِ حکومتیِ دیگری را در مجلسِ خبرگانِ قانونِ اساسی تعبیه کردند، در حالی که اجماعِ میانِ عالمانِ دین می‌توانست سرنوشتِ دیگری برای مناسباتِ قدرت در ایران رقم بزند.
 
چنین اتفاقی در جریانِ تغییرِ نظامِ سلطنتی از قاجاریه به پهلوی نیز رخ داد. رضا شاه به دنبالِ جمهوریِ مطلق العنان بود و با شعارِ جمهوری و بعد عقب نشینی از این شعار، حمایتِ بسیاری از روحانیون و برخی از عالمانِ دینی را به نفعِ سلطنتِ پهلوی جلب کرد و در عمل سید حسن مدرس را در انزوا قرار داد.
 
عالمانِ دینی نحله‌ای منقطع از ریشه در میانِ حوزه‌های علمیه هستند که برای حفظِ منطقیِ استمرارِ خویش، نیاز به جریان سازی و به روز شدن دارند، چرا که جامعه به دین نیازمند است. تجربه نشان داده که اقشاری از جامعه، حوزه‌ی علمیه را مرجعِ مُراجعه برای تعالیمِ مذهبیِ خود می‌دانند و البته اقشارِ دیگری نیز به روشنفکران مراجعه می‌کنند. در عینِ حال اقشاری هم هستند که می‌خواهند دینی زندگی نکنند یا در مقاطعی از زندگیِ خود این چنین می‌اندیشند. به هر حال عالمانِ دین، روحانیون و حوزه‌های علمیه نقشِ تعیین کننده یا موثرِ خود را در جامعه حفظ خواهند کرد. حتی نویسنده‌ی کتابِ موجِ سومِ دموکراسی معتقد است که در جوامعِ جهان سومی و بلوکِ شرق، کشورهایی به دموکراسی گام نهاده‌اند که نهادهای دینیِ قدرتمندِ آنان با دموکراسی همراهی کرده‌اند. به عبارتی روحانیون به عنوانِ نیروهای قبل از دموکراسی، با دموکراسی همراه شده‌اند. تجربه‌ی لهستان و کلیسای کاتولیک و کره‌ی جنوبی و چندین کشورِ دیگر در کتابِ مزبور موردِ اشاره قرار می‌گیرد.
 
اما همگان می‌دانند که دموکراسی در غرب با عقب نشینیِ کلیسای کاتولیک و به طورِ کلی مسیحیت از دولت و حوزه‌ی عمومی انجام پذیرفت. لذا این تفاوت‌ها را باید به خوبی موردِ توجه قرار داد.
 
 
تعاملِ روشنفکران با عالمانِ دینی
 
حال اگر باور داریم که مذهب و دین امرِ ماندنی است و نیازِ انسان‌ها به مذاهب غیرِ قابلِ انکار است و برخی از انسان‌ها به مراجعِ مذهبی مراجعه می‌کنند و روحانیت و حوزه‌های علمیه مرجعِ برخی از اقشارِ مردم می‌باشند، و از سویی مسلم است که اسلامْ دینی است که سمت گیریِ سیاسی ـ اجتماعیِ صریح‌تری نسبت به مسیحیت و بودایی دارد، و اگر اعتقاد داریم که تمدن و تفکرِ ایرانی یک بُنی است، چه قبل و چه بعد از اسلام، و ظهور و سقوطِ تفکری در ذیلِ این تفکرِ یک بُنی رخ داده است، آنگاه است که “تعامل” نه “تقابلِ” روشنفکران از موضعِ مستقل با عالمانِ دینی فرض و نیازِ ضروری قلمداد می‌شود که باید به آن توجه داشت.
 
هم چنین نباید از نظر دور داشت که روحانیت و حوزه‌های علمیه، ذی نفوذترین جریانِ فکری ـ اجتماعی در جامعه هستند. اگرچه حوزه‌های ذی نفوذِ دیگری در حالِ شکل گرفتن در جامعه هستند.
 
جدای از همه‌ی این ویژگی‌ها و الزامات، همکاری میانِ روشنفکران و عالمانِ دینی منجر به تعالیِ هر دو جریانِ مزبور می‌شود، و شرایطِ رشد و تعامل را فراهم می‌آورد و از طرفی نقصانِ بزرگِ تعاملِ سنت و مدرنیته را که از گذشته به جدالِ سنت و مدرنیته انجامیده است را تا حدی بهبود می‌بخشد و قدرتِ عالمانِ دینی موجبِ آن می‌شود که در درونِ حوزه‌ی علمیه تواناتر و تأثیرگذارتر عمل کنند و هم امکانِ نقدِ سنت در درونِ حوزه‌ها بهتر اجرا و عملی شود.
 
بی‌گمان این تعامل اگر نخواهد به تقابل منجر شود، به برسمیت شناختنِ طرفین از سوی یکدیگر نیاز دارد. به عبارتی نه برتریِ حوزه بر دانشگاه مطلوب است و نه سلطه‌ی دانشگاه بر حوزهْ مقبول.
 
سنتِ تعاملی میانِ اندیشمندان و روشنفکران در سال‌های ۱۳۴۵ و ۱۳۵۰ می‌باید استمرار و عمق می‌یافت. رابطه‌ی روشنفکرانِ مذهبی با عالمانِ دینی در حوزه و گفتگوی فلسفیِ بزرگانی چون علامه طباطبایی با اندیشمندانی همانندِ شایگان یا تعاملِ آیت‌الله سید جواد غروی با مهندس بازرگان از جمله‌ی این تعامل است.
 
از همه مهم‌تر نقد و بررسیِ آرای شریعتی به وسیلهٔ محمدرضا حکیمی و صالحی نجف آبادی و دیگران که به سوی تکفیر و نفیِ آرای وی نرفتند و نقد و بررسیِ دیدگاه آیت‌الله محمد باقر صدر و شیخ علی تهرانی به وسیلهٔ دکتر علی شریعتی می‌باید به خوبی تعمیق می‌یافت، اما به دلایلِ فراوان بعد از انقلاب این تعامل کم‌تر شده است. عالمانِ دینی در حوزه‌ها قدرتِ کمتری پیدا کرده و روشنفکرانِ دینیِ نحله‌ی کیان از گفتگو با حوزه‌ها دور شده‌اند که البته این دوری دلایلِ گوناگونی دارد.
 
به نظر می‌رسد که می‌بایست عالمانِ دینی به عنوانِ نماینده‌ی بخشِ قابلِ توجهی از جامعه، سنتِ دیرینه‌ی تفکیکِ نهادِ دین از دولت و زیستنِ قدرت‌مند در حوزه‌ی عمومی، گفتگوی تعاملی با روشنفکران، حفظِ استقلالِ خود و حوزه‌ها از جریاناتِ دولتی ( هر نوع حاکمیت )، در عینِ تعامل و رابطه با آنان را پاس بدارند.
 
استقلالِ عالمانِ دینی که سنتِ امامِ صادق بود، امری بسیار مهم است. چرا که درایتِ امامِ صادق موجب شد که شیعه بتواند سازمانِ جدیدِ مستقل از حکومت را در جامعه بنا کند. سازمانی که هم توانِ مالی داشت و هم نهادِ علمی و فکریِ مستقل در جامعه بر پا کرد و همین درایتِ امامِ صادق رمزِ ماندگاریِ جریانِ شیعه در انواعِ گرایشاتِ خود شد.
 
عالمانِ دینی هم‌چون آیت‌الله منتظری، مرحوم صالحی نجف آبادی، مرحوم آیت‌الله غروی و… با تمامِ فراز و نشیب‌ها نشان دادند که دلداده‌ی سنتِ امام صادق می‌باشند. در این میان، زیستن و تفکرِ آیت‌الله سید جواد غروی بسیار قابلِ تأمل است. وی نمادی از عالمِ دینی بود که به مدتِ نزدیک به یک صد سال بر روی کره‌ی خاک زیست. و توانست استقلالِ خود را از حاکمیت‌ها حفظ کند و در حوزه‌ی عمومیِ سنتی و حتی مدرن به تبلیغِ آرا و اندیشه‌های خود بپردازد. دیدگاه‌های ایشان دربارهٔ شریعت و مقبولیتِ حکومت و مخالفت با مشروعیتِ الهیِ حکومت در عصرِ غیبت و نظریه‌ی نصب از طرف خداوند، و نظراتِ وی در موردِ رجوع به قرآن برای حلِ بسیاری از اختلافاتِ میانِ سنی و شیعه و تلاشِ صبورانه‌ی وی در پرهیز در مواردِ اختلاف افکنانه میانِ شیعه و سنی، قابلِ تأمل و نقد و بررسی است.
 
نگاهِ توأم با سعه‌ی صدر و محققانه‌ی ایشان در موردِ آزادیِ بیان و عقیده نداشتن به حکمِ دنیای در موردِ ارتداد، مخالفت با اجرای حد در موردِ سنگسار، در موردِ شُربِ خَمر و زِنا و مطابقتِ نظراتِ خود با قرآن و سنت، قابلِ توجه است.
 
نباید از نظر دور داشت که آیت‌الله غروی توانست نشان دهد که توان و حوصله‌ی تعامل با روشنفکرانِ مذهبی و غیرِ مذهبی را دارد و هم‌چنین در دورانِ حکومتِ دینی و غیرِ دینی استقلالِ خود را، در عینِ حفظِ ایمانِ خویش، حفظ کند.
 
سلوکِ آیت‌الله غروی استمرارِ زیستن درحوزه‌ی عمومی و رابطه‌ی انتقادی و تعاملی با دولت‌ها در عینِ باور به دخالتِ دین در سیاست، اما تفکیکِ نهادِ دین از دولت و استقلالِ این دو نهاد از یکدیگر می‌باشد.
 
با این وصف می‌باید افسوس خورد و باز صد چندان افسوس خورد که چرا در بزنگاهِ دوران سازِ ۱۳۵۸ شمسی، عالمانِ دینی، هم‌چون طالقانی، منتظری، زنجانی، سید مهدی حائری، صالحی نجف آبادی، گلزاده‌ی غفوری و غروی با روشنفکرانِ مذهبی همانندِ بازرگان، سحابی‌ها، پیمان، یزدی، بنی‌ صدر و… نتوانستند در همکاریِ اصولی، ساختارِ حقوقیِ متناسب‌تری برای جمهوریِ اسلامی تدارک ببینند. این عالمان، اسلامی بودنِ جمهوری را قید بر جمهوریت نمی‌دانستند. متأسفانه به خاطرِ عدمِ این هماهنگی، امروزه کار به آنجا رسیده که جریانی قدرت‌مند در حاکمیت، جمهوریِ اسلامی را حکومتِ اسلامی و ولایتِ فقیه را کشف شدنی از طرفِ خبرگان می‌دانند تا مقامی قابلِ عزل و نصب. در حالی که به نظر می‌رسد که واژگانِ جمهوریِ اسلامی با ولایتِ فقیه هماهنگی ندارد، چرا که ولایت در تقابل با جمهوریت قرار می‌گیرد. اما عدمِ اجرای قوانینِ اسلام نمی‌تواند در جامعه‌ای که اکثریتِ مردمِ آن مسلمان هستند با مفهومِ جمهوریت تعارضی نداشته باشد.
 
شاید مهم‌تر از هر نیازی که تعاملِ روشنفکران را با عالمانِ دینی الزامی و ضروری می‌سازد این باشد که : نیروهای طرفدارِ دموکراسی و توسعه باید میانِ مخالفانِ دموکراسی ( شاملِ نظامیان، برخی از عناصرِ وابسته به خارج و طبقاتِ مَلّاک و بوروکراتِ فاسد ) با نیروهای قبل از دموکراسی که محافظه کار خوانده می‌شوند ( روحانیون، بخشی از سلطنت طلبان و مالکانِ اراضی ) فاصله بیندازند تا قطارِ دموکراسی خواهی و توسعه در این سامان به مقصد برسد. در حالی که اختلافِ میانِ روشنفکرانِ میانه رو و رادیکال و تقابلِ ایشان با عالمانِ دینی باعث شده که نیروهای قبل و مخالفِ دموکراسی با یکدیگر متحد شده و بر علیهِ دموکراسی و توسعه عمل نمایند. در حالی که نفعِ جامعه، روشنفکرانِ مذهبی و غیرِ مذهبی و عالمانِ دینی در تحققِ دموکراسی و توسعه می‌باشد.
 
 
پاورقی :
 
۱. عالمانِ دین اصطلاحِ پسندیده‌ای است که شریعتی آن را در آثارش برای روحانیونِ اهلِ فکر و عمل به کار می‌برد. هم چنین این واژه، هم ریشهٔ دینی و هم ریشهٔ قرآنی دارد.
 
۲. تقدیم به عالمِ بزرگِ دینی آیت الله سید محمد جواد غروی اصفهانی.
 

pdf

تاریخ انتشار : ۱۳ / شهریور / ۱۳۸۵
 
منبع : سایت شاندل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

ویرایش : شروین یک بارedit
Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × دو =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.